در خانه بمانیم و قهرمان دنیای شخصی خودمان باشیم، بدون هیچ تماشاگری
تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۷۲۲۵۱۴۱
برخی از هنرمندان و چهره های فرهنگی استان کهگیلویه و بویراحمد در یک همایش مجازی نسبت به چاره اندیشی درباره ویروس کرونا اظهار نظرهایی داشته و هر کدام نکات در خور توجهی را بیان کرده اند.
خبرگزاری شبستان___یاسوج: این روزها ویروس کرونا به دلیل انتقال سریع و خطراتی که برای انسانها دارد، همه را درگیر خود کرده و وقت و فکر بسیاری از افراد جامعه را نیز به خود مشغول کرده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
برخی از هنرمندان و چهرههای فرهنگی استان کهگیلویه و بویراحمد در یک همایش مجازی نسبت به چاره اندیشی درباره ویروس کرونا اظهارنظرهایی داشته و هر کدام نکات در خور توجهی را بیان داشته اند.
نخستین موضوع مورد توجه، انتقاد به مدیریت بحران در استان با توجه به شواهد موجود است که برخی هنرمندان به آن اشاره داشتهاند. اسلام رسایی نسب یکی از هنرمندان استان، اشاره کرده که «برخی از کادر درمان در حال مرخصی گرفتن و تضعیف بیش از پیش نیروی انسانی خط مقابله با بیماری هستند»، موضوعی که ما هم شاهد بودهایم و برخی از پرسنل نسبت به آن شکایت داشتهاند و مسئولان بهداشت و درمان باید به ان رسیدگی بیشتری کنند و از ایجاد تبعیض بین پرسنل جلوگیری کنند، چرا برخی از کادر درمان که قدرت و نفوذ بیشتری دارند در این شرایط بحرانی مرخصی میگیرند و برخی دیگر باید بنا بر حس مسئولیت خود جور این افراد را بکشند؟
رسایی نسب اینگونه نوشته است: «یکی از نکاتی که شاید کمتر به آن پرداخته شده است، ایجاد آمادگی واقعی در درمانگاهها و مراکز درمانی است. برخی مراکز تجهیزاتی چون کامپیوتر یا سایر دستگاههاشون دچار مشکل هست و نمی تونن سرویس دهی مناسبی داشته باشن یا به کندی کار انجام میشه».
«هنوز دیده میشه حتی کادر درمانی لباس و محافظت مناسب ندارند یا جدی نگرفته و استفاده نمیکنند».
«مساله بسیار مهم، آمادگی ذهنی و روانی کادر درمانی برای مواجهه با بیماران مشکوک یا مبتلا به خصوص در مراکز درمانی جز بیمارستان ویژه جلیل است. همچنین چابکی و توان پاسخگویی بالا و پرفشار در شرایط بحرانی احتمالی پیش رو در بیستر پرسنل دیده نمیشه و باید فکری به حال این مساله مهم کرد».
«چرا که شنیده میشه حتی برخی پرسنل در حال مرخصی گرفتن و تضعیف بیش از پیش نیروی انسانی خط مقابله با بیماری است».
«برخی نیروهای شرکتی با انگیزه جذب و استخدام داوطلب شده و یا در حال کار هستند که میبایست مساله آموزش ویژه در باره این بیماری و محافظت خودشون و بیمار و همراه بیمار به اونها داده بشه که شاید؟ تا کنون اقدامی نشده باشه».
«و نکته آخر، پیش بینی سرویس دهی به سایر بیماران اورژانسی در سایر موارد و بیماریها مانند تصادفات یا سکته و ...باید در نظر گرفته بشه که در بین این جریان بحرانی قربانی نشوند».
«قرار گیری این بیماران در این بین نیاز به رعایت شرایط خاصتر هست و چک لیستهای دقیق ضدعفونی محیط و تجهیزات مشترکی چون رادیوگرافی و سی تی اسکن که در استان محدود هست باید پیش بینی مناسب، سریع و دقیق داشته باشه. به امید برنامه ریزی، اقدام و همکاری همه برای از سرگذراندن این بحران جهانی ملی و منطقهای. اسلام رسایی نسب».
احساس نیاز به برنامههای شاد و مفرح شبکههای استانی
فریدونی یکی از هنرمندان حوزه هنرهای تجسمی به نقش مهم صدا و سیما برای پر کردن اوقات فراغت در این روزهایی که باید بالاجبار در خانه بمانیم اشاره کرده است: «با توجه به اینکه افراد خانواده باید در خونه باشن شبکه سیمای استان و حتیا کشور با برنامههای شاد ومفرح میتونن به افراد خانواده کمک کنن و خانوادهها و و حتی همسایهها یک نفرو برای کارهای ضروری بیرون بفرستن و جایگاهی هم برای ضد عفونی کردن اون شخص و تحویل گرفتن وسایل در مکان خاصی در نظر بگیرن تا همه خانوادهها بیرون نروند و آسیب کمتری ببینند هر چند خانواده میتونه یک نماینده داشته باشه. واگه قرار باشه دولت کمکی کنه مثلاً وسایل ضد عفونی جایگاههایی را مشخص و نماینده محلهها یا نماینده هر چند خانواده می تونن در اونجا ضدعفونی و پاک بشن. فریدونی هنرهای تجسمی».
از ورود هم ولایتیهای ساکن شهرهای دیگر جلوگیری شود، از راه دور تبریک عید بگوییم
نکته دیگری که مهم است و به آن اشاره شده، جلوگیری از ورود افراد بومی و ساکن در مناطق دیگر است. جالب است بدانید زمانی که کرونا در شهر ووهان چین تشخیص داده شد، با تصمیم مدیریت بحران، شهر ووهان که در تعطیلات به سر میبرد بطور کامل قرنطینه شد، و حتی از ورود افرادی که در مدت تعطیلات به مسافرت رفته بودند جلوگیری شد. نکتهای که سید یونس آبسالان به آن اشاره کرده، و درباره جلوگیری از ورود افراد بومی ساکن در مناطق دیگر کشور است و مینویسد: «چه خوب میشد از هم استانیهای مقیم تهران، قم، شهرهای شمالی خواهش کنیم در تعطیلات پیش رو از مسافرت به ولایات و شهرهای زادگاه خود خودداری کنند، برای خود من سخت و رنج آور است که در تعطیلات نوروز پیش اقوام و فامیل نباشم ولی تنها کاری که در این روزها میتونم بکنم ماندن در خانه است، بهتر است از با تماس و پیام به استقبال عید نوروز برویم.»
با وجود مسافرتها انگار مردم کرونا را جدی نگرفتهاند
در کل فرهنگ مردم ما تحت تأثیر فرهنگ نفتی و مدیریت نفتی یک فرهنگ سلبی است. بدین معنا که هنوز ما مشارکت و همدلی را نیاموختهایم. همیشه فکر میکنیم دولت باید همه کارها را انجام دهد، دولت باید بخشنامه بدهد، قانون تصویب کند، جریمه کند تا مردم تبعیت کنند. لاله طاهری کارشناس ارشد معماری نوشته است «در حالی که در شرایط فعلی با توجه به عکس ارسالی توسط یکی از دوستان و حجم ترافیک عجیبی که مشاهده میشود، تدبیر جدی جهت جلوگیری از ورود مسافر به شهر؛ امری ضروریست، چرا که عواقب فاجعه باری را برای شهر کوچک یاسوج به همراه خواهد داشت (مسئلهای که در بسیاری از شهرهای ایران جدی گرفته شده و لحاظ نشدن آن در یاسوج امری عجیب است)».
دستگاههای کارتخوان عامل ویروس در فروشگاهها
مسئلهی دیگر که به نظر حائز اهمیت است، استفاده از دستگاههای کارتخوان در فروشگاههاست، که در اغلب موارد فروشنده دستکشی به دست دارد و کارت را تحویل گرفته و عملیات را انجام میدهد و این دستکش تنها فروشنده را مصون میدارد در حالیکه میتواند ویروس را به صدها نفر منتقل کند، لذا انجام کلیه عملیات پرداخت (کشیدن کارت)، توسط مشتری باید صورت پذیرد (وارد کردن رمز توسط فروشنده انجام شود) تا ریسک ابتلا پایین بیاید، بنابراین خواهشمند است که به صورت جدی به فروشندگان این مسئله اعلام گردد و بازرسی جهت جدی گرفتن آن انجام شود.
از فروشگاههای کوچک نزدیک منزل خرید کنیم
لاله طاهری همچنین پیشنهاد داده است: «بهتر است مردم خریدهای خود را از سوپرهای نزدیک منزل داشته باشند و کمتر به فروشگاههای بزرگ مراجعه نمایند (به دلیل تعدد پرسنل و در نتیجه دست به دست شدن زیاد کالا) و فروشگاههای بزرگ مسئولیت ضدعفونی کردن سبدهای خرید مشتریان را برای هر بار خرید مشتری برعهده بگیرند، کاری که در فروشگاههای بزرگ شیراز در حال انجام است».
میوهها و سیب زمینی و پیاز را چطور نگهداری کنیم؟
و مطلب دیگر اینکه از طریق فیلمهای آموزشی به مردم یادآوری کرد که فرض شود هر عاملی که از خارج وارد خانه میشود عاملی آلوده است، پس حتماً شست وشو با مواد شوینده الزامیست، ودر بین اقلام خریداری شده، میوهها بسیار پر ریسک هستند و تک تک آنها باید با مواد شوینده شسته شوند، و پیاز و سیب زمینی که امکان شست وشو یکباره ندارند، در پلاستیکی در جایی محفوظ قرار داده شوند (گرچه بهتر است از همان ابتدا شسته شوند و خشک شوند) و هنگام استفاده حتماً با مواد شوینده و با دقت شست وشوی کامل شوند. لاله طاهری کارشناس ارشد معماری».
در این روزهای کرونایی کتاب بخوانیم
ایمان محمدپور فعال فرهنگی و سیاسی به همدلی جامعه تاکید کرده است و پس از این در پیامی شهروندان و هم استانیها را به کتاب خواندن در این روزهایی که باید در خانه بمانیم دعوت کرده: «با هم بودن و با هم از جامعه دفاع کردن را تمرین کنیم و یاد بگیریم. کرونا ما را نخواهد کشت، آن چنان که وبا و طاعون نیز چنین نکرد. آنچه ما را ویران خواهد کرد انکار زندگی است و انکارِ سرنوشتِ مشترکی که زندگیِ ما را به هم گره زده است. مراقبت از بدنِ خود یک چیز است و مراقبت از بدنهای به هم متصل «ما» چیز دیگر. بدنِ ما بدونِ اتصال با بدنهای دیگر نابود خواهد شد. باید به دیگری زندگی بخشید تا زنده ماند. با همبستگی و به یاری ِ همدیگر شتافتن، باید آنچه را که ویران شده است را ساخت. کرونا با اتحاد ما شکست خواهد خورد». «من شهروند مسئولی هستم و هموطنانم را دوست دارم، پس ضمن رعایت بهداشت فردی، در خانه میمانم و کتاب میخوانم. ایمان محمد پور». میتوانیم برنامه ریزی کنیم و چند کتاب در این یکی دو ماه بخوانیم، از اهالی کتاب و کسانی که کتابخوان های ماهری هستند نام چند کتاب خوب را بگیریم، زندگی نامههای مشاهیر ایرانی و خارجی گذشته و حال و رمانها از جذابترین کتابهایی هستند که میتوانیم بخوانیم، ضمن آنکه فراموش نکنیم کتاب باید آموزنده باشد. اگر دسترسی به کتاب کاغذی ندارید میتوانید اپلیکیشن های موبایلی که کتاب عرضه میکنند را دانلود کنید و کتاب بخرید که این روزها تعدادشان هم کم نیست، برخیها کتابها را ارزانتر در اختیار میگذارند، و برخیها کتابها را کمی با قیمتی بالاتر.
کاش فرصتی پیش میآمد در خانه مینشستیم و فکر میکردیم
بهنام نوروزی کارگردان معروف کهگیلویه و بویراحمد نیز مینویسد: میگویند سختترین کار دنیا ان است که ادمی بتواند کاری نکند.
یعنی ما همه روز خودمان را درگیر کارهایی می کنیم که گاهی اوقات ۸۰ درصدان بیهوده است. بهمین دلیل هم یکی از تفریحهای ما ایرانیها خیابان گردی و دور دور است یا اصطلاحاً می گوییم یک دوری بزنیم ببینیم چه خبره! یا چه میشود!
اما شاید این ویروس با تمام بدیهایش میخواهد به ما آموزش دهد که کمی هم آگاهانه عمل کنیم و اینهمه باری به هر جهت نباشیم و از ان مهمتر اینهمه خودخواه نباشیم. روزی در مورد کار سختی با استادی صحبت میکردم به او گفتم کار سختی است گفت: یاد بگیر کارهای سخت انجام بدهی و یاد بگیر کارهای سخت را اسان انجام بدهی و از ان لذت ببری. اکنون اگر خانه نشستن سخت است سعی کن همو طن عزیز کمی کار سخت انجام بده اینهمه سال میگفتیم ای کاش فرصتی پیش میآمد فقط استراحت میکردیم فقط فکر میکردیم فقط به کارهام تو خونه میرسیدم فقط مینوشتم فقط کتاب میخواندم فقط در کنار خانوادهام بودم, فقط فیلم میدیدم! حالا که تغییری رخ داده هر چند اجباری به یک فرصت تبدیلش کن استاد تغییر باش نه قربانی تغییر.
من دو سال پیش در زلزله کرمانشاه شاهد مردمی بودم که در چادر و کانکس بدون گاز و برق نمیتوانستند از چادرهایشان یا کانکسها بیرون بیایند چرا که شرایط سرمای بیرون یا باران به ان ها اجازه چنین کاری را نمیداد.
حالا اگاهانه انتخاب کنیم که در خانه بمانیم و اگر کار سختی است در خانه ماندن بیاید انرا به اسانی و با لذت انجام دهیم و رکوردار در خانه ماندن باشیم تا بهار را با هم جشن بگیریم
ما که همگی بدنبال رکورد زدن در زندگی هستیم بیشترین سختیها را در ورزش میکشیم که قهرمان شویم. حالا قهرمان خودمان و وجدانمان باشیم. مایی که ماهها از خانه بیرون نمیرویم که رتبه دار کنکور باشیم حالا رتبه یک زندگی خودمان باشیم. و کارهای سخت دیگری از قبیل روزه گرفتن و قلههای دیگر را فتح کردن!! حالا فاتح پا گذاشتن بر خواهش و منیت خودمان باشیم و قطعاً اگر هر هموطنی بر این هدف دست یازد و بتواند اگاهانه انتخاب نماید که علیرغم میل باطنیاش در خانه بماند قهرمان. پیروز بر خود خواهی و منیت خویش است.
در خانه بمانیم
و قهرمان دنیای شخصی خودمان باشیم
بدون هیچ تماشاگری
کار سختی است اما زمان آن رسیده که کارهای سخت انجام دهیم.»
قدرت اله سلیمانی فر پیشنهادی دارد، اما پیشنهادش به طوری است که انگار باید همه کارها را تا اطلاع ثانوی تعطیل کنیم.
سلیمانی فر مینویسد: «پیشنهاد میشود در هر خانواده یک نفر که بیشتر مقید به اصول بهداشتی است مأمور خرید باشد و در طول روز یا هر چند روز یکبار برای خرید بیرون برود و همه کارهای اداریشان را کنار بگذارند و در خانه بمانند، دیدو بازدیدها به کل لغو شود، و کمیته کرونا در استان در هر شهر یک پک بهداشتی (ماسک، دستکش. الکل یا ژل ضد عفونی) درب خانهها توزیع کنند؛ ارادتمند قدرت الله سلیمانی فر مسئول انجمن سینمای جوانان استان».
با هم بودن و با هم از جامعه دفاع کردن را تمرین کنیم و یاد بگیریم.
احسان گنجی کاریکاتوریست بین المللی کهگیلویه و بویراحمد پیشنهاد داده گروههای تخصصیتر و با هدف مشخصتری دور هم جمع شوند و ایدههایی برای مقابله با کرونا بدهند. گنجی مینویسد: «یه نکته اینکه همه ما قهرا" یا اختیارا" در گروههای مختلفی عضو شدیم و این گروهها و عضویتها تحت تأثیر بحران اخیر بیشتر هم شده که در اغلب موارد نتیجه ش شده آشفتگی و تضارب سلایق و فرسایش اعصاب و وقت کاربران و نهایتاً" بدون حصول نتیجه مشخصی معمولاً" محتوای گروهها میره به سمت کپی کردن مطالب گروههای دیگه. معتقدم آگه میخوایم برنامهای رو به نتیجه برسونیم باید چند عضو مثلاً" به عنوان هیآت مرکزی و ایده ساز طرح مسئله کنن، موضوع و هدف رو چارچوب بندی کنن و به عنوان یه فرضیه و طرح به گروه بزرگتری از دوستان ارائه بدن و نهایتاً" حمایت و پشتیبانی اونا رو خواهان بشن».
فیروز حسنی، هنرمند شاهنامه خوان هم استانی نیز شعری سروده:
کرونا روح سازش انسان با تغییرات جغرافیایی..
کرونا خط بطلان برجهل بت پرستی ست.
کرونا پاک کردن ژن معیوب ناسازگار با محیط است.
کروناتعیین حدود زندگی فیزیکی درکلونی انسانی است
کرونا بالابر زندگی بدوی به زندگی مدرن است..
اورنگ نارکی کارگردان و فعال فرهنگی گچسارانی تلاش خود را در قالب یک پوستر در معرض دید گذاشته است:
کرونا سوژهای خوب برای ساختن فیلمهای مستند و غیرمستند
فیلم، عکس، مطالب همگی تاریخ یک ملت و مرز و بوم را میسازند، یکی از هنرمندان با قصد روحیه بخشی و قدردانی از کادر درمان نوشته است: «بنده حقیر سعی دارم با تولید کلیپهایی از خط مقدم مبارزه با کرونا. در استان یعنی بیمارستان شهید جلیل، علاوه بر ارائه توصیههای پزشکی متخصصین این مرکز، به اتفاقات خاص اونجا پرداخته و قهرمانان عزیزمون یعنی کادر درمان رو هم معرفی کنیم جهت روحیه بخشی و قدر دانی از این عزیزان».
قرنطینه نظامی را اجرا کنیم
یکی از هنرمندان نیز اینگونه نوشته است: بیماری بی قانونی خیلی خیلی خیلی به مراتب بدتر و کشندهتر و آزاردهندهتر از هزاران اپیدمی کرونا است! بهتر نیست به مسئولین فشار بیارین قرنطینهی نظامی رو اجرا کنن (که البته به احتمال زیاد تا چند روز آینده فرماندهان نظامی مجبور میشن اعلام کنن). قراره فرهنگ آنتی کرونا رو بسط بدیم و بس.
دوستان راهی هست که به داد بعضی کسبه برسیم؟ بعضی تولیدکنندهها در معرض خطر ورشکستگی هستند. مثلاً یه دوستی ما داریم کلی قارچ پرورش داده الان بازار کلاً قفل شده.
داریوش ارجمند فعال اجتماعی کهگیلویه و بویراحمد تعبیری قابل تأمل نوشته است:
«من شاید، نا «دانسته» ناقل باشم، پس سعی میکنم «دانسته» قاتل نباشم.
انتشار آگاهانهی ویروس کرونا با عدم رعایت توصیههای پزشکی، با کشیدن اسلحه فقط یک تفاوت دارد
مقتول شاید فرزند، خواهر، برادر یا والدین خودمان باشد».
رضا گشتاسب نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر نیز تعبیری هنرمندانه داشته و اینگونه پیام خود را انتقال داده است: «گاهی خواب میبینم و در بیداری از رفتاری که در خواب انجام دادهام شرمنده میشوم. برای خوابی که هیچ کنترلی روی آن نداشتم شرمنده میشوم. در بیداری میپرسم چرا در خوابم دروغ گفتم؟ چرا ترسیدم؟ چرا جا زدم؟
کرونا کابوسی است که تمام میشود. اختیارمان در دست خودمان است. در بیداری خودمان را ملامت نکنیم که چرا جان خانوادهام را به خطر انداختم! چرا در خانه نماندم؟».
از شخصیتهای کاریزماتیک و هنرمندان برای مدیریت کرونا استفاده کنیم
یکی از هنرمندان بر استفاده از ظرفیت هنرمندان و شخصیتهای کاریزماتیک برای مدیریت بهتر جامعه تاکید کرده است: «با توجه به شرایط حاد و بحرانی موجود و پیامهای چند گانه ای که به جامعه مخابره میشود (از یک طرف عادی نمایی و سفید نمایی شرایط تا حدی که گفته میشود کرونا در حد سرماخوردگی ست و از یک طرف گفته میشود باید در خانه بمانیم) این پیامهای متناقض باعث سردرگمی جامعه و در نهایت بی مسئولیتی و بی خیالی مردم میشود».
«اگر قرار به فعالیتی اثر بخش و تأثیر گذار هست به نظر بنده سیاست واحد با پیام و زمانبندی مشخص پی ریزی شود تا بشود با توان رسانهای و هنری اساتید و هنرمندان عزیز قدمی هرچند کوچک برداریم. در ثانی در کنار محتوای نوشتاری پیشنهاد میشه از ظرفیت کاریزماتیک و قدرت بیان هنرمندان و فرهنگیان عزیز استفاده و با ساخت کلیپهای کوتاه موبایلی، پیامها به جامعه منتقل شود».
------------------------------------------
تنظیم کننده: سیده زهرا حسینی فر
منبع: شبستان
کلیدواژه: فعال فرهنگی ویروس کرونا کرونا مطالعه فرهنگ هنرمندان کتاب کهگیلویه و بویراحمد یکی از هنرمندان خانه بمانیم خودمان باشیم ویروس کرونا کارهای سخت کادر درمان کار سختی کار سخت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۲۲۵۱۴۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب - زینب رازدشت: کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی شامل روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.
قصه ننه علی ۱۵ فصل است که در بخش اول گزارش هفت فصل و در بخش دوم سه فصل مرور کردهایم. هفت فصل ابتدایی کتاب با عناوین خداحافظ بهار؛ فصل دوم: آن دو چشم آبی؛ فصل سوم: شمشیر ذوالفقار؛ فصل چهارم: تولد یک پروانه؛ فصل پنجم: خداحافظ مادر؛ فصل ششم: حاج آقا روح الله؛ فصل هفتم: جمال آفتاب درج شدهاند. همچنین فصل هشتم با عنوان پیک امیر، فصل نهم با عنوان سلام آقا و فصل دهم با عنوان آقای معلم است.
پیشتر دو مطلب در مرور و معرفی اینکتاب منتشر کردیم که بخش اول در پیوند همه رنجهای ننهعلی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق و بخش دوم در پیوند خجالت میکشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم! قابل دسترسی و مطالعه هستند.
آنچه از نظر میگذرانید بخش سوم و پایانی مرور کتاب «قصه ننهعلی» است که در این بخش مروری بر پنج فصل ۱۱ تا ۱۵ آن خواهیم داشت. نویسنده در این پنج فصل از نحوه اعزام و شهادت پسر دیگر زهرا خانم به نام علی و پیدا شدن پیکر علی، ازدواج مجدد رجب و فوت او با جزییات نوشته است. در عمق داستان زندگی ننهعلی متوجه میشویم زهرا آنقدر صبور است که همه سختیهای زندگیاش را با یاد شهدا و به عشق اهل بیت (ع) تحمل میکند و میگوید غصههای او در برابر دیگر مادران شهدا چیزی نیست و اینچنین خود را آرام نگه میدارد.
جزییات اعزام علی دیگر پسر زهرا خانم در فصل یازدهم «روز وداع» روایت شده است. علی و زهرا خانم این موضوع را از پدرش رجب پنهان میکنند و زمانی که رجب متوجه اعزام علی به جبهه میشود، دوباره با زهرا خانم دعوا و او را کتک میزند.
در فرازهایی از فصل یازدهم میخوانیم؛
محرم سال ۶۵ را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: خب مامان خانومم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نورزی، دوستم کارنامه رو براتون بیاره. نمرههای پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوند. گفتم: علی جان! بلاگردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدالله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست. امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید.
دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پلهها را دوتا یکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفهام میکرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم. ای کاش نمیرفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) در روز عاشورا افتادم. صحنه تکان دهندهای بود. علی دو قدم به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: علی جان! زود برگرد. علی به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم. علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می خوام تماشات کنم. علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه هم شدند. رجب گفت: آخ بابا! من میمیرم دوری از تو. علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تند تند میزد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحهاش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (ع) را خواندم. آنقدر به سینه زدم تا قلبم کمی آرام گرفت.
***
نیمه شب سومین روز عملیات کربلای ۵ به پشت جاده شلمچه _ بصره میرسند. صبح، محاصره میشوند. گلوله تانک، دوشکا و تک تیراندازها چهارصد نفر از نیروها را زمین گیر میکند. کسی کوچکترین تکانی میخورده، جنازهاش روی دست بقیه میمانده. عباس حصیبی و علی کنار هم داخل سنگر نشسته بودند. یکی از همان تیرهای تک تیرانداز سر حصیبی را میشکافد و به سر علی میخورد؛ هر دو به شهادت می رسند.
رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب نشینی میشوند. تا ظهر از یک گروهان صد و ده نفره فقط بیست و نه نفر زنده میمانند و عقب بر میگردند. ساعت یک بعد از ظهر عقب نشینی شروع میشود. فقط زندهها میتوانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا میماندند. رضا احمدی، از بچههای ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب نشینی، دوربین را بر میدارد و چهار تا عکس از جنازه آن دو میگیرد. ساعت مچی علی را باز میکند و با دوربین به عقب بر میگردد.
اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی جان علی میافتاد، دق مرگ میشد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه کلام علی افتادم. هر وقت میخواست از خانه بیرون برود، میگفتم: علی کجا؟ میگفت کربلا حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازهای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.
عنوان فصل دوازدهم کتاب پیشرو «به انتظار علی» است که در آن از روزهایی روایت میشود که زهراخانم بهخاطر شهادت پسرانش از دست همسرش رجب کتک میخورد؛ روزهایی که رجب از سر لجبازی به او پول تو جیبی نمیداد و از خجالت نمیتوانست به همسایه بگوید که پول قرض بدهند چون خانواده شهید هستند.
در فرازهایی از فصل دوازدهم میخوانیم؛
مدتها بود که رجب مغازه را بسته بود و منبع درآمدی نداشتیم. مثل سابق خرجی خانه را نمیداد. مادری هم نداشتم دستم را بگیرد. به چه کسی رو میزدم و پول دستی قرض میگرفتم؟! اگر برای مردم لب باز میکردم و دردی که در سینهام بود را بیرون میریختم، حرمت شهیدانم شکسته میشد. چارهای نداشتم جز اینکه امیر را به حسین بسپارم و بروم سرکار. نمیخواستم انگشت نمای مردم شویم. در تمام مدتی که در محله شمشیری زندگی میکردیم، همه میدانستند من و رجب اختلاف داریم، اما کسی متوجه سرکار رفتنم نشد. صبح زود میزدم بیرون و هوا تاریک میشد بر میگشتم خانه. خجالت میکشیدم در و همسایه بگویند مادر شهیدان شاه آبادی کلفت خانه مردم است!
***
به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست. سرم گیج رفت. حسین از پلهها پایین آمد. اشاره کردم، برگردد. میدانست هر وقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتماً ترسیده و میخواهد دلجویی کند.
گوشه لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا میزدم. نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم! از زمین بلندم کرد. با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده من سر کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین میانداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سرو وضع ببیننت چه فکری میکنن؟ یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمیشد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه میرفتم تا دست و پایم خشک نشود.
ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد؛ دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم! چرا اینجا نشستی؟ پاشو برو خونه ت. دیر وقته. سرم را بالا گرفتم و گفتم من خونه ندارم کجا برم؟ از ماشین پیاده شد و به طرفم آماد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم میلرزید. سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: یعنی چی خونه ندارم؟ بهت می گم اینجا نشین. دستانم را بردم زیر بغلم تا کسی گرم شوم. گفتم: تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم، بچههام شهید شدن. دو سه ساعت پیش شوهرم از خونه بیرونم کرد. خونه من بهشت زهراست....
***
دور از چشم همه مینشستم یک گوشه و گریه میکردم. عکس علی را دست میگرفتم و با او حرف میزدم: علی جان! ببین حال و روز مادرت رو! ببین آواره کوچه و خیابون شدم. تا کی دنبالت بگردم؟! پس کی میای عزیز دلم دو سه روز بعد یکی از بچههای مسجد به دیدنم آمد و گفت: دیشب خواب علی آقا رو دیدم، گفت به مامانم بگو مگه نگفتم من خودم بر میگردم، نیاد دنبالم؟! به یاد حرفهای حرفهای علی که چند روز قبل از اعزام به من زده بود، افتادم: مامان خانومم! من همون جوری که رفتم، خودم بر میگردم. هر کی اومد گفت از علی خبر دارم باور نکن. دنبال من نباش تا به وقتش. تصمیمم را گرفتم، چندین مرتبه آمدند جلوی در خانه و گفتند از پیکر علی خبر دارند، باید برای شناسایی همراهشان بروم؛ ولی همه را از همان جلوی در جواب میکردم. نشستم خانه به انتظار علی تا خودش خبرم کند.
فصل سیزدهم کتاب، «تازه عروس!» عنوان دارد. در فرازهایی از اینفصل آمده است؛
به واسطه جاری ام به جلسات زنانه محله رفتم. منطقه محرومی بود، اما مردمان با ایمان و اعتقادی داشت. وقتی متوجه میشدند من مادر دو شهید هستم، خیلی عزت و احترام میگذاشتند. کم کم بعضی از خانمها از وضعیت زندگی ام خبر دار شدند؛ برای خواندن زیارت عاشورا دعوتم میکردند. دفترچه نوحه علی را بر میداشتم و از روی آن روضه و نوحه میخواندم. شب بانی مجلس مقداری پول میگذاشت داخل پاکت و میآورد دم در خانه تحویلم میداد. حسین میگفت: مامان! روضه بخون، اما پول دادن نگیر. چارهای نداشتم باید قبول میکردم. پول زیادی نبود، اما حداقل میشد نان و پنیری خرید و شکم بچهها را سیر کرد؛ ولی هر شب که نمیشد نان و پنیر و سیب زمینی خورد. بچه شیر میدادم و باید خوب غذا میخوردم...
خانه قبلی که بودیم، بنیاد شهید میخواست حقوق مختصری به ما پرداخت کند، قبول نکردم. میگفتم ما خونه و مغازه داریم، حقوق به ما نمیرسه. رجب حرص میخورد و میگفت: دستت برای همه به خیر میره، به خودمون که می رسه خشک میشه! چرا نمیزاری حقوقمون رو بگیریم؟ کدوم حق؟! مگر چه کاری برای این انقلاب کرده بودیم که طلب کار و محتاج شندرغاز حوق ماهیانه بنیاد شهید باشیم. طاقتم سر آمد. تحمل شکم گرسنه بچههایم را نداشتم. به بهانه نظافت انبار، رفتم تا کمی در تاریکی گریه کنم. دلم پر بود. به علی گلایه کردم. از پدرش شکایت کردم. چشمم افتاد به کتاب تفسیر قرآنم، خاطرات محله شمشیری برایم زنده شد. کتاب را برداشتم و ورق زدم. یک دسته اسکناس نو از داخل تفسیر افتاد زمین. پول را برداشتم. هرچه فکر کردم. دیدم من و رجب اهل گذاشتن پول لای کتاب نیستیم. هق هق گریهام بلند شد و گفتم: ممنون علی جان! همیشه هوای مامان رو داری.
***
در فصل چهاردهم که «عطر خوش خدا» عنوان دارد، جزییات پیدا شدن پیکر علی و مراسم تشییع روایت میشود. لحظات تشییع، سختترین لحظه برای مادران شهداست اما برای زهرا خانوم بسیار سختتر بوده زیرا او هم باید دوری فرزندانش را تحمل میکرده و هم کتکهای رجب به خاطر شهادت فرزندانش را.
در فرازهایی از فصل چهاردهم میخوانیم؛
چشمانم بسته بود. کمرم خم شد. دستم میلرزید. با بغض گفتم: علی! مادرت اومده. دستش رو بگیر. دستم را داخل تابوت بردم و قنداق سفید علی را بلند کردم. چند ثانیه نگاهش کردم. به سینه چسباندم و فشار دادم. قلبم از جا کنده شده و با هق هق گفتم: آخ مادر! آخ علی! آخ پسرم! خوش اومدی!
گل پسر من خوش اومدی! مرد خونه م خوش اومدی! چرا ان قدر دیر اومدی؟! مامان از پا افتاد. کمرم شکست. سوی چشمم رفته مادر. چطور روی ماه تو رو ببینم. دوازده سال چشم به راه بودم تا تو بگردی. پسرم! داشتی میرفتی قدت بلند بود، چرا قنداق برای من آوردن؟! لای لای علی جان! علی جان! علی جان...
***
«مژده وصل» عنوان فصل پانزدهم و پایانی کتاب است که در آن صحبت از بیماری رجب و حلالیتگرفتنش از زهراخانم است.
در فرازهایی از فصل پانزدهم هم میخوانیم؛
دل شوره رجب را گرفتم. رفتم سری به خانه قدیمی خودمان بزنم. رجب تنها بود. داروهایش را دادم. سوپ برایش پختم. دو سه قاشق بیشتر نخورد. کمی از آب پرتقالی را که برایش گرفته بودم، خورد. دستم را محکم گرفت. زبانم بند آمد و ترسیدم، خودم را کشیدم عقب. فشارش را بیشتر کرد. اشکم در آمد. گفت: دلم برات میسوزه. خیلی از بین رفتی. چقدر شکسته شدی زهرا. به سختی مچ دستم را آزاد کردم و خودم را کشیدم عقب. گفتم: دنیاست دیگه! همیشه برای آدم نمی سازه. با من که از همون اولش سرناسازگاری داشت حاج آقا! با بغض گفت: خیلی بهت ظلم کردم. حیف که دیر شناختمت زهرا! حلالم میکنی؟!
جوابش را ندادم. قطرات اشک از چشمش جاری شد و بالش را خیس کرد. با نگاهش ناامیدانه التماس میکرد. سینهاش به خس خس افتاد؛ سخت نفس میکشید. ماسک اکسیژن را به صورتش زدم. چشمانش را بست. صدایش کردم، جواب نداد. تلفن را برداشتم و شماره اورژانس را گرفتم. بچهها را هم خبر کردم. پزشک اورژانس گفت: به بیمارستان نمیرسد، خانه بماند بهتر است. همه آمدند. تخت رجب را رو به قبله کردیم. برایش دعا خواندیم. چند ساعتی در حالت احتضار بود، جان کندن برایش سخت بود.
صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد بلند شد. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. رو به قبله نشسته بودم و داشتم تعقیبات نماز را زیر لب زمزمه میکردم. چشمم به رجب افتاد. مثل گچ دیوار سفید شده بود. تسبیح را گذاشتم روی سجاده و از جا بلند شدم. رفتم کنار تخت رجب و آرام در گوشش گفتم: تو بابای امیر و علی هستی؛ حلالت کردم حاجی، دیدار ما به قیامت. لحظاتی بعد رجب از دنیا رفت.
کد خبر 6089134 زینب رازدشت تازکند