چرا فیلم طلا توهینآمیز است؟
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۱۲۴۷۸۱
شهبازی در نشست خبری گفت "اینها که میگویند فیلمنامه ضعیف است تدوین ضعیف است کارگردانی ضعیف است ارزش نقد رو پایین میاورند" و غیر مستقیم جایگاه خود را با استاد بی بدیل سینما - کوروساوا - قیاس کرد.
به گزارش مشرق، جدا از بلوفی که صاحب اثر به خودش و فیلمش نسبت داد و اذعان داشت که " نقد اساسا برای مخاطب است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«طلا» اولین مشکلش بزرگتر از دهان حرف زدنش است؛ «طلا» چیست؟ - مرام نامهٔ نانوشته شدهٔ شخصیتهاست که مشکلات را برخود وارد میکنند؟ - یا اساسا مضمون طلا به کیستی شخصیت «طلا» باز میگردد؟ - فیلمنامه چقدر برروی طلا بودن مرام انسان ها، مضمون و یا شخصیت طلا که کودکی قاصر و عاجز است مانور میدهد؟ - آیا بن مایه فیلم، بصورت محرک از دل کاراکتر طلا به روایت خود نقب میزند، یا از دل یک مشت دلار؟؟
بیشتر بخوانید:
فیلم ۱۹۱۷؛ یک مسابقه دو و میدانی بیفایده است- حفره بزرگ «طلا» این است که کدهایی لازمِ روایی را جایگذاری کرده است اما این کدها هرگز کفایت بیس رخداد هارا نمیکنند؛ به همین علت مخاطب از هرچیزی که در فیلمنامه زیارت میکند، در اصل به عین پرداخت مقدماتِ یک معضل برخورد کرده است، اما این کدها ابدا کفایت واکاویِ یک معضل را نمیکنند؛ نه شخصیت ها بُعدی حقیقی دارند؛ نه موقعیتها هویتی دلهره زا به خود میگیرند- در "مالاریا"؛ "دربند" و به ویژه "عیار١۴" کاملا شهبازی فضاسازی میکند و کاملا موقعیت را، برآمده از فرم قوام میدهد- اما در طلا چنین چیزی اصلا پدیدار نمیشود؛ و آن چیزی جز این نیست که شهبازی توانایی زیست در دنیای شخصیت هایش را مطلقا نداشته است.
به همین طریق-نه معضل شناسی- بلکه معضل زدایی میکند؛ زیرا نه بحرانی را شناسا میکند و نه روایتی آسیب شناسانه را مطرح و در موقعیت هایش سمپاتیک میکند. نبایستی با چنین پنداری اینچنین تصور کرد که نرمی روایتِ بی حاصلِ کنش و واکنش ها ذاتا برای یک اثر حکم برتری دارد، بلکه حکم اصلی، نحوهٔ چگونگی این رخداد هاست. حال سوال: چه چیزی و براساس چه عیاری این آهستگی و پیوستگیِ حوادث ملموس میشود؟
مخاطب نموداری از شخصیت شناسیهای کذا برای موشکافی پیرنگ را ندارد و تسلسلی از رخدادها برای چیستیِ پلات فیلم به وی معرفی نمیشود؛ مثلا اگر بخواهیم از دل شخصیتها پیرنگ را جستجو کنیم؛ می بینیم براساس هیچ مرامی و منشی از دل اعتراض اجتماعیِ کارگران-با یک تعارف خشک و خالی -منصور از کار بیکار میشود؛ بدون هیچ بیسی با دریا تردد میکند- که تازه گمان میرود همسرش است، اما متوجه میشویم که بصورت عُرفی و معمول هیچکس باهم بودن این دو را به این وضع متوجه نیست، حال دریا از منصور آبستن است،اما از بارداری خود هراسی حسی ندارد، مقطعی ایست، و کاملا مُـذَبذِب رفتار میکند. چرا که فیلمنامه بیش از این حرفها مُمســک(بخیل) است.
از طرفی دریا به چه دلیل درونیی بارداریش را حتی برای منصور (که شوهرش نیست اما بچه از اوست!!) کتمان میکند؟...این میزان بی مسئولیتیِ پدرش در حسابرسی پول ها و نظارت بر دخترش چطور این میزان سمبَل میشود که نمیفهمیم آیا منصور در قتل وی دست داشته است و یا پدر از باز بودن درب انبارش سکته کرده است؟... از آنطرف پدربزرگ مذبوح خانواده چطور متوجه پرونده قتل فرزندش شده است؟- هویت و کنشش چه قدر تاثیرگذار است؟- بیننده خود میبیند که دریا این پیشنهاد مضحک و مسخره را به منصور میدهد - و با احتساب اینکه قرار بوده مراقب منصور باشد، اما مخاطب صرفا نشستن و چت کردن اورا میبیند.در نهایت نیز بیننده وقتی پدربزرگِ مفلوک،بی هویت و مضحک قصه-که صداش اصلا ملموس نمیشود-فرضیه قتل پدرش-که اصلا برای شناسا نشده است) را مطرح میکند. و حال دریا یک گریۀ مغموم و درون ریز میکند-چرا؟!
بیشتر بخوانید:
اسکورسیزی چگونه در «مرد ایرلندی» جنایت سیستماتیک دولت آمریکا را پنهان میکند؟ +عکس و سندماجرای مغازه و بیزنسِ از پخت سوپ نیز مسخره است؛ کدام بیزنسی با مغازۀ سوپ در تهران اینچنین میتواند خوش بینانه پیشرفت کند؟...کاراکتر رضا چه منیت و محرک زیستی دارد که حال سرباز بودن و پایۀ شراکت بودنش را می بینیم؟ ؛ از آنطرف لیلا (با بازی تصنعی و بد طنازطباطبایی)- ابدا پرداخت ندارد ؛ مخاطب هیچ بیسی از این کاراکتر نمیبیند، چرا که این پولی که در آغاز فیلم از آن دم میزند از کجا آمده است؟- انگیزه و نقشه از زدن مغازۀ سوپ-اگر هدفش چنین باشد- چیست؟!! - برای چه اگر با قصد بیزنس حرفهٔ سوپ را انتخاب میکند و اگر از لحاظ درونی محتاج پول است با یک سوءتفاهم ساده مانند بچه ها، خودرا اخراج، و یا حتی قبلتر از آن، بی دلیل با منصور- که پرخاشگریِ او نیز ملموس نیست- جدل میکند؟، تا بعنوان بیزنس به سوپ برسد؟؛ اگر هدفش احداث مغازهٔ پخت و پز سوپ باشد انگیزه اش چیست؟-بااین اسلوب می بینیم نیازشناسی و بیس انگیزشیِ کاراکترها عقیم و لئیم است و بسیار ملالت آور دوربین و فیلمنامه یکی به نعل و یکی به میخ میزند !
حال عشق دریا چقدر ملموس است که اینچنین کمک منصوری میکند که گوییم پدرش را کشته است؟ و یا چرا آبستن بودن خودرا بیان نمیکند!؟؛، منصور نیز معلوم نیست چرا بعد از مرگ پدر دریا ناپدید میشود...مگر کاری کرده است ؟، تکلیف چیست؟...اکنون بالاخره منصور مقصر است یا خیر؟!. فرم متناسب با حقیقت درحالیست که برای مرگ پدر بایستی از دوستان پدرمتوفی تحقیقات بعمل آورند نه دوستان فرزندش، منصور به ناگاه مقصر همه چیز میشود.
چرا اندک وجدانی هیچ کدام از کاراکتر ها ندارند! - مثلا اگر دریا از مرگ پدرش معذب است، چرا هیچ فعل و انفعالی در کنش هایش دریافت نمیشود که حال با دلارها بگرید؟! - از انطرف منصور چرا اینقدر به طلا وابسته است؟-پیام و محرک پیشبرندهٔ اینکه مچ زن برادر خود را بگیرد چیست؟ این مساله چقدر در فیلمنامه دغدغه وی در بطن فیلم است؟! چرا برادرش با آگاهی از وضع دخترش در دادگاه حاضر نمیشود؟ - فرااز اینکه ذاتا ماجرای طلا، زن برادر و دوست پسرش و آن پادویی که آمار به پلیس ها داد به کل اضافه؛ ابتر؛ خنثی و لئیم النفس است - در کدام یک از سنت ها و یا حتی سبک و ساختار ایرانیزۀ زیستی ایرانیان چنین زن داداشی در شماتیکی ولنگارگونه و هرزهٔ خود توانسته است به انتظام ناخودآگاه و فکری ما بطور معمول رسوخ کند که حال شهبازی از پس ناداستان خود چنین چیزی را بدون حتی ذره ای ضرورت و دقت در پرداخت بیان میکند؟!
پس تمام این اتفاقات چرا منصور قصد فرار - که یک انتخاب بعید و دور است- را دارد؟..این فرار یعنی او پدر دریا رو کشته؟، پس چرا در صحنه های قبل در برابر دریا این قضیه را کتمان میکند؟! - منصور و اساسا (کاراکترها) اصلا خاکستری نیستند که حال بخواهند موضعی رئالیستی به خود بگیرند. وی چرا طلا را با خود برمیدارد و میبرد ؟!! - اصلا چرا کسی-حتی فیلمساز- بفکر طلا نیست؟!. حال موضوع اینجاست که پدر بیهویت و بی مسئولیتش-که صرفا ماکت یک آدم است تا یک پدر! - چطور با منصور همراه این سفر پدر خطر میشود؟!! - چرا محیط متوحش، ناامن و بی قانون قاچاق را برای طلایی که با مریضیِ لاعلاجی دست و پنجه نرم میکند سم نمیداند؟! - اصلا اگر دلارها به منصور رسیده است و کنون در دسترس اوست؛ چرا منصور پول درمان طلا را به پدرش نمیدهد و خود تنها فرار کند؟!
با این قرائن فیلمنامه «طلا» بشدت بی پایه، گیج، تک ساحتی و بی مرام است، شرف روایت ندارد، موضعش شأنیت ندارد، در رکاکت محض قصۀ سطحی خودش را جلو میبرد؛ انزجار آفرین است و هرگز سمپات با هیچکدام از کاراکترها رخ نمیدهد- شهبازی دوربین POV خود را به روایت نداشته و کانسپت مفقودۀ خودش-از چشمان منصور-حقنهٔ میکند ، ولی کاملا با کاراکترها و مصائب شان در تعارضی غرق غلو شده در خرقهٔ مثلا روشنفکران است و این کاملا گویای یک عقب گرد آشکار برای آقای پرویز شهبازی ای است که بهتر است برای مدتی چیزی نسازد.. تا دگرباره تک تک سلول های داستان خودرا قبل ساخت آن، حس کند.
منبع: فرم و فیلم
نویسنده: آریا باقری
منبع: مشرق
کلیدواژه: کرونا اعتراضات آمریکا سهام عدالت مجلس یازدهم مالاریا دربند پرویز شهبازی شهبازی نقد فیلم نقد فیلم ایرانی نقد فیلم سینمایی منتقدان منتقد سینما عیار14 آریا باقری کوروساوا شخصیت ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۱۲۴۷۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چه افرادی امام صادق(ع) را شهید کردند؟
امروز، شنبه -۱۵ اردیبهشت- مصادف با ۲۵ شوال و سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) است؛ امامی که به شیخ الائمه و رئیس مذهب شیعه شناخته میشود و سالها به تربیت شاگردانی پرداخت که جهانیان از علم دانشمندان اسلامی انگشت به دهان ماندند.
این روزها که زائران بیت الله الحرام پس از ۹ سال انتظار برای به جا آوردن عمره مفرده عازم مکه شده اند، در مدینه خدمت پیامبر اکرم (ص) رسیده و در حرم بقیع به زیارت حضرت صادق (ع) و ائمه بقیع میروند. در زیارت امین الله که برای امامان معصوم وارد شده، از خدا میخواهیم که ما را عاشق برگزیده دوستانش یعنی ائمه قرار دهد و در ادامه از پروردگار میخواهیم ما را از اخلاق دشمنانش دور بدارد و در برخی زیارتنامهها به امام عرض میکنیم که «من با کسی در صلح و آرامشم که با شما از در دوستی و سلامت درآید و با هر کسی در جنگ و دشمنی هستم که با شما در جنگ است»؛ به ویژه کسانی که کمر به قتل شما بسته اند.
در برخی روایات نیز به نقل از ائمه معصومین آمده که «ما منا الا مقتول او مسموم.» هر یک از ائمه به شهادت رسیدند و هیچکدام به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند. اگر در مظلومیت امام صادق (ع) اشک میریزیم و در شهادت آن حضرت گریه میکنیم، باید بدانیم چه کسانی آن حضرت را به شهادت رساندند و چه ویژگیهایی داشتند تا تکلیف خود را با آنان مشخص و صف خود را از آنان جدا کنیم.
آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبدالملک و پایان آن با دوازدهمین سال از حکومت ابوجعفر منصور (المنصور بالله) مشهور به دوانیقی مصادف بوده است. در واقع آن حضرت از آغاز ولادت تا هنگام شهادت، حکومت جائرانه ۱۰ نفر از امویان به نامهای عبدالملک پسر مروان، ولید پسر عبدالملک (ولید اول)، سلیمان پسر عبدالملک، عمر پسر عبدالعزیز، یزید پسر عبدالملک (یزید دوم)، هشام پسر عبدالملک، ولید پسر یزید (ولید دوم)، یزید پسر ولید (یزید سوم)، ابراهیم پسر ولید و مروان پسر محمد و دو تن از عباسیان یعنی سفاح و منصور را تحمل کردند.
اگرچه دومین خلیفه عباسی از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بود و ساخت شهر بغداد به دستور او انجام گرفت ولی نباید فراموش کنیم که در دوره خلافت او، قیامهای متعددی از جمله قیام نفس زکیه رخ داد و به دستور او بسیاری از سادات حسنی زندانی شده و به شهادت رسیدند و در نهایت امام صادق (ع) به دستور او به شهادت رسید.
حجت الاسلام مهدی پیشوایی که در دوران کرونا دار فانی را وداع گفت، در کتاب سیره پیشوایان نوشت: ابوجعفر منصور از تحرک و فعالیت سیاسی امام صادق (ع) سخت نگران بود. محبوبیت عمومی و عظمت علمی امام بر بیم و نگرانی او میافزود. به همین جهت هر از چندی به بهانهای امام را به عراق احضار میکرد و نقشه قتل او را میکشید ولی هر بار به نحوی خطر از وجود مقدس امام برطرف میشد. منصور شیعیان را در مدینه به شدت تحت کنترل و مراقبت قرار داده بود، به طوری که در مدینه جاسوسانی داشت که کسانی را که با شیعیان امام صادق رفت وآمد داشتند، گردن میزدند.
این پژوهشگر تاریخ اسلام افزود: امام، یاران خود را از نزدیکی و همکاری با دربار خلافت باز میداشت. روزی یکی از یاران امام پرسید «برخی از ما شیعیان گاهی دچار تنگ دستی و سختی معیشت میگردد و به او پیشنهاد میشود که برای اینها (بنی عباس) خانه بسازد، نهر بکند (و اجرت بگیرد)، این کار از نظر شما چگونه است؟» امام فرمود «من دوست ندارم که برای آنها (بنی عباس) گرهی بزنم یا درِ مشکی را ببندم، هرچند در برابر آن پول بسیاری بدهند. زیرا کسانی که به ستمگران کمک کنند، در روز قیامت در سراپردهای از آتش قرار داده میشوند تا خدا میان بندگان حکم کند».
پیشوایی افزود: امام، شیعیان را از ارجاع مرافعه به قُضات دستگاه بنی عباس نهی میکرد و احکام صادر شده از محکمه آنها را شرعاً لازم الإجرا نمیشمرد. امام هم چنین به فقیهان و محدثان هشدار میداد که به دستگاه حکومت وابسته نشوند ومی فرمود: فقیهان اُمَنای پیامبرانند، اگر دیدید به سلاطین روی آوردند (و با ستمکاران دمساز و همکار شدند) به آنان بدگمان شوید واطمینان نداشته باشید.
امام صادق (ع) همواره از منصور دوانیقی دوری میگزید و استاد پیشوایی با اشاره به یک روایت در این زمینه نوشت: روزی منصور به امام صادق (ع) نوشت «چرا مانند دیگران نزد ما نمیآیی؟» امام در پاسخ نوشت «ما (از لحاظ دنیوی) چیزی نداریم که برای آن از تو بیمناک باشیم و تو نیز از جهات اُخروی چیزی نداری که به خاطر آن به تو امیدوار شویم. تو نه دارای نعمتی هستی که بیاییم به خاطر آن به تو تبریک بگوییم و نه خود را در بلا و مصیبت میبینی که بیاییم به تو تسلیت دهیم، پس چرا نزد تو بیاییم؟!» منصور نوشت «بیایید ما را نصیحت کنید» که امام پاسخ داد «اگر کسی اهل دنیا باشد، تو را نصیحت نمیکند و اگر هم اهل آخرت باشد، نزد تو نمیآید!»
استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار (ع) درباره احضار امام ششم (ع) به مرکز خلافت نوشت: منصور گاهی با امام صادق (ع) سخت میگرفت و گاهی آسان. ظاهرا هیچ وقت حضرت را به زندان نبرد ولی خیلی از اوقات ایشان را تحتنظر قرار میداد. یک دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در کوفه تحتنظر قرار داد و چندین بار امام را احضار کرد و فحاشی و هتاکی نمود که «میکشمت، گردنت را میزنم؛ تو علیه من تبلیغ میکنی و مردم را بر علیه من میشورانی...».
عبداللّه بن فضل بن ربیع از پدرش (وزیر دوره عباسی) نقل کرده است: منصور، در سال ۱۴۷ سفر حج کرد و بعد به مدینه رفت و به ربیع گفت «کسی را به دنبال جعفر بن محمّد بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بیاورد. خدا مرا بکشد، اگر من او را نکشم!» ربیع چنان وانمود کرد که فراموش کرده است. دوباره منصور تکرار کرد و ربیع هم باز خود را به غفلت زد. این بار منصور نامه تندی به ربیع نوشت و به او پرخاش کرد و فرمان داد که کسی را بفرستد تا جعفر بن محمّد را بیاورد.
زمانی که امام صادق (ع) وارد شد، منصور شروع به تهدید آن حضرت کرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت «ای دشمن خدا! مردم عراق تو را رهبر خود دانسته و زکات مالشان را برای تو میفرستند و تو از سلطنت من سرپیچی میکنی و در پی آشوب و غائله هستی، خدا مرا بکشد که اگر من تو را نکشم!»
زمام داران بنی امیه میکوشیدند تا به هر شکلی مردم را از مکتب اهل بیت (ع) دور نگه داشته، میان آنان و پیشوایان بزرگ اسلام فاصله ایجاد کنند و به این منظور مردم را به مفتیان وابسته به حکومت وقت یا حداقل فقیهان سازشکار و بی ضرر رجوع میدادند. زمام داران عباسی نیز با آن که در آغاز کار، شعار طرفداری و حمایت از بنی هاشم را دستاویز رسیدن به اهداف خویش قرار داده بودند ولی پس از آن که جای پای خود را محکم کردند، همین برنامه را در پیش گرفتند.
خلفای عباسی همانند امویان، پیشوایان بزرگ خاندان نبوت را که جاذبه معنوی و مکتب حیات بخش آنان مردم را شیفته و مجذوب خود ساخته و به آنان بیداری وتحرک میبخشید، برای حکومت خود کانون خطر تلقی میکردند و از این رو کوشش میکردند به هر وسیلهای که ممکن است، آنان را در انزوا قرار دهند که این موضوع، در زمان امام صادق (ع) بیش از هر زمان دیگری به چشم میخورد.
در عصر امام ششم حکومتهای وقت به طور آشکارا تلاش میکردند تا افرادی را که خود مدتی شاگرد مکتب آن حضرت بودند، در برابر مکتب امام بر مسند فتوا و فقاهت نشانده و مرجع مردم معرفی کنند، چنان که ابن ابی ذئب و مالک بن انس را بر مسند فتوا نشاندند.
منصور ملعون پس از به شهادت رساندن حضرت صادق (ع) تصمیم گرفت تا جانشین آن حضرت را نیز به قتل برساند و لذا وقتی توسط محمد بن سلیمان، فرماندار مدینه از شهادت امام صادق (ع) آگاه شد، طی نامهای به وی نوشت «اگر جعفر بن محمد شخصی را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن!» طولی نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مضمون به بغداد رسید که «جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمی خود، پنج نفر را به عنوان وصی خود برگزیده که عبارتند از خلیفه وقت، منصور دوانیقی! محمد بن سلیمان یعنی فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده! عبدالله بن جعفر بن محمد که برادر بزرگ امام کاظم (ع) بود، موسی بن جعفر (ع) و حمیده همسر آن حضرت».
فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از این افراد را باید به قتل برساند و منصور که هرگز تصور نمیکرد با چنین وضعی روبرو شود، فوق العاده خشمگین شد و فریاد زد «اینها را نمیشود کشت!» این وصیت نامه امام صادق (ع) یک حرکت سیاسی بود. زیرا آن حضرت از قبل امام بعدی و جانشین واقعی خود یعنی امام کاظم (ع) را به شیعیان خاص و خاندان علوی معرفی کرده بود ولی از آنجا که از نقشههای شوم و خطرناک منصور آگاهی داشت، برای حفظ جان پیشوای هفتم چنین وصیتی کرده بود.
منبع: ایرنا
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی