نگاهی به زندگی یدالله رویایی/ به مناسبت تولد شاعر شعر حجم
تاریخ انتشار: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۸۴۹۶۴۰
رویداد۲۴ تاریخ تولد: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱
حوزه فعالیت شاعر، منتقدسوابق
تأسیس هفتهنامه ادبی بارو به اتفاق احمد شاملو (ترکیبی از نامهای مستعار بامداد و رؤیا)، سال ۱۳۴۴
تأسیس شرکت انتشاراتی روزن به اتفاق محمود زند و ابراهیم گلستان، سال ۱۳۴۶
اداره و انتشار دفترهای روزن، فصلنامهای در شعر، نقاشی و قصه با همکاری گروه شاعران شعر حجم، ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷
انتشار بیانیهٔ حجمگرایی (اسپاسمانتالیسم) به همراه گروهی از شاعران آوانگارد و متمایل به حجمگرایی که به خلق نگرش تازهٔ شعری با عنوان «شعر حجم» منجر شد، سال ۱۳۴۸ (مجلهٔ بررسی کتاب، ویژهنامهٔ شعر حجم)
تأسیس جایزهٔ ادبی شعر سال به سرمایهگذاری تلویزیون ملی ایران و داورانی مرکب از مسعود فرزاد، محسن هشترودی، فریدون رهنما، بیژن جلالی، پژمان بختیاری و یدالله رویائی در سالهای ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰
تأسیس «مدرسهٔ زبان و ادبیات فارسی» در پاریس، سال ۱۳۵۸
بیشتر بخوانید: زندگینامه حسین منزوی +تصاویر
آثار
۱۳۴۰ - بر جادههای تهی - انتشارات کیهان
۱۳۴۴ - شعرهای دریایی - انتشارات مروارید
۱۳۴۷ - دلتنگیها - انتشارات روزن
۱۳۴۷ - از دوستت دارم - انتشارات روزن
۱۳۶۹،
۱۳۷۱ - لبریختهها - انتشارات نوید شیراز
۱۳۸۴ - هفتاد سنگ قبر - نشر گردون
۱۳۸۱ - منِ گذشته: امضا - انتشارات کاروان
۱۳۸۷ - در جستجوی آن لغتِ تنها - انتشارات کاروان
۱۳۵۷ - هلاک عقل به وقتِ اندیشیدن - مروارید
۱۳۵۷ - از سکوی سرخ، یا «مسائل شعر» - مروارید
۱۳۸۶ - عبارت از چیست؟ (از سکوی سرخ ۲) - آهنگ دیگر
نمونه اشعار:
صبح
جرس از همهمه افتاد که باز
کاروان افتد در راه درنگ
نای آوازگر پیک خروس
به هر آن دور طنین داد چو زنگ
شب سپیدی زد و، چون مار گریخت
روز ماری گشت آغوش گشود
قطره قطره همه دنیای وجود
ریخت در دامن این مار کبود
ریخت بر خاک همه اخترکان
خاک رخساره دگر بگرفت
سایههای دشت از هم واشد
دشت خمیازه ز پیکر بگرفت
لحظهای در آن هر چه مشکوک
لحظه در آن همه چیز از هم دور
لحظهای در آن هر چیز رفیق
لحظه در آن هر چه مبهم و کور
آسمان آشتی دشمن و دوست
گرگ و میش از یک جوی آب خورند
روی باروی ویران افق
نیزه زاران طلا تاب خورند
طاق تا بربندد در ره نور
رنگها میجنبند از همه جا
شاخهها ساخته گهواره صوت
سایهها رانده ز هم، چون گلهها
روی هر نقش تولد بنشست
زندگی لذت تکرار گرفت
فوج رنگین صداها رمه وار
دشنه از دست شب تار گرفت
روی پیشانی گلدسته شهر
صبح بنشسته و ره رویا زد
خوابها بشکست از جنبش نور
نبض حرکت در ژرفاها زد
۲
شب نمیجنبد از جا که مباد
آبها آغوش آشفته کنند
با تن برهنه ماه در آب
موجها قصه ناگفته کنند
لیک در جلوه خاموشیها
صوتها زندگی آغاز کنند
تا صداهای دگر برخیزند
بی صدایی را جادو شکنند
باد شوخ از دل صحراها مست
نرم میآید با ناز و غرور
بر کف دریا اندازد موج
بشکند بر تن مه تنگ بلور
قلعه ویران تنها و در آن
هر چه نجواست در اندیشه خواب
نه طنین بسته در او شیهه اسب
نه در او ریخته پرواز رکاب
سالها رفته نه پیدا با او
نه خروش و نه خطاب و نه نفیر
میپزد در شب تاریک به دل
جلوه دور سواران اسیر
شب نمیجنبد از جا که مگر
خواب اخترها سرریز شود
جیرجیرک ز صدا افتد باز
خامشی بانگ شب آویز شود
آنزمان از پی نان طایفهای
در نشیب درهها کوچ کند
مرده بر پشت زنی کودک و زن
بی خبر در ره شب گام زند
باز لالایی دلها بیدار
بر لب مشتاقان ملتهب است
باز نجوای دهانها تنها
آب باریک ته جوی شب است
۳
آن زمان کز لب دریای غروب
آب نوشد به فراغت خورشید
در طربخانه بزم ملکوت
دامن عشوه ببافد ناهید
روز پا در گل شب مبهم ومات
روز نه شب نه نه آن است و نه این
بهت و حیرت ز نهانگاه فلک
چنگ یازیده به سیمای زمین
دشت خود باخته از هیبت شام
بر سر کوه نشسته اندوه
ابر ها، چون گل آتش رخشان
آسمان را همه دل بار ستوه
خفته هر چیزی بیدار نگاه
مانده هر چشمی بیمار فروغ
دود برخاسته تا خیمه ابر
هولها بر شده با شکل دروغ
سبزه زاران غروب افسرده
اختری در تپش روییدن
باغ پاییز افق بی لبخند
علفی در عطش جوشیدن
عاشقی سوخته با رنج مدام
چشمه یاد بیاورده به جوش
خط هر نقش بر او خیره شده
گیرد از هر گل تصویر سروش
که مرا این هستی بی درد چه سود؟
کس نچیدی بر و باری که نکاشت
تا نبردم رد پا در ره دوست
دوستم هیچکس از قلب نداشت
آنکه انسانش نام است دریغ
نیست جز رانده نفرین نجات
هوس خلقت و رویای دروغ
دمل کوری بر جسم حیات
۴
آن زمان کز عطش ظهر زمین
بانگ خاموش به افلاک کشد
روی بارویی کهنه به شتاب
سوسماری تن بر خاک کشد
از لهیب نفس تابستان
دشت تف کرده و تب خیز و گران
سگی آواره دود بر لب جوی
له له از تشنگی آرد به زبان
سایهای تنها در راه کویر
شیفته جلوه خاموش سراب
پیش رو موج نمکزار سپید
پشت سر دوزخ خورشید مذاب
پای پر آبله بردارد گام
میگشیاد عرق از چهره پیر
در سرش نقش یکی کومه تار
همه رویایش در آن کومه اسیر
جادهها جادوی بی طعمه دشت
مانده تا دور بیابانها مات
میبرد زیر نگاه خورشید
خاک گرمازده را خواب قنات
برج متروک که در سر میپخت
بغبغوهای کبوترها را
اینکش یار همه خلوت کور
اینک آواش همه مرگ صدا
برج لالی همه تن شعله گرم
کاروان گیر زمانهای کهن
اینک همه دل آهن سرد
مانده رویاگر چاووش و چمن
همه جا چشمه بیدار سکوت
در رگ هر چه که پنهان جوشان
همه جا خیمه خاموش صدا
در تن هر چه که پیدا ویران منبع: پایگاه خبری شاعر لینک کوتاه: کپی در کلیپ بورد کپی لینک خبر های مرتبط.
بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
منبع: رویداد24
کلیدواژه: رویداد24 شعر حجم شعر حجم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rouydad24.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رویداد24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۸۴۹۶۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
استقبال شاعر «سلام فرمانده» از غزل رهبر انقلاب
سیدمهدی بنیهاشمی شاعر سروده «سلام فرمانده» به استقبال غزل رهبر انقلاب رفت که یک بیت از آن را به مناسبت عملیات وعده صادق خوانده بودند.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، در آستانه عملیات تنبیهی «وعده صادق» علیه رژیم صهیونیستی، رهبر انقلاب در یکی از جلسات مرتبط، یک بیت شعر از غزلی که چندسال پیش با تلمیح از آیات قرآن مجید درباره رویارویی حضرت موسی (ع) با فرعون و ساحرانِ فرعونی سروده بودند، برای این عملیات خواندند:
تو را است معجزه در کف زِ ساحران مهراس / عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز
در پی انتشار این سروده، سیدمهدی بنی هاشمی از شاعران جوان گیلانی که با سرود سلام فرمانده بیشتر در اذهان مردم شناخته میشود، با سرایش غزلی به استقبال این شعر رهبر انقلاب رفت. متن این شعر را به شرح زیر است:
«دلا، ننگ است از میدان گریزیم
در این هنگامه از یاران گریزیم
بیا تا مثل آن عشّاق در طَف
چو پروانه ز شهد جان گریزیم
غم از چه داری ای دل؟ نوح با ماست
نباید از دل طوفان گریزیم
بدان در عشق، آسایش حرام است
مباد از سختی دوران گریزیم
عصا بنداز، اعجازی کن ای دل
که از این مکر دژخیمان گریزیم
خدا با ماست پس حتی ز آتش
چو ابراهیم ما آسان گریزیم
ز سحر ساحران و مکر مکار
بیا بر دامن قرآن گریزیم
بخوان پیش از کلام الله، اعوذی
که سمت حق از این شیطان گریزیم
چو حیدر باش و درب کفر برکن
که از این قلعه دیوان گریزیم
بیا از غده بدخیم صهیون
به سوی حضرت درمان گریزیم»