Web Analytics Made Easy - Statcounter

صراط: توی این شهر هزار تو پر است از ماجراهای عجیب و جالب که در یک پیاده روی ساده روزهای کرونایی هم می توان برخی شان را دید. راستش قرار بود بعد از مدت ها #در_خانه_بمانیم پیاده روی ساده ای داشته باشیم که یک اتفاق جالب، کار را به خبرنگاری کشاند. در مسیر خیابان انقلاب حدفاصل میدان‌های آزادی تا انقلاب، روی بدنه عابربانک ها نوشته‌هایی چسبانده شده است که افرادی که قصد انجام عملیات بانکی دارند را وسوسه و دودل می کند برای کمک.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یکی از مراجعان بانک حرف جالبی می زند، می گوید: «الان به یکی از این نوشته ها پول واریز می کنید، نام یک بنده خدایی هم در مانیتور می آید که: آیا مطمئن هستید فلان مبلغ را به حساب این فرد واریز شود؟ و شما هم دکمه تایید را می زنید، از کجا معلوم از کارت بانکی افرادی سوء استفاده نمی شود که حتی روحشان از این ماجرا خبر ندارد؟» ادبیات و نوع دست خط ساده متن های سوزناک این نوشته ها هم کم دست نگذاشته روی وجدان آنهایی که این متن ها را می بینند. یک شاهد عینی می گوید: «هستند افرادی که پول می ریزند به حساب این کارت ها، ندیده و نشناخته از سر دلسوزی».

پیرمرد دیگر نبود...

تیغ تند آفتاب افتاده روی سرم. چشمانم از این تندی باز نمی شود و جمع شده اند. هوایی می شوم تا مسیر را پیاده گز کنم. می خواهم حال و هوای مسیری که در روزهای غیرکرونایی بیشتر اوقات پیاده می رفتم را رد کنم. دوست دارم ببینم کرونا با مغازه هایی که گهگاه از آنها خرید می کردم، دستفروش ها و رهگذرهای این مسیر چه کرده؟ البته معلوم است که دلم لک زده برای پیاده روی همیشگی و همه اینها بهانه است. وگرنه کرونای میدان راه آهن چه فرقی دارد با کرونای میدان انقلاب و آزادی؟ مسیر از میدان آزادی به سمت انقلاب شروع می شود. پیرمردی خشکبار فروش معمولاً حوالی تقاطع خیابان های خوش و انقلاب روی یک چرخ دستی بساط می کرد. پیرمرد نیست. حالا نوجوانی 15 ساله پشت چرخ ایستاده و به خوش مشربی پیرمرد نیست. بارش انجیر خشک است و برگه آلو، می گوید: «گفتیم حاجی خانه بماند. مدرسه ها که تعطیل شد من جایش می ایستم. شنیده ایم که این بیماری برای پیرها خطرناک تر است». نه ماسک زده، نه دستکش دارد از مواد ضدعفونی کننده و روکش نایلونی برای مواد غذایی هم خبری نیست با این حال می گوید مشتری های همیشگی حاجی با همین شرایط خرید می کنند و مشکلی هم ندارد. می گویم من هم مشتری قدیمی هستم اما مشکل دارم با این بساط. با اخم انجیر وزن کرده را جلو می آورد و شاید بهانه می کند که کارتخوان خراب است. انجیر را گرو نگه داشته تا با پول برگردم. می روم تا از عابر بانک پول بگیرم و برگردم.
عصرها نوشته می چسبانند

اخمش سبب خیر شده و چیزی می بینم که برایم جالب است. نوشته ای روی بدنه دستگاه عابر بانک چسبیده. متن تمنانامه ای که با روضه ای مکتوب از شرایط زندگی شان، کمک خواسته است. شماره کارت هم پایین نوشته هست. چسب های اطراف نوشته و کاغذهایی که معلوم است قبل از این برگه با همین محتوا چسبانده و احتمالاً بارها از سوی متصدیان بانک کنده شده، دیده می شود. جمعه و بانک تعطیل است و کاش نبود که پرس و جو می کردم. با پول برمی گردم. پسر از ترشرویی اش عذرخواهی می کند و می گوید که از فردا ماسک می زند و نایلون می کشد روی بار چرخ. می پرسم نوشته های روی عابر بانک را دیده ای؟ می گوید: «بله. دم غروب می آیند می چسبانند و می روند چون کارمندان بانک یا مردم می کَنند نوشته ها را. فکر می کنند کلاهبرداری است. شاید هم نباشد خدا می داند. از اینجا تا میدان انقلاب خودم دیده ام این نوشته ها را». ماجرا جالب تر می شود و می گوید: «پشت در خانه های شیک و طلافروشی ها هم می چسبانند. توی بعضی مغازه ها هم توسط چند بچه بخش می شود. آن روز رفته بودم ساندویچ بخورم که کوفتم شد. خانمی شرایط زندگی اش را نوشته بود و شماره کارت داده بود تا پول واریز کنیم. بچه خیره شده بود به ساندویچم».

تحقیق که کاری ندارد

حالا ماجرای پیاده روی برایم جالب تر شده عابر بانک های مسیر را بررسی می کنم. چندتایی مثل عابر بانک نزدیک بزرگراه شهید نواب صفوی و رودکی شلوغ است. حوصله ایستادن ندارم. سرک می کشم و نگاه تلخ کسانی که عملیات بانکی انجام می دهند، مرا عقب نگه می دارد. توضیح می دهم تا سوء تفاهم نشود. یکی از آن ها می گوید: «خانم، من خودم چندبار از این نوشته ها دیدم. کنده ام و انداخته ام سطل زباله. شارلاتانی دیگر باید چطور باشد؟» خانمی از ته صف می گوید: «نه پسرم! اینجوری نگو. ما از کجا می دانیم به خدا این کرونا مردم را بدبخت کرده است. کلی آدم بیکار و درمانده شده اند. شاید این هم یکی از آنهاست. کاش این مسؤولانی که بسته غذایی کمک می کنند به دست این ها هم برسانند. برای آنها کاری ندارد که با یک جستجو می توانند راست و دروغ ماجرا را در بیاورند».

عملیات ناتمام واریز

به عابر بانکی دیگر نزدیک خیابان جمالزاده می رسم. روی کاغذی درددل هایی از زبان یک مادر با شرایط خاص نوشته شده است و اینکه دلش نمی خواهد به خاطر فقر به بیراهه برود. دختری جوان در حال دریافت مبلغ است. منتظرم کارش تمام شود که می بینم قصد انجام عملیات بعدی؛ کارت به کارت کردن دارد. مبلغ 20 هزار تومان را انتخاب کرده و می بینم که شمرده شمرده اعداد شماره کارت نوشته شده روی آن کاغذ را وارد می کند. هنوز چندتایی از اعداد باقیمانده که ناگهان دکمه انصراف را فشار می دهد. کنجکاوی ام را توضیح می دهم و می پرسم چرا منصرف شد؟ خوشش نیامده که زیر ذره بین بوده و می گوید: «حالا شما چرا انقدر دقت کردی؟» ماجرا را کامل توضیح می دهم و اینکه خبرنگارم. گاردش می شکند و با لحنی صمیمی می گوید: «راستش گفتم نکند حقه ای در کار باشد و فیشینگ و حسابم را خالی کنند. تازه از کجا معلوم این نوشته ها را یک مرد سودجو ننوشته باشد و اینجوری جیب مردم را خالی نکند. من هم در یک درمانگاه قسمت تزریقات کار می کنم. از شب تا صبح سرپا می ایستم و حقوق می گیرم. اگر از امثال ما کلاهبرداری کند که خیلی نامردی است». دست می برد سمت کیف پولش، 20 هزار تومان بیرون می آورد و می گوید: «بالاخره نیت کمک از سر من گذشت. این را می اندازم داخل صندوق محک این مغازه». می رود داخل مغازه آبمیوه فروشی تا پول برود توی صندوق گوشه ویترین. من هم راهی عابر بانک بعدی می شوم.

ما بیچاره ها و شما پولدارها...

به میدان انقلاب نزدیک شده ام. دو عابر بانک نزدیک میدان هست. روی هر کدام دوباره می توان نوشته ها را دید. یکی از نوشته ها همان نوشته ای است که روی عابر بانک اول؛ نزدیک بساط خشکبار فروش نوجوان دیده ام. نوشته بعدی اما قسم و آیه مردی است که نوشته 8 ماه است بیکار است یعنی حتی قبل از کرونا. می خواهم ببینم کسی که نوشته ها را چسبانده حواسش هست و آن حوالی است؟ نقش بازی می کنم و مثلاً می خواهم نوشته را بکنم که چیزی به پایم می خورد. چوب دستی زن لیف، کش و نخ و سوزن فروش است: «مگه بیکاری؟ چه کار داری به بدبختی مردم. هنر داری کمک کن، نداری بفرما!» می گویم: «مگه تو این نوشته را چسبانده ای؟ از کجا معلوم راست باشد.» بنا می کند به بد و بیراه گویی: «ما بدبخت بیچاره ها هوای هم را نداشته باشیم، کی دارد، لابد یک از خودخواه پولدار مثل شما؟ نخیر مال من نیست. یک مرد جوان چسبانده و چند نفر... مثل تو کنده اند. این همه سندگلی، شب خوابت می بره؟»

کاش این نوشته ها را نمی دیدم

چیزی نمی گویم. رو بر می گردانم و مثلاً دوباره دارم کار بانکی انجام می دهم. کارتم را بر می دارم و رو به زن می گویم: «ممنون. راست می گویی، شاید حرف تو درست باشد. 100 هزار تومان واریز کردم برای این بنده خدا. هنوز فاصله نگرفته ام که چشمانش برق می زند. سریع دست می برد توی کیف و یواشکی تلفن همراهش را بیرون می کشد. روبه رویش می ایستم، چشم در چشم. پیامکی دریافت نکرده و با تندی نگاهم می کند اما نمی تواند حرفی بزند. می خواهم سوار تاکسی شوم تا به خانه برگردم.

سرگرم بررسی شماره های کارت و واریز ناتمام وجه می شوم تا هویت صاحبان کارت برایم مشخص شود. به متن های کوتاه، دستخط های ساده و ادبیات سوزناک متن ها فکر می کنم. اگر یکی از این نوشته ها درست باشد چه؟! وجدان من هم قلقلک خورده است، کاش این نوشته ها را ندیده بودم. نام دو نفر مشخص می شود و انجام عملیات بعدی مقدور نیست من دو واریز ناتمام داشته ام و امکان ادامه دادن ندارم. از خودم می پرسم یعنی کارمندان بانک تابه حال هویت این کارت ها را بررسی کرده اند یا شماره را به پلیس داده اند؟


منبع: صراط نیوز

کلیدواژه: عابر بانک کرونا کلاشی کلاهبرداری بانک صراط نوشته ها پیاده روی عابر بانک هزار تو متن ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.seratnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «صراط نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۱۷۰۶۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«فلسطین و توطئه صهیونیستی انگلیسی» به کتابفروشی‌ها آمد

به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «فلسطین و توطئه صهیونیستی انگلیسی» نوشته عیسی صوفان القدومی به‌تازگی با ترجمه سبحان ثقفی نیا توسط انتشارات سرو موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس منتشر و راهی بازار نشر شده است.

دروغ و ادعای فروش سرزمین فلسطین به یهودیان از مشهورترین و موفق‌ترین دروغ‌ها در طول تاریخ به شمار می‌رود که از طریق تبلیغات رسانه‌ای جهت‌دار و معاند ترویج شد. در این کتاب با اشاره به مراحل مختلف اشغال سرزمین فلسطین، به حیله و نیرنگ صهیونیست‌ها با همکاری انگلیسی‌ها در طول تاریخ پرداخته شده و تلاش شده است که با استناد به شواهد و دلایل موثق که برخی از آنها منابع یهودی و غربی هستند، خواننده از حقیقت دروغ‌هایی که یهودیان علیه مردم فلسطین مطرح کردند تا اشغالگری خود را توجیه کنند، مطلع شود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«حقیقت تلخ این است که مشکلات و رنج‌های ملت فلسطین و اتفاقاتی که در آن سرزمین رخ داد، تاریخی است که هیچ‌گاه نوشته نشد؛ اتفاقاتی همچون بیرون کردن مردم فلسطین از خاک خود و آمدن یهودیان از سرتاسر دنیا و گرفتن خانه‌ها، املاک و زمین‌های آنان. مردم فلسطین تا به امروز نیز کلید خانه‌های خود را در دست گرفته و منتظر بازگشت به آن‌ها هستند اما همچنان دروغ و افتراهایی بی‌اساس در رابطه با این تاریخ مطرح می‌شود. اگر تاریخ فلسطین نوشته هم شده باشد به دست یک یهودی نوشته شده است؛ دستی که باور آن این است «اگر می‌خواهی دشمنت را بکشی به سمت او گلوله شلیک نکن بلکه دروغی علیه او بساز».

این‌کتاب در ۱۲۸ صفحه منتشر شده است.

کد خبر 6090743 الناز رحمت نژاد

دیگر خبرها

  • «مگره و مردان محترم» در کتابفروشی‌ها دیده شدند
  • «فلسطین و توطئه صهیونیستی انگلیسی» به کتابفروشی‌ها آمد
  • نیازمندی های نکونام برای جاودانه شدن در فوتبال ایران؛ برد، برد و برد!
  • نیازمندی‌های نکونام برای جاودانه‌شدن در فوتبال ایران
  • اعتراض یهودیان آمریکا علیه جنایات صهیونیست‌ها | ویدئو
  • آزادی ۲ زندانی جرائم غیر عمد در همدان
  • سقف تراکنش‌ خرید از کارت‌های بانکی افزایش یافت
  • انتشارات شهید کاظمی با ۶۰ عنوان جدید به نمایشگاه کتاب می‌آید
  • جزئیات دانلود و بارگذاری فیش حقوقی بازنشستگان
  • دریافت وام قرض الحسنه 10 تا 100 میلیونی برای یارانه بگیران