زندگیها هنوز زیر آوار است
تاریخ انتشار: ۲۵ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۶۴۸۹۷۹
وانت کمکهای مردمی رسیده. بستهها به سوی مردم پرتاب میشود. هیوا فریاد میزند «عروسک نیاوردید؟» زن دستش را میکشد «ارامان چادر نهاوردنه» (برایمان چادر نیاوردهاند) و همه به سوی وانت میدوند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شهروند، روز سوم زلزله است. زلزله یکشنبهشب، ٢١ آبان زندگیهای مردم این منطقه را زیر خاک برد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
زلزله خانهای را سالم نگذاشته. خشت و گلها، بلوکها، آجرها همه ناظر فریاد ساکنانشان برای گرفتن کمکاند. آفتاب یک ساعتی است غروب کرده و شب آنچنان در بزمیر خانه کرده که گویی هرگز صبحی نبوده. زلزله هم شب آمد و هیوا که دستش را دور گردن خواهرش حلقه زده، خواب بود، برای همین نتوانست لباس بپوشد. «لباسم رو ببین» بلوز آستین کوتاهش را نشان میدهد و دندانهایش از شدت لرزش به هم میخورند.
از بزمیر ٥٠٠ خانواره تا سرپل ذهاب حدود ٣٠ کیلومتر فاصله است، اما بزمیرآبادیها خودشان اجساد زیر آوار را درآورده و دفن کردهاند. بدون گواهی فوت.
«از یک خانواده ٩ نفر مردهاند». سارا عضو خانه بهداشت روستا بوده. اهل سرپل ذهاب است که بعد از ازدواج ساکن روستا شده. صورتش زیر نور چراغقوه میدرخشد، در روستایی که ظلمات مطلق است.
از خانه بهداشت چیزی باقی نمانده. در دو روز گذشته چند آمبولانس راهشان به روستا باز شده و کمک کردهاند.
هر خانواده دور آتشی نشسته است. سارا نگران زن همسایه است که باردار بوده و قفسه سینهاش شکسته. حالا نفسش به سختی بالا میآید «سه ماهه باردارم». چند پشتی و یک فرش از میان خرابههای خانه بیرون کشیدهاند.
دیگر جنازهای زیر آوار نمانده. اهالی میگویند همه همدیگر را میشناسیم. اگر کسی زیر آوار مانده بود میدانستیم.
لاشه دامها تصویر تلخ اهالی است. هیچکدام از دامها زنده از طویله بیرون نیامدند و بوی مردارشان شب را شکسته. تصویری از دارایی از بین رفته پیش چشمشان است.
در منطقه حسن سلیمان، پشت دشت ذهاب لاشههای دام روستاییان باد کرده و بو گرفته. میگویند مجبورند منتظر بمانند تا کسی برای آمارگیری بیاید و آنها این سند بو گرفته را نشان دهند که داراییشان در زلزله از دست رفته است.
یکی از روستاییان میگوید از معدود دامهایی که زنده ماندهاند هم چند رأسی دست و پا شکستهاند، اما دامپزشکی اینجا نیست که درمانشان کند و روستاییان هم از آنان دستشستهاند، چراکه از اینها عزیزتر کسانشان بود که از دست دادهاند.
در حسن سلیمان یکی از ریشسفیدان معتمد کار تقسیم کمکها را به عهده گرفته و کمی اوضاع بهتر است. «ما دیدیم که اوضاع توزیع اقلام آشفته است و روستاها پراکنده و زیادند. تصمیم گرفتیم کمکها را در این بخش متمرکز کنیم و از دهیاران و رؤسای شورای روستا بخواهیم با لیستی از خانوار روستایی بیایند و کمک تحویل بگیرند، اینطوری کسی هم شاید از قلم نیفتد.»
نبود آمار از خسارت برخی روستاها
از سرپل ذهاب تا نقطه صفر مرزی، آنقدر روستا وجود دارد که تعدادش را حتی محلیها نمیدانند. «روستاها خیلی زیادند. خیلی از روستاها چسبیدهاند به کوه و هنوز هیچکس آماری از آسیب آنجا نداره. فقط روستاهایی به چشم آمدهاند که لب جاده بودند». حاتم علی یاسر از اهالی روستای جابری ذهاب است. میگوید زمین جوشید. دخترش روبهرویش نشسته بود. دستهایشان از شدت لرزش زمین به هم نرسید. هرکدام به گوشهای پرت شدند، اما زنده ماندند. روستا چند کشته داشته که اهالی دفنشان کردهاند.
دامهایشان زیر آوارند «همه زندگیمان» و بذر گندم و نخود آماده برای کشت، همه زیر آوار ماندهاند. ١٨گوسفند جان سالم بهدربردند. خودشان را نجات داده بودند. «نمیدانیم چگونه».
هفته بعد فصل بارانهای موسمی است. سرپل ذهاب منطقهای گرمسیری است با بارانهای وحشی و روستاییان نگران بذرهایی که مثل حیواناتشان زیر آوار ورم کرده. «نه میتانیم اینها را از زیر آوار دربیاوریم و نه وسیلهای داریم کمکمان کند. چه کسی باید خسارتمان را بدهد.» درختان قرص و استوار ایستادهاند و خانهها خفته در خاک. «این خانهها را ببینید طرح بنیاد مسکن بود، چیزی از آن باقی نمانده».
٦٢ خانوار کانیرش نیازمند پتو
هنوز جانهای بسیاری در دشت ذهاب زیر تلی از آوار ماندهاند. در روستاهایی که هنوز آمار مردگانش به ثبت نرسیده. چند محلی میگویند زیر این زمینها عتیقه زیاد است. راننده تاکسی که ما را به سرپل میرساند، دشت وسیع ذهاب را نشان میدهد. با کوههای چند رنگ و تکهتکهاش. با درختهایی که لرزش زمین تکانی به آن نداده. چند روستای نزدیک به نقطه صفر مرزی هم همین وضعیت را دارند. آنها خوششانس بودند که حالا فقط ترس در خانه ماندن را دارند.
پویا اهل روستای کانیرش است. زلزله در روستای آنها خسارت چندانی نداشته. ویرانی خانهها کم بوده و از میان اهالی روستا فقط دو نفر جراحت سطحی داشتند و سرپایی درمان شدند.
٦٢ خانوار کانیرش با وجود ویرانی کم در انتظار چادر و پتو هستند. پتو و چادری که عادل شفیعی، رئیس عملیات امدادونجات منطقه زلزلهزده سرپل ذهاب درباره آنها میگوید: «براساس توافق صورت گرفته کار توزیع چادر، پتو و سایر اقلام زیستی هلالاحمر بین زلزلهزدگان را ارتش و سپاه برعهده دارند» و پوریا میگوید شب قبل بچه دوروزه را بین دو بلوک و پتو گذاشتهاند تا سرما جانش را نگیرد.
از روستای آنها تا مرز راهی نیست. آنها نقطه صفر مرزیاند و تا ثلاث باباجانی ٢٥ کیلومتر فاصله دارد. «دکتر خانه بهداشت روستا سرش شکسته و حالا خانه بهداشت تعطیل است.» دکتر از اهالی روستای امام عباس بوده و با آنکه نیم ساعتی بیشتر با کانیرش فاصله ندارند، اما روستای امام عباس تخریبش بالاست.
« زلزله بین ازگله و سرپل ذهاب بوده و روستاهای نزدیک به این منطقه آسیب بسیار دیده اند.» روستاییان پیش از این زود میخوابیدند. آن هم در پاییزی که سرمایش کم از زمستان ندارد. در خانه های کاهگلی که دیگر نیست خواب بر آنها حرام شده است.
منبع: اقتصاد آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.eghtesadonline.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «اقتصاد آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۶۴۸۹۷۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامی