پسر مشهدی : یک روز در افکار شیطانی خود غرق شده بودم که آن زن آشنا را در کوچه خلوت دیدم
تاریخ انتشار: ۹ بهمن ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۵۴۹۴۲۵
رکنا: با دوستم وارد یک مغازه ساعت فروشی شدیم. نقشه مان این بود که دوستم فروشنده را سرگرم کند و من دست به سرقت بزنم.
زمانی که دوستم فروشنده را سرگرم کرد چند ساعت را داخل جیب ام گذاشتم اما به دلیل طمع زیاد خواستم چند ساعت دیگر بردارم که یکی از ساعت ها از دستم سر خورد و بر زمین افتاد و فروشنده از ماجرا باخبر شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با مرغ های سرقتی به بیابان می رفتیم و تفریح و گاهی مواد مخدر هم مصرف می کردیم. رفته رفته به مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر عادت کردم، برای همین به جای رفع و رجوع تکالیف درسی ام دنبال تفریح و گشت و گذار با دوستان بدتر از خودم بودم.
سرنخ سرقت هایم را هم از پدرم می آموختم چون زمانی که پدرم با دوستانش دور هم جمع می شدند با آب و تاب از سرقت های خودش تعریف می کرد که چگونه بدون دیده شدن دست به سرقت می زد.
همین اتفاق باعث شد من هم تصمیم بگیرم چنین ماجراجویی را تجربه کنم، برای همین در دوران دبیرستان با یکی از دوستانم نقشه سرقتی را طراحی کردیم.
پدرم چون قبلاً ماجرای سرقت قاشق و چنگال از یک رستوران را برایم تعریف کرده بود من هم خواستم این کار را تکرار کنم. روزی به اتفاق دوستم به یک رستوران رفتیم تا نقشه مان را اجرا کنیم.
زمانی که غذای مان تمام شد در یک فرصت چندین قاشق و چنگال را داخل کاپشن ام پنهان کردم، می خواستیم از رستوران خارج شویم که یک اتفاق باعث شد دست مان رو شود. لحظه خروج از رستوران ناگهان یک مشتری که گویا عجله داشت با سرعت زیاد قصد رد شدن از کنار مرا داشت که محکم به من برخورد کرد و همین اتفاق باعث شد زمین بخورم و قاشق ها از جیب ام به بیرون پرت شوند.
با دوستم هر چه را که در توان داشتیم جمع کردیم و به سرعت پا به فرار گذاشتیم.
شانس آوردیم که گیر نیفتادیم. بعد از این اتفاق کم کم ترس من و دوستم ریخت. یک روز بعد از تعطیل شدن مدرسه به بازار رفتیم تا نقشه دیگرمان را اجرا کنیم.
با دوستم وارد یک مغازه ساعت فروشی شدیم، نقشه مان این بود که دوستم فروشنده را سرگرم کند و من دست به سرقت بزنم.
زمانی که دوستم فروشنده را سرگرم کرد چند ساعت را داخل جیب ام گذاشتم اما به خاطر طمع زیاد خواستم چند ساعت دیگر بردارم که یکی از ساعت ها از دستم سر خورد و بر زمین افتاد و فروشنده از ماجرا باخبر شد. خواستیم مثل دفعه قبل فرار کنیم که فروشنده با داد و فریاد و با کمک رهگذران ما را به دام انداخت و کتک مفصلی خوردیم.
بعد از آن ما را به پلیس تحویل دادند و همین امر باعث شد پدرم متوجه سرقت مان شود. چون سابقه نداشتیم پدرم با التماس توانست رضایت شاکی را جلب کند و با دادن تعهد آزاد شدیم.
بعد از این ماجرا پدرم به جانم افتاد و تا جایی که در توانش بود مرا کتک زد.
اول فکر می کردم او به خاطر سرقت و آبروریزی ام از دست من ناراحت است اما بعد پی بردم که به خاطر این که نتوانسته بودم بدون گیر افتادن دست به سرقت بزنم از من شاکی بود و به دزدی من کاری نداشت.
همین نوع برخورد پدرم با من باعث شد که در خیال باطل خودم تصمیم بگیرم دست به سرقتی بزنم که ردی از خودم به جا نگذارم و باعث سرافرازی پدرم شوم چون او ادعا می کرد در جوانی با این که دست به سرقت های مختلفی زده اما هیچ وقت گیر نیفتاده بود.
کم کم در دورهمی با دوستان ناباب در دام اعتیاد افتادم و مدرسه را برای همیشه کنار گذاشتم. بعد از ترک تحصیل رویاپردازی می کردم که هر طور شده باید پولدار شوم و برای خودم چند کارگر داشته باشم تا برایم کار کنند. روزی که داخل کوچه در افکار شیطانی خودم غرق شده بودم ناگهان مادربزرگم را دیدم که یک گردنبند قدیمی باارزش از گردنش آویزان است.
با نیرنگ خودم را به خانه او رساندم و با خوراندن مقداری قرص خواب به مادربزرگم گردنبند را به سرقت بردم. چون تا آن روز طلا سرقت نکرده بودم موضوع را دوباره با دوستم در میان گذاشتم تا با کمک او بتوانم گردنبند گران قیمت را بفروشم. با دوستم وارد یک طلا فروشی شدیم و گردنبند را به فروشنده دادیم تا پولش را بگیریم، طلا فروش وقتی به قیافه ما نگاهی انداخت و از ما فاکتور فروش خواست، لکنت زبان گرفتیم.
وقتی دیدیم که فروشنده بدون فاکتور قصد خرید گردنبند را ندارد خواستیم از مغازه خارج شویم که صاحب طلا فروشی به ما مشکوک شد و با قفل کردن در ما را گیر انداخت. دوباره پای خانواده ام وسط کشیده و آبروریزی شد.
پدرم با طلا فروش صحبت کرد که طلا مال خودمان است تا ما را به پلیس تحویل ندهد.
دوباره بعد از این اتفاق پدرم حسابی از خجالتم درآمد و مرا داخل خانه زندانی کرد. بدجوری خماری آزارم می داد تا این که یک روز به بهانه رفتن به دستشویی از خانه فرار کردم و سراغ یک ساقی رفتم.
بعد از این که وارد خانه ساقی شدم در یک لحظه وسوسه شدم و از غفلت او استفاده کردم و با برداشتن مقداری از موادش پا به فرار گذاشتم. ساقی مواد بی خیال نشد و به تعقیب من پرداخت تا این که مرا گیر انداخت و درگیری بین ما شروع شد.
در این گیر و دار پلیس از راه رسید و مواد را دست من کشف کرد و بعد از آن راهی زندان شدم.
بعد از مدتی حبس کشیدن از زندان آزاد شدم و دوباره سراغ مواد رفتم. چون پول و کاری نداشتم به پس انداز پدرم دستبرد زدم که باز هم ناموفق بودم و او متوجه موضوع شد، برای همین مرا به کاخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
منبع: رکنا
کلیدواژه: مواد مخدر سرقت فرار بازار پلیس دزدی دورهمی زندانی زندان اخبار حوادث پول غرق زن بچه مستاجر عکس فیلم مرد تهران پسر خودکشی دستگیر شد بیمارستان دختر پلیس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۵۴۹۴۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
افغانستان،حسرت ما و جام جهانی
تیمی که در اولین حضورش در جام ملتها مسافر جام جهانی شد. تیم ملی افغانستان برای ما مهم بود؛ چون معماری آن کاملاً ایرانی بود و تمام سنگهای گرانقیمت آن از دل خاک پرگهر خراسان بیرون کشیده شده بود. مجید مرتضایی و حمید معصومیان در تایلند کاری کردند کارستان.
آنها از کوچهپسکوچههای مشهد جواهراتی را برای تزئین تیم ملی افغانستان جمع کردند که سالها در بستر بیتوجهی خاک میخوردند. حقیقت این است که افغانستان خسته از سالها جور و ستم امروز به فرزندانی که در این خاک رشد کردهاند میبالد و این هنر مردان ایرانی بود که غرور جریحهدار شده افغانها را به دست خودشان التیام بخشیدند.
صعود افغانستان به جام جهانی نشان داد خراسان بزرگ چقدر در بازیکنسازی و مربیسازی ظرفیت و توانایی دارد و چقدر مدیران ورزش و البته مسئولان رده بالا در حق جوانان این شهر با تصمیمهای عجیب جفا کردهاند. واقعیت تلخ ماجرا این است که علاوه بر تیم ملی افغانستان هنوز هم میتوان تیم ملی دیگری از دل شمالشرق ساخت و به جام جهانی فوتسال فرستاد.
در فوتبال هم البته که همین است. اگر درایت و دوراندیشی در ورزش خراسان بود، امروز نباید شاهد جولان تیمهایی چون خوشه طلایی ساوه در مخمل استادیومهای مشهد میبودیم. مشهد هنوز هزاران مرتضایی و معصومیان دارد و هنوز میتوان از دل آن با هنر مدیریت صحیح چند تیم فوتبال و فوتسال باشگاهی در حد آسیا سبز کرد. افسوس که در تمام این سالها استعدادهای شگرف این خطه در آتش جنگهای سیاسی – مدیریتی سوختند و امروز جز تلی از ناکامی و حسرت برای ورزش مشهد باقی نمانده است.
آمار میگوید قهرمان جام ملتهای آسیا مشهد بود.علاوه بر احسان اصولی به عنوان رئییس کمیته فوتسال فدراسیون، تیم ملی ایران چند بازیکن مشهدی و تیم ملی افغانستان سه مربی مشهدی داشت و شاکله اصلیاش را بازیکنان قد کشیده در کوچهپسکوچه های گلشهر مشهد تشکیل میدادند. پس صعود افغانستان باید تلنگری جدی باشد برای آنها که خودشان را به خواب زدهاند و بیدار هم نمیشوند.
محمدجواد رستمزاده