Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-02@03:21:38 GMT

چرا بعضي از سالمندان به گدايي مي افتند؟

تاریخ انتشار: ۷ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۳۰۷۳۴۳

چرا بعضي از سالمندان به گدايي مي افتند؟

خبرگزاري آريا -

عوامل بسياري باعث گدايي افراد سالمند ميشود.
يکي از تلخترين صحنه هايي که در اين سالها به ديدنش عادت کرده ايم شبه کار و بدتر از آن گدايي سالمندان است. مردي هشتاد و چند ساله حق دارد سالهاي پاياني زندگياش را به آرامي و بي هيچ دلمشغولي کشندهاي بگذراند. اما کم نديده ايم مردي با همان سن و سال که ميتواند پدربزرگي مهربان باشد، با خس خس سينه و دستهاي لرزان در ايستگاههاي مترو بادکنک ميفروشد يا تلختر از آن دستش را براي پول يک بربري سمت شما دراز ميکند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آيا زشتي اين صحنه براي او که زماني برو بيايي داشته ريخته يا ما اندکي بيش از اندازه به ديدن و عبور کردن و غرق خود شدن عادت کرده ايم؟
دکتر شيخاوندي جامعه شناس مي گويد: «رهاورد شهرنشيني و مدرنيته همين مسائل است. حالا چرا سالمندان به اين شکل به گدايي ميافتند؟ در درجه اول برميگردد به وضعيت اقتصادي و گران شدن زندگي. فرض کنيم اينها بازنشستگي هم دارند و آن مبلغ سال به سال ارزشش کمتر ميشود. نه تنها در کشور ما بلکه در کشورهاي ديگر هم همين است. البته در کشور ما مقداري اين حقوق ترميم ميشود، يعني با بالا رفتن تورم هر سال مبلغي به دريافتي اضافه ميشود. در صورتيکه در کشوري مثل فرانسه اصلاً چنين چيزي نيست. يک بازنشسته فرانسوي که 10 سال پيش بازنشسته شده امروز همان پولي را ميگيرد که 10 سال پيش ميگرفته. در نتيجه بايد در جاهايي اين کمبود جبران شود.»
به قول دکتر شيخاوندي از جمله پيامدهاي زندگي در کلانشهري مثل تهران گدايي سالمندان هم ميتواند باشد بويژه اينکه ميشود لابه لاي جمعيت گم شد و هويت خود را پنهان کرد. از يک سو فشار زندگي و از سوي ديگر حريمي امن به نام پنهان شدن در انبوه جمعيت.
شيخاوندي در ادامه ميگويد: «متأسفانه زنان سالمند هم درگير اين پديده شده اند؛ از شهرهاي مختلف مي آيند يا خود تهران و چون هويتشان ناشناخته ميماند براحتي گدايي ميکنند. زندگي جديد در شهرهاي بزرگ آسيب هاي اينچنيني زيادي دارد. از طرف ديگر مردم خيلي از اخلاقهاي خوب گذشته را فراموش کرده اند و در مواجهه با ارزشهاي جديد هم حالت سرگردان دارند. زماني مناعت طبع و عزت نفس و بلندنظري يک ويژگي عمومي بود اما حالا مردم از هر قشري براحتي ميگويند نداريم، بدبختيم، دستمان به دهنمان نميرسد.»
قاعدتاً عوامل بسياري باعث گدايي افراد سالمندي ميشود که پيش از اين آبرويي داشته اند، دوستاني، خانوادهاي، درآمدي و...
چند وقت پيش مرد سالخورده اي که حوالي ميدان هفت تير مسافرکشي ميکرد و به قول خودش ديابت هم داشت، براي مسافران توضيح ميداد که چطور بچه هايش بعد از مرگ همسرش او را از خانه بيرون کرده اند. ميگفت و بچه ها را نفرين ميکرد؛ اينکه خانه آنچناني در نياوران داشته و به نام همسرش سند زده بوده و بعد از مرگ همسر بچه ها گفته اند پدر عزيز تو حقوق بازنشستگي داري و زندگي ات هم تمام است، اين ما هستيم که اول جاده ايم و با زندگي کار داريم. بنابراين لطفاً خانه را تخليه کن که به زخمي بزنيم.»
شما هم لابد کم مادري نميشناسيد که بچه ها بعد مرگ پدر گفته اند فلان خانه را بفروش ما قرضمان را بدهيم و تو بيا پيش خودمان اما حوصله عروس به يک هفته نرسيده سرآمده و مادرشوهر عزيز را خانه آن يکي پسر فرستاده و مادر آنقدر بين پسرها دست به دست شده و از اين خانه به آن خانه تا آخر سر کنار پياده رو مانده است.
شيخاوندي ميگويد: « خيلي ها در جريان مهاجرت و فروش خانه در شهر و روستاي خودشان به اميد يافتن سرپناهي در شهري بزرگتر فقير شدند، قدرت خريد خانه و قدرت بازگشت را از دست دادند و در خوشبينانه ترين حالت مستأجر شدند. تورم بالا و هزينه هاي اجاره خانه بويژه در سالهاي گذشته و آن جهشي که قيمتها داشت، خيلي ها را به زير خط فقر برد.»
دکتر شيخاوندي عامل ديگر اين وضعيت را فاصله بين والدين و فرزندان ميداند: «گرايش به فرديت زياد شده و بچه ها تماس کمتري با پدر و مادر خود دارند؛ هم اقتصاد و هم روند مدرن شدن زندگي در اين وضعيت دخالت دارد. يعني ممکن است بچه ها بخواهند به ديدن پدر و مادر بروند، کمک کنند و مراقبشان باشند اما آنها هم گرفتاري خود را دارند به همين ميزان زندگي جديد شهري آنها را به فرديت و دنبال مسائل فردي خودشان رفتن تشويق ميکند. الان ديگر اين قصه افسانه است که عروسي بخواهد با پدر و مادر همسرش زندگي کند يعني هم اقتضاي زندگي مدرن اين است هم فقر اقتصادي. بنابراين پدر و مادر و فرزندان بايد جدا جدا گليم خود را از آب بيرون بکشند. کار شد کار نشد گدايي.»
ما هم مثل شما راهکاري براي اين قضيه نداريم. کار با نصيحت هم درست نميشود، نصيحت شنيدن و نصيحت کردن هم حوصله ميخواهد که البته نه ما داريم نه شما اين را هم ميدانيم بنابراين تنها و تنها يک راه ميماند از اين پس از کنار مرد يا زن سالخوردهاي که با لرزش سرو گردن جفتي جوراب يا فال حافظ يا يک جفت باتري قلمي، تعارفمان کرد ساده رد نشويم؛ کمي به حالش غصه بخوريم همين.
منبع:سلامت نيوز


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۳۰۷۳۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم

به گزارش خبرآنلاین چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگی‌ام را به تو می‌گفتم هرچند گذشته‌ها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.

روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پرونده‌ای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بی‌مقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی می‌خواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرف‌ها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید این‌طور من متوجه نمی‌شوم ماجرای زندگی شما چیست آهسته‌تر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین می‌گفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاری‌ام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی می‌کند و اینجا تنها زندگی می‌کند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانه‌ای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه می‌شدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق می‌خواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا این‌طوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی می‌کند من در هفته یک روز او را می‌بینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که این‌طوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. می‌خواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و می‌خواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران می‌کنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرف‌های این زوج جوان را شنید، گفت می‌دانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

23302

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198

دیگر خبرها

  • اهدای ویلچر به خانه سالمندان توسط دانش‌آموزان مدرسه سمای سبز لاهیجان 
  • کارگاه آموزشی مهارت های زندگی با موضوع پیشگیری از اعتیاد برگزار شد
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
  • رازگشایی از ۷ علت ابتلا به سرطان
  • چرا هیچ دستگاه نظارتی به داد مستاجران نمی‌رسد | اختیار آینده زندگی ما دست صاحبخانه هاست! | مستاجران به ناچار اجازه می‌دهند بر سرشان کلاه برود
  • درمان بی‌اختیاری ادرار در سالمندان
  • رویای خرید برای تهرانی‌ها / ۵ میلیارد بدهید، صاحب خانه شوید
  • (تصاویر) این زن زندگی خود را وقف گربه‌ها کرد