Web Analytics Made Easy - Statcounter

نگارش این کتاب را "سیده فاطمه عبداللهی" به سرانجام رسانده و برای نوشتن آن با اعضای خانواده شهید محمد رفیعی و دوستان وی در روستای دیروز و شهر امروز دامنه گفت‌ و گو کرده است.

این مجموعه تقدیم شده به امیری که خورشید وجودش را در نیافتیم، آقاجان یقین دارم که دلیل نیامدنت آماده نبودن قلب های ماست، بی لیاقتیمان را به بزرگواریت ببخش و قدم بر چشمان منتظر زمین بگذار.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

..

محمد رفیعی متولد سال ۱۳۴۵ در روستای دامنه و فرزند آخر خانواده است. پدر انس و اُلفتی خاص با قرآن و اهل بیت دارد و درس آزادگی و مردانگی را به فرزندانش نیز آموخته تا اینکه فرزندنش در ۱۹ سالگی عازم جبهه‌های نبرد حق علیه رژیم جنایتکار بعث می‌شود.

بهانه نوشتن کتاب در بیان نویسنده که از بستگان دور شهید رفیعی است به واسطه دیدن شهید در عالم رویاست که از او دعوت می‌کند به منزل مادری‌اش برود و سرنوشت عاشورایی‌اش را ثبت و ضبط کند.

از دل قرآن

اولین گفتگو و در واقع خاطره‌گویی با اقدم رفیعی خواهر بزرگ شهید است که با نام بردن از ننه خورشید، یعنی همان قابله روستای دامنه آن روزها و نام‌گذاری فرزند تازه متولد شده با استعانت از آیه‌های قرآن توسط پدر شهید آغاز می‌شود.

محمد بعدها در دانشگاه افسری تهران قبول می‌شود اما برای حضور در جبهه حاضر نمی‌شود به دانشگاه برود. او برای دفاع از خاک پاک وطن آماده است.

دیگر خواهر شهید، زمانی که حرف از اعزام به میان می‌آید و در جواب می‌شنود که شهادت آرزوی هر رزمنده‌ای است می‌گوید: اسم شهادت را که آورد یک دفعه ته دلم خالی شد. با تشر بهش گفتم، محمد جان این حرف ها چیه که می‌زنی؟ خدا نکنه یک تار مو از سرت کم بشه. چرا با این حرف‌ها اذیتم می‌کنی؟

سیاهه صفحه ۵۲ کتاب همان نوشتار پشت جلد است.

وقتی به منزل رسیدیم و من پیاده شدم، محمد شیشه ماشین را پایین کشید و با لحن خاصی گفت: آبجی خداحافظ.

عجیبم آمد. ما که داخل ماشین خداحافظی کرده بودیم، جواب هم دادم و ماشین حرکت کرد. خواستم بروم داخل منزل اما در دلم شور عجیبی افتاده بود. کنار دیوار ایستادم و به ماشین و مسیر عبورش خیره شد. نزدیک غروب بود و هوا گرگ و میش بود. نگاهم چراغ‌های پشت ماشین را که در هوای نیمه تاریک مثل ستاره می‌درخشیدند دنبال کرد.

جاده‌ای که ماشین در آن حرکت می‌کرد و روی بلندی بود و تا دودست ها چراغ‌های ماشین مشخص بود. دلم نمی‌آمد داخل خانه بروم. خداحافظی آخرش بدجوری دلم را لرزانده بود. آن‌قدر نگاهم را به جاده دوختم تا اینکه ماشن در میان تاریکی شب محو شد.

محمد رفیعی در عملیات فاو مفقود می‌شود. اعضای خانواده‌اش نگرانند. روزی برای شناسایی به سپاه اصفهان می‌روند تا با مشاهده فیلمی از اسیران ایرانی، او را شناسایی کنند.

خواهر شهید می‌گوید: وقتی فیلم آغاز شد چشمانم را کمی تنگ کردم ولی چیزی ندیدم تا اینکه دوربین جلوتر رفت و تک تک چهره‌های اسیران را از نزدیک نشان داد. ناگهان محمد را دیدم. خودش بود. محمد جان...این محمد است؛ محمد ما.

رزمنده‌ای بنام نصر اصفهانی هم‌رزم و از دوستان شهید رفیعی است. روزی به بانک صادرات محل کار برادر شهید رفیعی می‌رود تا از محمد برایش خبری ببرد. خبری که چندان هم دقیق نیست و درباره ۲ حالت؛ شهادت یا مفقود شدن محمد است.

روزهای سختی است. محمد بازنگشته و همه چشم انتظارند. گویا امیدی نیست. مادر بزرگ هم این روزها بیشتر هوای گل‌های گلدان‌ها و باغچه را دارد.

ننه همان طور که به گل‌ها نگاه می‌کند می‌گوید: من یک گمشده دارم که از تمام این گل‌ها زیباتر است ولی از من دور است. این گل را را به نیت اون تر و خشک می‌کنم. دستم که به گل خودم نمی‌رسد. به اینجای حرفش که رسید رویش را از من برگرداند و آرام باگوشه چارقدش اشک هایش را پاک کرد.

گاومان زایید

چند وقتی بعد از چند شب که خواب زاییدن گاومان را دیده بودم و بعد هم گوساله خوشگل متولد شد، در یک برنامه تلویزیونی شنیدم صدام ملعون دور از چشم صلیب سرخ، گورهای دسته جمعی برپا کرده و تعدادی از اسیران ایرانی را زنده در خاک دفن کرده است. تمام تنم لرزید و اشکم جاری شد. بی اختیار یاد خواب آن شبم افتادم. نکند محمد ما هم...ای وای! تازه تعبیر خوابم را فهمیدم. تازه فهمیدم آن آزادی که برادرم حرفش را در خواب می‌زد چه بود. تازه نگرانی‌های آقا را درک می‌کردم. آقا همان اول معنای ضرب‌المثل گاومان زایید را از خواب من دریافته بود و خودم بی‌خبر از همه جا بی تاب دیدن برادر بودم. حالا فهمیدم که دیگر باید از او دل بکنم.

۱۳ سال می‌گذرد. خبر آورده‌اند که پیکرهایی شناسایی و پیدا شده‌اند. صارم برادر شهید این خبر را به خانواده می‌دهد. پدر شهید هم بعد از ۲۰ سال چشم انتظاری از دنیا می‌رود.

هر چند از نحوه شهادت شهید رفیعی اطلاع دقیقی در دست نیست اما قدر مسلم اینکه او در جریان محاصره "فاو" به دست بعثی‌های مزدور در فروردین ماه سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید. او نه از شمار فراوان نیروهای کویتی، عراقی، آمریکایی و سودانی حاضر در منطقه ترسید و نه از ادوات و تجهیزاتی که دنیا زیرپای بعثی‌ها ریخته بود. محمد و سایر همرزمان او مانند کوه در برابر نامردهای‌ها ایستادند، سینه سپر کردند و باتمام توان دفاع کردند و ما ا مروز سرافرازیم که پیرو راه همان مردان خدا هستیم.

کتاب "دیدار به قیامت" در ۱۲۹ صفحه از سوی انتشارات ستارگان درخشان اصفهان منتشر شده است.

برچسب‌ها کتابخانه ایرنا نقد کتاب فریدن

منبع: ایرنا

کلیدواژه: کتابخانه ایرنا نقد کتاب فریدن کتابخانه ایرنا نقد کتاب فریدن اخبار کنکور شهید رفیعی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۴۲۵۸۲۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اوسمار: رفیعی مقصر ۴ گلی که از آلومینیوم خوردیم، نبود

اوسمار: رفیعی مقصر ۴ گلی که از آلومینیوم خوردیم، نبود

دیگر خبرها

  • ترکیب تراکتور و استقلال اعلام شد
  • تشییع پیکر شهید رنجنوش، شنبه ۱۵ اردیبهشت در همدان
  • خانه موزه‌ای در تهران که نماد عقل و عشق است
  • خانه مادر شهیدی که دیوارهایش مزین به عکس شهدا است
  • قدردانی از ۱۰۶ نفر از اعضای شورا‌های شهرستان فریدن
  • شناسایی خانواده شهید نسیم افغانی + فیلم
  • اوسمار: رفیعی مقصر ۴ گلی که از آلومینیوم خوردیم، نبود
  • نامه سرگشاده محمد قوچانی به تامین اجتماعی؛ چرا کسی حرفه ما را به رسمیت نمی‌شناسد؟
  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
  • نامه سرگشاده محمد قوچانی به سازمان تامین اجتماعی