Web Analytics Made Easy - Statcounter

مسئولان انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی بار‌ها تأکید می‌کنند که خودشان هم تصور نمی‌کردند هر روز قربانی تازه‌ای در گوشه و کنار کشور با آن‌ها تماس بگیرد.

به گزارش شریان نیوز، «باورنکردنی است، هر روز قربانی تازه‌ای با ما تماس می‌گیرد، طوری که خودمان هم شوکه می‌شویم از گوشه و کنار کشور از شهر‌ها و روستا‌های دورافتاده.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

می‌گویند در اینترنت جست‌و‌جو کردیم و به نام انجمن شما برخوردیم و بعد تماس گرفتیم. بار‌ها گفتم اسید اسلحه بی‌صدا شده و دائم قربانی می‌گیرد.» این‌ها حرف‌های دکتر سیدکمال فروتن است، جراح پلاستیک و مؤسس انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی.

این انجمن دو سال پیش به همت جمعی از فعالان مدنی و اجتماعی وهمچنین تعدادی از قربانیان اسیدپاشی تأسیس شد. این روز‌ها آنچه بیش از همه، پایه‌گذاران این انجمن را هم شوکه کرده است وجود قربانیان پر تعداد گمنام اسیدپاشی است، کسانی که در گوشه‌ای از کشور بی‌صدا غصه می‌خورند، درد می‌کشند و پیر می‌شوند.

دکتر فروتن که در هفته‌های اخیر سه زن قربانی اسیدپاشی را در دفتر انجمن ویزیت کرده، می‌گوید: «درهفته‌های اخیر زنی را ویزیت کردم که صورتش کاملاً صاف شده بود. دو چشمش را از دست داده بود. این خانم قبل از اسیدپاشی بسیار زیبا بود. این خانم و دو زن دیگرهمین اطراف تهران یا در جنوب شهر تهران زندگی می‌کنند و تا به حال موضوع اسیدپاشی‌شان رسانه‌ای هم نشده. یک آقای دیگر را هم که قربانی اسیدپاشی در کرمانشاه بود جراحی کردم. این همه مراجعه کننده برای خود ما هم عجیب است. الان پرونده پزشکی ۴۳ نفر را در انجمن تشکیل داده‌ایم، اما با تماس‌های اخیر حدس می‌زنیم تعداد قربانیان چند برابر این تعداد باشد. این قربانی‌ها نه فقط نیازمند کمک‌های پزشکی‌اند که نیاز به کمک اجتماعی دارند تا از انزوا و خانه نشینی که به اجبار نصیب‌شان شده درآیند. امکانات انجمن هم محدود است و نمی‌تواند به همه رسیدگی کند مثلاً تعدادی از این قربانی‌ها حتی امکان سفر به تهران و استفاده از امکانات درمانی را ندارند.»

قربانی خاموشی از بم

پوران پویایی را چندی پیش دیدم. زن ۵۰ ساله‌ای که چندین سال پیش قربانی اسیدپاشی شوهر معتادش شده بود. هیچگاه خبر اسیدپاشی‌اش از محدوده خانه‌اش فراتر نرفته بود تا اینکه با ما گفتگو کرد. فکر می‌کردم او و رعنا دختر بچه اهل روستای همت آباد بم تنها قربانیان اسیدپاشی این شهر هستند. اما این روز‌ها زن جوان دیگری با مسئولان انجمن تماس می‌گیرد و می‌گوید ۶ سال پیش قربانی اسیدپاشی خواهر شوهرش شده. با زن که صحبت می‌کنم، می‌خواهد نامش را در این گزارش نیاورم. می‌گوید نه اینکه از اسیدپاشش بترسد، نه، فقط نمی‌خواهد بچه‌هایش بیشتر از این خجالت‌زده شوند. دوست دارد داستان زندگی‌اش را همه بدانند. دوست دارد رنجی را که بر او رفته فریاد بزند. می‌گوید نمی‌دانی چقدر این سال‌ها بر او سخت گذشته تا اینکه چند روز پیش در اینستاگرام با صفحه انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی تماس گرفته و خودش را معرفی کرده. با امیدواری می‌پرسد یعنی به من کمک می‌کنند؟ کمک می‌کنند تا صورتم را جراحی کنم که دوباره از خانه بیرون بیایم.

داستانش به ۶ سال قبل برمی‌گردد. خواهر شوهرش همیشه به او حسادت می‌کرد، اما هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کرد بخواهد روی صورتش اسید بپاشد. اسید؟ اصلاً تصورش هم غیرممکن بود. یک روز دعوتش کرد خانه‌شان. ظهر چرتی زد و بعد ناگهان سوخت. «فکر کردم چایی روی صورتم ریخته. دستم را روی صورتم گذاشته بودم وگرنه همه صورتم می‌سوخت. اسید قرمز رنگ بود. بعد دیدم لبا‌س‌هایم پودرمی‌شود. فهمیدم اسید است. همسایه‌مان هنوز لباس‌ها را نگه داشته. گذاشته‌شان توی یک گونی. هر از گاهی می‌روم به لباس‌ها نگاهی می‌اندازم ببینم چه بلایی سرم آمده.» خانه او و خواهر شوهرش فقط چندمتری با هم فاصله دارد. می‌گوید می‌توانی تصور کنی با کسی که این بلا را سرت آورده هر روز چشم توی چشم شوی. اسیدپاش یعنی خواهر شوهرش چند ماهی زندانی بود و بعد همه خانواده به شوهرش اصرار کردند که همین یک خواهر را داری حالا که صورت زنت خراب شده، حداقل رضایت بده خواهرت بیاید بیرون، خوبیت ندارد. بعد از چند ماه اسیدپاش آزاد شد و دوباره در همسایگی‌شان ساکن شد.

چشم چپ زن مشکل دارد، اما چشم راستش خدا را شکر دید کامل دارد: «وقتی توی اینترنت می‌گشتم به اسم انجمن رسیدم و تماس گرفتم. می‌دانی همه چیز خیلی گران است با این وضعیت مالی نمی‌توانم حتی تا تهران بیایم.» پوران خانم را می‌شناسد چند باری او را توی بیمارستان دیده همانجایی که به قربانی‌ها لباس مخصوص سوختگی می‌دهند، می‌گوید بنده خدا نابینا شده شوهرش اسید پاشیده رویش. می‌گوید نمی‌داند چند نفر مثل او همین‌جا توی کرمان و بم هستند. خواهر شوهرش دو سال پیش به او پیام داد و تقاضای بخشش کرد، اما او می‌گوید هیچ وقت تا آخرعمرم او را نمی‌بخشم. هر وقت درباره اسیدپاشی در تلویزیون می‌شنیدم می‌گفتم چطور ممکن است این اتفاق‌ها بیفتد، اما این اتفاق برای خودم افتاد.

قربانی اسیدپاشی زنم شدم

امیررضا آذرمهر در شهر گناباد زندگی می‌کند. ۲۵ ساله است و به روش مشابهی با انجمن آشنا شده از طریق جست‌و‌جو در اینستاگرام. همسرش رویش اسید ریخته در همان ابتدای گفتگو با خنده‌ای تلخ می‌گوید معمولاً مرد‌ها روی زن‌ها اسید می‌پاشند، اما حالا برعکس شده زنم روی من اسید پاشید. دائم به من شک داشت می‌گفت تو خوش‌قیافه‌ای باید مال خودم باشی. امیررضا که یک شب خسته و مانده به خانه رسید و فردا صبحش عازم مأموریت بود این بلا سرش آمد: «صبح زود روی صورتم اسید پاشید خواب خواب بودم بعد هم زنگ زد آمبولانس نمی‌فهمیدم چه شده؟ در بالکن باز بود اصرار می‌کرد که کسی از بیرون آمده و این کار را کرده، ولی بعداً در زندان اعتراف کرد کار خودش بوده.» اسیدپاش مدتی را در زندان گذراند و بعد با قید وثیقه از زندان آزاد شد. «اسیدش از این‌ها است که لوله چاه را باز می‌کند بعداً اعتراف کرد چندباری اسید را توی چاه ریخته امتحانی یا پشیمان شده، اما خلاصه پاشید روی صورتم.» امیررضا مثل اغلب قربانیان اسیدپاشی بعد از این حادثه بیمارستان شد خانه اصلی‌اش: «تا به حال ۳۰ بار جراحی کرده‌ام بیش از ۳۰۰ میلیون تومان هزینه جراحی‌هایم شده. این روز‌ها زنم زنگ می‌زند بیا با هم زندگی کنیم خرجت را می‌دهم، ولی من دیگر حاضر نیستم او را ببینم نه حاضرم او را ببینم و نه ببخشم.» اسیدپاش به ۱۰ سال زندان و پرداخت دیه محکوم شده، اما هنوز حکمش تأیید رسمی نشده. در دیوان عالی کشور است. قصاص هم خواستم، اما قصاص لاله گوش شامل حالش شد که قبول نکردم برای خانم‌ها این قصاص فایده‌ای ندارد. می‌گوید می‌دانم حسم درست نیست، اما از همه زن‌ها نفرت پیدا کرده‌ام هر خبر اسیدپاشی را می‌شنوم دگرگون می‌شوم.

دکتر فروتن، مدیرعامل انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی می‌گوید: «بسیاری از قربانیان اسیدپاشی بعد از این ماجرا دچار خشم و نفرت شده‌اند و به مشاوره و روانپزشکی جدی نیاز دارند و انجمن سعی کرده این امکانات را تا حدی فراهم کند، اما برای رسیدگی بیشتر به این قربانیان به کمک‌های مردمی بیشتری نیازمند است. این خشونت مدام فراگیرتر می‌شود و ما یکی از برنامه‌هایمان در این انجمن کاهش این نوع خشونت است.»

مسئولان انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی بار‌ها تأکید می‌کنند که خودشان هم تصور نمی‌کردند هر روز قربانی تازه‌ای در گوشه و کنار کشور با آن‌ها تماس بگیرد. پوران، معصومه، محسن، فاطمه، زیور، نرگس، مهناز و حالا امیررضا و... هر خبر جدیدی از اسیدپاشی، ترس می‌ریزد توی جان آدم. اسید چند قربانی دیگر باید بگیرد تا همه جدی‌اش بگیرند؟

برچسب هااسیدپاشی

منبع: شریان

کلیدواژه: اسیدپاشی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت shariyan.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «شریان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۴۸۰۳۲۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند

خبرگزاری مهر – گروه استان‌ها: از کودکی به ما آموخته‌اند که واژه «معلم» بسیار مقدس است، انسانی که همواره در ذهن ما تداعی کننده پاکی، مهربانی، دلسوزی و آرامش است.

مردان و زنانی که با هنر خاص خودشان ده‌ها کودک و نوجوان را ساعت‌ها در کنار هم در چهار دیواری با آرامش و متانت کنار هم می‌نشانند و راه روشن آینده را برایشان ترسیم می‌کنند.

معلمی شغل نیست، بلکه عشقی است که در مویرگ‌های سیستم آموزش و پرورش جریان یافته تا با در هم تنیدگی منظم و بی نقصش آینده‌ای درخشان را برای ایران سربلندمان رقم بزند.

واژه ایثار را می‌توان در تلاش مردان و زنانی ترجمه کرد که علی رغم کمبودها، فرسایش‌ها و چالش‌های اقتصادی عاشقانه پای تحصیل فرزندان ایران ایستاده‌اند تا راه درست زندگی کردن را آموزش دهند.

علی سمیع یکی از مردان عاشقی است که نه تنها در کلاس درس بلکه در صحنه زندگی شخصی اش، ایثار را تمام قد معنا کرده است، روایت از خودگذشتگی‌های آقای سمیع دشوار است اما گوشه‌ای از آن را برای شما به نگارش درآورده‌ایم.

او ۳۳ سال است که پس از تحصیل و قبولی در تربیت معلم گلپایگان پا به عرصه آموزش گذاشته و در مدارس خمینی‌شهر، شاهین شهر و ناحیه چهار آموزش و پرورش به تدریس پرداخته است، علاقه به زادگاهش او را راهی میمه کرد و تا امروز ۱۳ سال است که به عنوان مدیر مدرسه برکت خدمت می‌کند.

مدرک تحصیلی این معلم عشق، کارشناسی‌ارشد مدیریت و برنامه‌ریزی درسی است. در سال ۱۳۷۸ ازدواج کرده و یک سال بعد دخترش چراغ زندگی مشترکشان را نورانی تر کرد و با تولد فرزند پسرش در سال ۱۳۸۶ جمع خانواده‌اش جمع‌تر شد.

نگهداری از همسری که ۸ سال است در کما به سر میبرد

سال ۱۳۹۴ را می‌توان از سخت‌ترین سال‌های زندگی آقای سمیع دانست، او در این باره به خبرنگار مهر می‌گوید: ۹ سال پیش متوجه تغییر رنگ در چشمان همسرم شدم، پس از مراجعه به پزشک متوجه بیماری کبد وی شدیم و به دستور پزشک عمل ERCP را برای همسرم انجام دادند.

او ادامه می‌دهد: حین این عمل جراحی مجرای کبد دچار پارگی شده و ترشحات کبدی وارد شکم شده و همین امر موجب عفونت شدید و در نهایت ایست قلبی همسرم شد که در نهایت وی در روز دوم فروردین سال ۱۳۹۵ به کما رفت؛ در خرداد همان سال قلب همسر آقای معلم، صرفاً احیا و از بخش ICU به بخش منتقل شد؛ پس از ۱۰ روز، ختم قرآن برای او گرفته شده که وی در همان موقع توانسته چشم‌های خود را بازکرده و این یک روزنه امید برای خانواده سمیع به‌حساب می‌آمد؛ پس از ۶ ماه مراقبت از همسر توسط شخص معلم، او به‌مرور می‌تواند تنفسش را بدون نیاز به دستگاه اکسیژن انجام دهد.

هر چند در این مدت آشنایان و بستگان به این معلم ایثارگر پیشنهاد اهدا اعضای بدن همسرش را دادند اما او با امید به بهبود امروز با گذشت بیش از ۸ سال همچنان از همسرش نگهداری می‌کند چرا که این اتفاق را امتحان الهی می‌داند و همه تلاش خود را به کار گرفته تا از این امتحان سربلند بیرون بیاید.

به ثمر نشست صبر ۸ ساله

هر چند خانواده همسرش نیز در این راه او را تنها نگذاشتند و دخترشان را در اتاقی بالای خانه‌شان جای داده تا کمک حالی برای داماد متعهدشان باشند.

تلاش‌های آقای سمیع بی اثر نبوده، به گفته خودش همسرش مدتی است که حس لامسه و شنوایی‌اش را به دست آورده و زمانی که پاهای همسرش را کمی فشار می‌دهد و یا سخنی با او می‌گوید واکنشی دریافت می‌کند که صرفاً شامل حرکات ریز مردمک چشم، خنده و گریه بدون صدا است.

او که قدردان زحمات خانواده همسرش و به ویژه مادرخانمش است، می‌گوید: در این مدت مادر همسرم تهیهٔ غذا را بر عهده داشتند و من از ایشان تشکر فراوان دارم، مادر خودم نیز قبلاً کمک زیادی به من می کرد اما به علت حادثه‌ای دیگر امکان کمک ندارد و من وظیفه نگهداری وی را نیز دارم.

آقای سمیع همه مراقبت‌های لازم روزانه را از همسرش انجام می‌دهد و الگویی نیکو از صبر و وفاداری برای شاگردانش است.

روایت ایثار معلمان ایران تمامی ندارد چرا که در نقطه نقطه این مرز و بوم مردان و زنانی هستند که از جان برای فرزندان ایران مایه می‌گذارند، هستند دانش آموزانی که در مدارس دور و نزدیک دچار مشکلاتی هستند که معلمان همچون خانواده دوم برای آنها دغدغه دارند و از هیچ حمایتی دریغ نمی‌کنند.

نازنین صفری دانش آموزی در شرق اصفهان است، دانش آموزی که دچار عارضه ناشنوایی مادرزادی بوده اما آنها اعتقاد داشتند درمان او ممکن بود. نازنین دانش آموز مدرسه صابر در شهر ورزنه است، معلمان مدرسه از همان ابتدا که متوجه ناتوانی نازنین در شنیدن شدند، پیگیر کاشت حلزون برای وی شدند، هر چند به دلایلی انجام این عمل به طور انجامید اما در نهایت در بهار ۱۴۰۲ این آرزو به انجام رسید.

فداکاری معلمان برای درمان شنوایی نازنین

محمدرمضانی یکی از آموزگاران مدرسه صابر است، او در این باره به خبرنگار مهر می‌گوید: در بهار سال ۱۴۰۲ شرایط برای عمل کاشت حلزون نازنین فراهم شد؛ تعدادی از پزشکان در اصفهان اعتقاد داشتند امکان درمان نازنین وجود ندارد، اما ما ناامید نشدیم به پزشکان تهران مراجعه کردیم و با نشان دادن سیتی اسکن یکی از پزشکان با انجام عمل موافقت کرد اما این نکته را نیز تاکید کرد که ممکن است بهبود نداشته باشد.

این معلم فداکار که همراه با دیگر همکارانش برای درمان نازنین عزمی جزم داشتند، پس از تائید چهار پزشک نازنین را راهی اتاق عمل کردند. اما ماجرای قبل از اعزام نازنین به اتاق عمل هم شنیدنی است؛ «واقعاً خدا در این کار همراه ما بود. ما در یک روز تأییدیه هر چهار پزشک را که هر کدام در یک جای تهران بودند گرفتیم، درصورتی‌که ممکن بود چند روز زمان ببرد. ساعت ۱۲ ظهر با پرس‌وجو متوجه شدم پزشک معالج در بیمارستان بقیه الله عمل دارد. پشت در اتاق عمل رفتم و از طریق آیفونی که آنجا بود به پرستار اطلاع دادم با وی کار واجب دارم. پرستار گفت نیم ساعت منتظر بمانم و اگر دکتر نیامد دیگر بروم. دقایقی نگذشت که دکتر از اتاق عمل بیرون آمد. به سمت دکتر رفتم و کاغذها را نشانش دادم. کمی ناراحت شد که چرا او را از اتاق عمل صدا کردم. حق هم داشت. من هم توضیح دادم که از یک هزار کیلومتر راه به تهران می‌آیم و چاره‌ای ندارم. دکتر برگه‌های تأییدیه را نگاه کرد و گفت به صندوق هیئت‌امنای صرفه‌جویی ارزی مراجعه کنم. بلافاصله به آن صندوق مراجعه کردم و ۲۵ میلیون تومان به‌عنوان پیش‌پرداخت برای سفارش حلزون واریز کردم. سه ماه بعد مجدداً تماس گرفتند و ۷۵ میلیون دیگر واریز کردیم و در یک نوبت دیگر هم ۳۵ میلیون تومان واریز شد. خلاصه وقتی هزینه ایمپلنت را کامل واریز کردیم گفتند سه‌شنبه هفته بعدش نوبت عمل دارید. هزینه این ایمپلنت‌ها تقریباً ۷٠٠ میلیون تومان است و این صندوق صرفه‌جویی ارزی ۵٠٠ میلیون تومان را به‌نوعی تقبل می‌کند و ۲٠٠ میلیون مابقی را بیمار باید پرداخت کند. بالاخره در آذرماه نازنین را برای عمل به بیمارستان بردیم؛ کاشت حلزون به لطف خدا و به پزشک متخصص با موفقیت انجام شد و صبح روز بعد ساعت ۱۱ نازنین از بیمارستان مرخص شد. البته آن موقع نازنین چیزی نمی‌شنید اما دکتر با تست‌هایی که انجام داد گفت عمل بسیار خوب بوده و ۲ ماه بعد برای نصب دستگاه دوم باید مجدداً مراجعه می‌کردیم تا نازنین بتواند صداها را دریافت کند و با استفاده از حلزون کاشته شده بشنود و تجزیه‌وتحلیل کند.»

وی درباره تأمین هزینه‌های عمل نازنین می‌گوید: تقریباً از وقتی که مطمئن شدیم این کار به نتیجه می‌رسد تأمین این ۲٠٠ میلیون را در اولویت قرار دادیم. با خیریه امیرالمؤمنین (ع) هماهنگ کردیم و با قراردادن پیام‌هایی در فضای مجازی کانال‌های شهرستان از مردم خواستیم برای کاشت حلزون نازنین کمک‌های خود را به‌حساب خیریه بریزند و ظرف یک هفته با کمک همین مردم شهرستان ورزنه و خیرین گران‌قدرش ۲٠٠ میلیون تومان جمع‌آوری شد.

این معلم فداکار درباره اولین روزی که نازنین شنیدن را آغاز کرد بیان می‌کند: اولین‌بار همان روزی بود که در مطب دکتر دستگاه دوم نصب شد؛ وقتی نازنین برای اولین‌بار صداهای اطراف را شنید به طور طبیعی مثل دیگر ناشنوایانی که اولین‌بار می‌شنوند، برافروخته و قرمز شد و حسابی ترسیده بود. ولی بعد کم‌کم برایش عادی شد. وقتی من پشت سرش ایستادم و دست زدم و بعد روبرویش قرار گرفتم و از او با اشاره پرسیدم من چند بار دست زدم و نازنین درست جواب داد، انگار تمام دنیا را به من داده بودند و فقط نمی‌توانستم جلوی اطرافیان از خوشحالی گریه کنم.

آقای رمضانی درباره واکنش‌های جالب نازنین به صداها می‌گوید: همان روزی که از مطب دکتر برگشتیم وقتی از دست‌اندازها می‌گذشتیم و صدای برخورد به گوش می‌رسید، نازنین با اشاره به مادرش می‌گفت که چرا پایش را به کف ماشین می‌زند و بعد به او فهماندیم که این صدای برخورد ماشین با دست‌انداز است. یا مثلاً اولین‌بار که صدای بوق ماشین را در تهران شنید از جا پرید و نمی‌دانست صدای چیست. آقای عباسی، مدیر مدرسه نازنین که همراه ما بود، چند بار بوق ماشین خودش را زد و به او یاد داد که این صدای بوق ماشین است. مادر نازنین تعریف می‌کند که حالا صدای زنگ در را می‌شناسد و با شنیدش می‌رود تا در را باز کند. او تعریف می‌کند که تا مدتی شب‌ها وقتی سکوت کامل برقرار بود نازنین می‌پرسید این چه صدایی است؟ و ما می‌گفتیم صدایی نمی‌آید تا اینکه فهمیدیم صدای تیک‌تاک ساعت که برای ما عادی شده را می‌گوید!

آموزگار مدرسه صابر تأکید می‌کند: از وقتی که نازنین صداها را می‌شنود ارتباطش با اطرافیان و هم‌کلاسی‌هایش خیلی بهتر شده است. الان می‌تواند هم‌کلاسی‌هایش را صدا بزند. نازنین قبلاً لجباز بود یا بهتر است بگوییم چون صدایی نمی‌شنید کلافه بود. اما الان آن لجبازی کمتر شده. خانم امیدیان آموزگار نازنین است و تعریف می‌کند اولین باری که نازنین در زد و وارد کلاس شد بعدازاین عمل بود. چون قبلاً درکی از علت در زدن و صدایی که ایجاد می‌کند نداشت اما حالا به بهانه‌های مختلف اجازه می‌گیرد و بیرون می‌رود تا موقع برگشت در بزند و صدایش را بشنود.

آقای رمضانی در مورد حرف‌زدن نازنین توضیح می‌دهد: ذهن او اکنون مثل یک ضبط‌صوت است که صداها را می‌گیرد و ذخیره می‌کند. نازنین چون از نوزادی قدرت شنوایی نداشته و بعد از آن هم در مقابل سمعک مقاومت می‌کرد حالا اصواتی که ما برای مفاهیم مختلف به کار می‌بریم برای او کاملاً بی‌معنی است. دختر عزیزم اکنون هفته‌ای یک جلسه برای تربیت شنوایی، گفتاردرمانی و تنظیم دستگاه به اصفهان می‌رود که هزینه هر کدام جلسه‌ای ۳٠٠ هزار تومان است. البته فواصل تنظیم دستگاه به‌مرور زیاد می‌شود. او اکنون مفاهیم انتزاعی مثل محبت، عشق و… را درک نمی‌کند ولی مفاهیم عینی مثل آب، خودکار، مداد، غذا و… را دارد یاد می‌گیرد. امیدواریم که طی چند سال آینده بتوانیم شاهد حرف‌زدن نازنین باشیم و آن روز خوشحالی ما کامل می‌شود.

کد خبر 6093938

دیگر خبرها

  • کوه‌ها هم ترک برمی‌دارند!
  • بدرقه خاطرات قهرمانی را فراموش کرد (عکس)
  • فیلم| ویدیوی تکان دهنده از صحبت‌های کودک فلسطینی که تمام اعضای خانواده‌اش به شهادت رسیدند
  • روایت تکان‌دهنده یونیسف از گورستان‌های کودکان غزه
  • پرونده باز بابک زنجانی در افکار عمومی/مهار تورم دغدغه کهنه اقتصاد/ زنان و دختران چگونه قربانی بستر مجازی می‌شوند؟
  • گزارش تکان‌دهنده نهاد فلسطینی از جنایات اسرائیل | از بریدن سر، دست، پا و شکم و درآوردن لباس شهدا تا دفن آنها در زباله‌ و...
  • معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند
  • گزارش تکان‌دهنده نهاد فلسطینی از جنایات اسرائیل/ از مثله کردن شهدا تا دفن آنها در زباله‌
  • آمارهای تکان‌دهنده مصطفی معین از بی‌اعتمادی جامعه ایران نسبت به همدیگر، رسانه و مسئولان (فیلم)
  • آمارهای تکان‌دهنده مصطفی معین از وضعیت جامعه