Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-04-29@03:11:41 GMT

شکسپیر؛ انسان، زمان و ناشناخته‌ها

تاریخ انتشار: ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۶۸۵۶۲۳

شکسپیر؛ انسان، زمان و ناشناخته‌ها

ایسنا/فارس بودن در آثار شکسپیر به معنای زیستن در مواجهه با ناشناخته‌هاست، اینکه انسان در مواجهه با ناشناخته‌ها تأمل و تعاملی شاعرانه داشته باشد و این تأمل هنرمندانه و خلاق به گونه‌ای است که زندگی فرد را از وادی پرخطر ناشناخته ایمن نگاه‌ میدارد.

بعید است بتوان کسی را پیدا کرد که نام ویلیام شکسپیر تاکنون به گوشش نخورده باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او حتی در ایران، هزاران کیلومتر دورتر از زادگاه خود نیز محبوبیت دارد. ولی خارج از دایره علاقه‌مندان به تئاتر و ادبیات جهان، مردم عادی چقدر با اندیشه‌های او آشنایی دارند؟ آن جمله معروف، بودن یا نبودن، مسئله این است، که همگی بارها شنیده‌ایم چه مفهومی دارد؟

شکسپیر بیست و سوم آوریل سال 1616 میلادی، مصادف با چهارم اردیبهشت 995 هجری شمسی، چشم از جهان فرو بست. به همین مناسب و به منظور آشنایی بیشتر با این ادیب انگلیسی، مصاحبه‌ای ترتیب دادیم با کسی که شکسپیر را خوب می‌شناسد و درس شکسپیرشناسی را در یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور برای دانشجویان دکترا تدریس کرده است. شرح مصاحبه ایسنا با دکتر بهی حدائق، دانشیار ادبیات انگلیسی و متون نمایشی بخش زبان‌های خارجی و زبان‌شناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز، را در این مجال می‌خوانید.

احتمالا مشهورترین جمله در تمام آثار شکسپیر، عبارت "بودن یا نبودن، مسئله این است"  از نمایشنامه هملت اوست. چه رازی در این جمله نهفته که آن را این چنین به شهرت رسانده است؟ بودن چه اهمیتی دارد؟

ابتدا باید ببینیم اهمیت تک‌سخن‌گویی (soliloquy) در ادبیات نمایشی دوران شکسپیر چه بوده است. زیرا این عبارت مربوط به یکی از مشهورترین تک‌سخن‌گویی‌های اوست. سپس باید زمانه شکسپیر را درک کنیم و معانی و واژگان را در ظرف زمان دریابیم. بودن یا نبودن، در زمانی غیر از زمان شکسپیر، ممکن است مفهومی متفاوت با دوران او داشته باشد. در نهایت باید زمینه (context) و جملات  قبل و بعد از عبارت "بودن یا نبودن" را نیز مدنظر قرار دهیم؛ همه این موارد مجموعا روشن‌کننده مفهوم عبارت موردنظر ما هستند.  

صدای ذهن را می‌شنوند

درمورد اول باید بگویم که تراژدی‌نویسان دوران باستان در پیش از میلاد مسیح، افرادی چون سوفوکل و یوریپیدس، به جای تکنیک نمایشی تک‌سخن‌گویی از سرودخوانان (گروه کر) به عنوان راهی برای انعکاس باور مردم در برقراری ارامش و توصیه بر پذیرش حد و مرز انسانی در برابر سرنوشت استفاده می‌کردند، گاهی حتی با وجود علاقه به  قهرمانان تراژدی و باور به شرافت بی‌مثال آن‌ها از اعمال خودمحورشان انتقاد می‌کردند.

این گروه کر روی صحنه حاضر می‌شد و اشعاری را می‌خواند که نشان دهنده تسلط ذهنیات نامیرایان بر میرایان زمینی بود. گروه کر همچنین گاهی ترس ناشی ازشکل گیری ذهنیات قهرمانان در نبرد با سرنوشت را نشان می‌داد.

اما دوران رنسانس که دوران تجلی انسان‌گرایی و انسان‌مداری بوده، شیوه نمایشی نیز به همین منوال تغییر کرد. در آن دوران قهرمان تراژدی به سمت تماشاچیان رو می‌کرد و در حالتی که گویی باقی بازیگران روی صحنه چیزی نمی‌شنوند و مکالمه‌ای خصوصی بین بازیگر و تماشاچی در جریان است، با صدای بلند افکار خود را بر زبان می‌آورد. تک‌سخن‌گویی در حقیقت به نوعی بلند فکر کردن بازیگران بود. از این طریق نمایشنامه‌نویسان عصر رنسانس تضاد ذهنی و شک و تردیدهای قهرمان تراژدی را به مخاطب می‌رساندند. اهمیت تک‌سخن‌گویی "بودن یا نبودن"، آشکارسازی واقعیتی پنهان از آشوب درونی هملت به عنوان نماد انسان پیش مدرن عصر رنسانس است.

تولد دوباره اروپا

برای درک مفاهیم هنر نمایشی یا به طورکلی مفاهیم ادبی باید بافت اجتماعی و زمان و مکان را نیز در نظربگیریم. زمان و مکان در شکل‌گیری معنی اهمیت ساختاری دارند. شکسپیر و به طور خاص هملت، نماینده بلافصل انسان رنسانسی و پیش مدرن‌اند. انسان‌هایی که خود را در مواجهه با موقعیت زمانی جدید پریشان و مضطرب می‌بینند. انسان‌هایی با باورهایی متفاوت که چه از لحاظ  باور شخصی و چه از لحاظ ساختار اجتماعی همه و همه دچار دگرگونی شده‌اند.

مهمترین باوری که در دوران رنسانس (به معنی نوزایی) دگرگون شد، رویکرد انسان به جهان بود. پیش از رنسانس زمین به عنوان مرکز عالم هستی قلمداد می‌شد و اعتقاد بر این بود که جهان در بهترین وضعیت خود قرار دارد و نظم همه جا را فراگرفته است. اما پس از آن با ظهور متفکرانی امثال گالیله تمام آن ساختار ایدئولوژیک به یکباره واژگون شد و دیگر زمین مرکز عالم نبود. پس انسان هم دیگر سایه‌ای از آن مرکزیت و نظم نبود و دیگر نمی‌شد به قطعیت همه چیز را منظم و مرتب تصور کرد.

در قرون وسطی نقش علم و دانش، نقشی محوری نبود و انسان رشد فکری چندانی نداشت. با این اوصاف، انسانی که وارث سنت قرون وسطی بود به یکباره در سیل هجوم علوم و تفکرات جدید قرار گرفت، لاجرم دچار شک و تردید و سردرگمی شد. آشوب ذهنی هملت که در قالب تک‌سخن‌گویی نقل می‌شود، حاصل دوران انتقال انسان وارث نظام سنتی به عصر مدرن است. یعنی پیوند خوردن به دوران جدید، بحران روحی هملت را سبب شده است.

درست است که خردگرایی و انسان‌ محوری در مقابل تاریکی قرون وسطی بسیار مثبت به نظر می‌رسیدند، اما درست در همان زمان چیزی که قرار بود جایگزین ان تاریکی شود هنوز ناشناخته بود و در گامهای نخستین قرار داشت. علم، کشف سرزمین‌های جدید و انسان‌گرایی همگی ناشناخته و تجربه نشده بودند. ادیبانی مانند شکسپیر و کریستوفر مارلو که این دوران انتقال به ناشناخته ها را تجربه می‌کردند، تنش روحی و گاهی سر در گمی بیمار گونه ناشی از مواجهه با ناشناخته‌ها را به آثار خود انتقال دادند.

برای کامل شدن این تحلیل باید بافت کل متن را هم در نظر بگیریم. مفاهیم و واژگان ذکر شده قبل و بعد از این عبارت و چگونگی کامل شدن تک‌سخن‌گویی، نشان می‌دهد که "بودن یا نبودن" چه مفاهیم استعاری و مجازی را دربرگرفته‌اند. پس با یک نگاه کلی به متن، مفهوم عبارت مورد نظر  به زیبایی روشن خواهد شد.

"بودن یا نبودن"، سوالی است میان دو انتخاب. در پایان این تک‌سخن‌گویی درمی‌یابیم که در اینجا منظور از بودن یا نبودن درواقع عمل کردن یا عمل نکردن است. “To be or not to be” در واقع یعنی “To act or not to act”.  

مفهوم این تک‌سخن‌گویی بدین‌گونه ادامه می‌یابد که آیا اصیل‌تر آن است که تقدیر زمانه (تغییرات دنیای پیش مدرن) را تاب آوریم، یا در برابر دریای مصائب ان از خودمان دفاع کنیم؟ و همینطور ادامه می‌دهد و ساختار اجتماعی دنیای پیش مدرن را به عنوان عاملی اضطراب اور برای انسان وارث ساختار سنتی به نمایش میگذارد. ساختاری که در تمامی ابعاد تغییر ایجاد می‌کند و بستر نظام‌مند سنتی را به سمت و سویی ناشناخته سوق می‌دهد. هرآنچه از مدرنیته می‌رسد برای او غیرملموس و نامانوس است. اقتصاد نوین طبقه اجتماعی افراد را جابه‌جا میکرد و مهاجرین از اقصی نقاط دنیا مانند افریقا به انگلستان مهاجرت می‌کردند. برآیند این‌ها بروز تبعیضهایی در جامعه بود. ساختار اجتماعی، ساختاری نژادپرست و طبقه مدار شد و افراد دارای نژاد برتر سفید و یا برخوردار از همگان شریف تر تصور می‌شدند. شکسپیر در نمایشنامه‌های خود از جمله در اتللو و شاه لیر به انعکاس چنین جامعه دو قطبی می‌پردازد.

 چنین مواجهه‌ای با زندگی و مفهوم تغییریافته آن، انسان عصر شکسپیر را به شک می‌اندازد که آیا باید تسلیم شود یا بهتر است با پویایی شتاب زده زمانه مقابله کند. مقابله با ساختار مدرن، تبعیض و شکل‌های تعریف شده ان. در تراژدی هملت، شکسپیردر تک سخنگویی قهرمان تراژیک از مرگ به عنوان سمبل کناره‌گیری از وقایع جهان استفاده می‌کند. آیا بهتر نیست بمیریم، به کناری برویم و رنج تغییر زمانه را نکشیم؟ اما تلخ‌تر انکه حتی مرگ هم چاره نیست. زیرا مرگ نیز به همان اندازه سفر به ناشناخته است و ما نمی‌دانیم با چه چیزی مواجه‌ایم.

پس این تک‌سخن‌گویی در حقیقت تنش فکری یک انسان پیش مدرن است در دوراهی رویارویی با اندیشه‌های  دنیای جدید. در این دوران انتقال هملت در چنان تنشی از تردید در رنج است  که گاه به مرگ به چشم پناهگاه می‌نگرد.

این تردید پیش مدرن، شبیه تردیدی است که قرن‌ها بعد اندیشمندان و ادیبان پست مدرن به صورتی حتی تلخ‌تر ان را تجربه کردند. هر دوره انتقالی برای بشر بسیارپرسش برانگیز و سخت است. به گفته ریچارد رورتی، فیلسوف پست مدرنیست آمریکایی، انسان به طور طبیعی به چارچوب مشخصی پیوندخورده است. چارچوبی که از بدو تولد با آن رشد کرده و زندگی در آن برایش عادت شده است. تغییر عادات فکری و رفتاری بسیار مشکل است. پس شک و تردید انسان در یک دوره انتقال به صورت "بودن یا نبودن" و در واقع به صورت "عمل کردن یا عمل نکردن" بروز می‌کند.

کرونا و هملت

مطلب دیگری که درباره این تک‌سخن‌گویی جلوه‌گری می‌کند، حضور دو مفهوم مدرن است؛ بروز وقایع ناشناخته و مواجهه انسان با آن‌ها. بروز(Advent) یعنی پیدایش عواملی که انسان انتظار روبرویی با آن را ندارد. در اینجا مدرنیته ظهور پیدا کرده است و انسان‌ها انتظار مواجهه با آن را نداشتند. هملت به عنوان یک انسان پیش مدرن در مواجهه با یک پدیده غیرمنتظره، که من از آن به عنوان "اَدوِنت شکسپیری" نام می‌برم، این تک‌سخن‌گویی درخشان را خلق می‌کند. دلیل رنگ نباختن این تک‌سخن‌گویی شاید در این باشد که هر انسانی  قبل و بعداز شکسپیر با این موضوع مواجه بوده و حتی امروز هم ما با این مسئله روبرو هستیم. اصولا هر انسانی در زندگی خود ممکن است با چیزهایی مواجه شود که انتظار آن را ندارد. همه ما اکنون با ظهور پاندمی کرونا مواجه شده‌ایم و "اَدوِنت شکسپیری" می‌تواند  کاملا گویا باشد. ما با کرونا بودن یا نبودن هملت را تجربه کردیم؛ عمل کردن یا نکردن را تجربه کردیم. ما مواجهه با ظهور یک پدیده ناخوشایند و غیرمنتظره را تجربه کرده‌ایم.

شکسپیر در مکبث و اتللو برخورد عجولانه و نسنجیده را به تصویر می‌کشد و در هملت شک و تردید پس از مواجهه و درقصه زمستان در نهایت برخوردی هنرمندانه و ارام. اَدوِنت شکسپیری مواجهه انسان با هر چیز ناشناخته‌ای را نشان می‌دهد. در دوران شکسپیر این پدیده مدرنیته بود ولی اگر آن رابه یک درون‌مایه جهانی بسط بدهیم، می‌بنیم که حقیقت این تک‌سخن‌گویی در میان تمامی انسان‌ها و در تمامی اعصار مشترک است. و آن اینست که  داستان انسان، داستانِ مواجهه و هنر تقابل با ناشناخته‌ها و نحوه برخورد با آن‌هاست.

ناپایداری زندگی و قدرت، مفهومی تکرارشونده در آثار شکسپیر است. به طوری که زبان ادیب انگلیسی بی‌شباهت به زبان خیام نیشابوری نیست. آیا شکسپیر خیام را می‌شناخت؟

معرفی رباعیات خیام در جهان غرب، تقریبا دو قرن پس از مرگ شکسپیر اتفاق افتاده است. همچنین نحوه برخورد شکسپیر با ناپایداری زندگی، با شیوه برخورد خیام متفاوت است. شکسپیر توصیه می‌کند در برابر ناپایداریهای زندگی مراقب باشیم. یعنی در لحظاتی که زندگی ناپایدار می‌شود باید  تأمل کرد و مراقب بودو با احتیاط عمل کرد تا فرد آسیب نبیند.

 "حال" در آثار ادیب انگلیسی از زاویه دید احتیاط کردن بیان می‌شود. برخورد انسان با لحظات سخت و پدیده‌های ناشناخته می‌تواند شتاب‌زده، احساسی، شیدازده، تعقل‌گرا و یاهمراه با آرامش و تعادل باشد. آنطور که از برایند اثار شکسپیر برمیاید، تأمل همراه با آرامش و مراقبت امن ترین راه است. ترکیبی از قوه خیال و قوه تفکر؛ عقلانیت صرف را هم قبول ندارد. شکسپیر نشان میدهد که عمل شتاب‌زده خونبار و مخرب است و این را در بسیاری از نمایشنامه‌های خود از جمله در اتللو و ژولیوس سزار به تصویر می‌کشد. در هملت شخصیت داستان هنگام مواجهه با روح پدرش به عنوان یکی از سمبل‌های ناشناخته، در نهایت با تأملی  هنرمندانه موقعیت را محتاطانه رصد می‌کند ودر نهایت به شناختی نسبی از خود واقعی خود می‌رسد. درست است که پرداختن به ناپایداری زندگی میان خیام و شکسپیر ظاهرا بن مایه ای مشترک است اما رویکرد آن دو در مواجهه با این ناپایداری متفاوت است.

به طور کلی ایرانیان چه تاثیری بر شکسپیر داشته‌اند؟

نمی‌توان تاثیر مشخصی از ایرانیان بر شکسپیر را ذکر کرد امابه طورکلی نوزایی اروپا، که از آن تحت عنوان رنسانس یاد می‌شود، حاصل تعامل اندیشمندان غربی باارای اندیشمندان شرقی، به خصوص مسلمانانی نظیر ابن سینا و ابن رشد بوده. متفکران عصر رنسانس وامدار روشن‌بینی‌های متفکرین مسلمان‌اند.

شکسپیر در دوران سلطنت الیزابت اول و جیمز اول زندگی می‌کرد. دورانی که به گسترش آزادی‌های مدنی مشهور است. آیا شکوفایی ادبیات انگلستان پیامد افزایش آزادی بیان بود؟

رنسانس به طورکلی عصر شکوفایی ادبیات است، در مدار توانمندسازی بشر و تکیه بر روشن بینی و رهایی از قید و بندهای جهل کور. این تعصبات کور می‌توانند در هر جنبه‌ای وجود داشته باشند و آرمان رنسانس رشد بشری توانمند، به دور از تعصبات جاهلانه بود. شکوفایی ادبیات در رنسانس به دلیل رهایی ازجهل و پرورش خرد انسانی بود. بنابراین بازگشت ادبیات به شرافت انسانی را در آن دوران شاهد هستیم، و بازگشت به متون کلاسیک که عنصر خرد در آن‌ها بسیار پررنگ است. در متون کلاسیک روم و یونان باستان، انسان به دلیل برخورداری از قوه تفکر و خلاقیت اهمیت دارد. این قائده کلی رنسانس بود و دوران پادشاه یا ملکه خاصی را نمی‌توان متمایز کرد. آثار شکسپیر هم از این قائده مستثنی نیستند.

در قرون ۱۶ الی ۱۸ میلادی، افرادی نظیر جوردانو برونو، ولتر، لسینگ و... عملا صحنه تئاتر را به مکانی برای ابراز انتقادات سیاسی و اجتماعی خود تبدیل کرده بودند. نقد جامعه و حکومت در آثار شکسپیر چه جایگاهی دارد؟ آیا در  نوشته‌های او می‌توان جنبه‌های سیاسی، یا هواداری از تفکری خاص را یافت؟ به خصوص که در زمان حیات وی درگیری‌های فرقه‌های مذهبی و برخورد تفکرات مختلف فلسفی بسیار شدید بود.

رویکرد احتیاط مدار شکسپیر در برخورد با وقایع، چهره روشنگر و تیزبین او را پنهان می‌کند. در حقیقت شکسپیر منتقد هرگونه گفتمان تعریف شده ایست که با طبیعت انسانی در ستیز است. زیرا دیدگاهی واقع‌گرایانه دارد و خالی از هرگونه تعصب و پیش داوری به وقایع نگاه می‌کند. البته از آنجا که تاحدی نیازمند حامیان خود بود به عنوان مثال در اولین بیت از غزل نخستین خود تفکرات مورد پسند آن‌ها را بازتاب می‌دهد و می‌گوید "نسل ما باید مولد نژاد ناب سفید باشد". ولی در دیگر غزل‌هایش این گفتمان نژادپرستانه را با هنرمندی  زیرکانه ای زیر سوال می‌برد. همچنین در اشعار بلندش مثل "ونوس و اَدُنیس"، نشان می‌دهد که انسان به دلیل انسان بودنش، هیچگاه نمی‌تواند برخی مفاهیم رابه صورت ثابت و لایتغیر تعریف کند، مثلا بگوید عشق به چه معناست؛ درحالی که در زمان او عشق یک تعریف مشخص داشت و گاه در سایه تسلط آرای انسان مداران به گونه ای دیگر، اما باز هم ثابت به شکلی دیگر تغییر پیدا می‌کرد. شکسپیر در "ونوس و اَدُنیس" تبیین می‌کند که عشق  و سایر مفاهیم و ارا دیگر اعم از سیاسی و غیرسیاسی، را نمی‌توان به طور مشخصی تعریف کرد و گفت که این است و دیگر چنین نیست.

شکسپیر جامعه تک محور زمان خود را مورد بررسی انسان مدارانه قرار می‌دهد. گاهی اصلا احساس نمی‌شود که شکسپیر علیه گفتمان‌های تعریف شده و ثابت دوران خود حرفی زده باشد، اما در واقع او گفتمان‌های غالب را لابه‌لای سطرهای آثارش، هنرمندانه دارای ایراد معرفی می‌کند. انتقادات او حول محور انسان به مثابه انسان شکل می‌گرفتند. به‌هرحال همانطور که یکی از شخصیت‌های حاشیه‌ای در یکی از نمایشنامه‌هایش می‌گوید وقتی جراحتی هست، لاجرم خونریزی وجود دارد، پس اگر گفتمانی را آسیب‌زا ببیند، عیوب ان را انسان مدارانه نشان می‌دهد. اما به قول ریچارد رورتی، ویلیام شکسپیر به عنوان یک طنزپرداز آزاد (Liberal ironist)، (طنزپردازی در اینجا یعنی شاعرانه و بدون هیچ جهت‌گیری و جایگزین کردن رای دیگری) و به صورت استفاده از ایهام، مجاز، استعاره، تغییر لحن و سایر صنایع ادبی دیدی انسان مدارانه را بیان می‌کرد.

در شاه لیر شکسپیر می‌گوید "زمانی که به دنیا می‌آییم گریان هستیم؛ زیرا به این صحنه بزرگ نابخردان قدم گذاشته‌ایم". در زبان اصلی شکسپیر از عبارت Great stage of fools استفاده می‌کند. دلیل خاصی داشته که وی کلمه Idiots را به جای Fools کار نبرده است؟

این انتخاب درونمایه ایست که تنها در تراژدی شاه لیر دیده نمی‌شود. بافت متنی خاصی هم که در انجا این عبارات را به اشکال مختلف تکرار می‌کند، گویای منظور اصلی اوست. رابطه کلمات پیرامونی این عبارت به خوبی معنا را اشکار می‌کند. "صحنه" و "دلقک". زمانیکه گفتمان ماده پرستی مدرن در تراژدی لیر جایش را به گفتمان حیرت و درماندگی انسان (وقتی شاه لیردیگر قدرت را از دست داده و تنها یک پدر است) می‌دهد، تصویر دنیا از دید وی بدون تاثیر ساختار موجود و ملزومات آن روشن و حقیقی قابل رویت است.   دنیا دیگر  جای محاسبات ودید سود محوروارزش‌های مادی نیست. دنیا حقیقتش را عریان به لیر نشان می‌دهد و او دیگر به چشم ظاهر اعتماد ندارد و با چشم دل (به دوستش میگوید با گوشهایت بنگر) می‌نگرد. می‌بیند که دنیای پیرامونش جایست که اعمال انسانی بی‌معنی و پوچ‌اند و انسانها گویی دلقکان دست‌آموزی هستند که حرکاتی مسخره و بیهوده را تکرار می‌کنند. انسان عصر شکسپیر دست آموخته زمانه است و خطاهایش، خطای زمانِ به انحراف رفته است (عصر پیش مدرن). درست بر خلاف ارا ارسطو که خطای انسان را خطای ذات او می‌داند.  ریاکاری و ماده پرستی و فریب همه ابزار دنیای جدیدی‌اند که قرار است انسان مدرن جاه طلب را ارتقا دهند و در نردبان حیات او را قدرتی بلامنازع بخشند. در این دست اموزی انسان مدرن به دلقکی تشبیه شده که بازی صحنه مدرن را کورکورانه و نابخردانه تقلید می‌کند.   چونان کودکی که حتی گریستن بعد از تولد را نه از سر طبیعت، بلکه از سر اجبار ضربه قابله‌ها به پشتش اموخته، تا دم و بازدم را در محیط جدید بیاموزد و بقا را تجربه کند.

این تعبیر طنز پردازانه و هنرمندانه در تراژدی مکبث در تک‌سخن‌گویی اخر قهرمان تراژدی – در نمایشنامه های قصاص و انطور که تو بخواهی و حتی درتراژدی بزرگ هملت به نحوی زیبا تکرار می‌شود.

گفتنی است شکسپیر دیدی پوچ گرا به کل هستی ندارد و تنها به عنوان طنزپردازی ازاد به چنین استعاره‌ها و مجازهایی متوسل می‌شود که عمل گرایی ابزارگونه و محاسبه‌محور و فریبکارانه زمان خود (عصر پیش مدرن) را هنرمندانه نقد کند.      

شکسپیر تا چه اندازه بر روند انسان‌گرایی در غرب تاثیرگذار بود؟

این را نمی‌توان انکار کرد که شکسپیر هم به عنوان یک انسان رنسانسی تحت تاثیر اندیشه‌های انسان‌گرایانه قرار داشته است و این اندیشه‌ها همانقدر برای او ملموس بوده‌اند که برای متفکران انسان‌گرایی همچون اراسموس و کریستوفر مارلو. شکسپیر هم جزئی از آن جامعه بوده، چنانکه در یکی از تک‌سخن‌گویی‌های نمایشنامه هملت، در صحنه دوم از دومین پرده، می‌نوسید: "چه شاهکار بزرگی است انسان! چه‌قدر اصیل است در خردورزی و بی‌نهایت در استعداد. در عملکرد همپایه فرشتگان و در فهم و ادراک چون خداست. او زیبایی جهان است و برترین مخلوق". این‌ جملات نمادی از اندیشه‌های انسان‌گرای دوران شکسپیر است. همانطور که می‌دانید تمرکز انسان‌گرایی قرن شانزدهم بر بزرگی توانمندی‌های آدمی بود نه ذات او.

فراتر از زمان

اما اگر میان آثار وی جستجو کنید، او را در هیبت انسانی فراتر از زمان خود خواهید یافت.  فیلسوفانی مثل ریچارد رورتی،  وژاک دریدا معتقد بودند ویلیام شکسپیر بسیار از زمانه خود جلوتر بوده و حتی می‌توان او را یک انسان پست مدرن قلمداد کرد. کلمات و معانی برای شکسپیر معانی ثابت و غیرقابل تغییری نبودند. درست است که انسان‌گرایی تفکر غالب آن عصر بود ولی شکسپیر به آن به عنوان یک مفهوم غیرقابل تغییر نگاه نمی‌کرد. او به پویایی افکار انسان اعتقاد داشت اما به نظرش گفتمانهای پویا  در جامعه باعث شناخت بهتری می‌شوند. زیرا به محض اینکه معنایی ثابت بماند، باعث ایجاد تعصب و تبعیض می‌شود. بنابراین پویایی گفتمان‌ها در جامعه، ضروری است. شکسپیر انسان‌گرایی کور و اغراق امیز را که گفتمان غالب دورانش بود، به صورت هنرمندانه ای اسیب شناسی می‌کند.

در همان نمایشنامه هملت، با وجود اینکه پیش‌تر می‌نویسد چه شاهکار بزرگی است انسان؛ بعدتر هملت به مادرش می‌گوید "ضعف است نام تو ای زن". البته نباید از این جمله زن ستیزی را برداشت کرد. چنین مفهومی که ضعف انسان‌ها را نشان دهد در سایر تراژدی‌های او مثل مکبث و اتللو هم به صور مختلف تکرار می‌شود. در اتللو ضعف انسانی را در قالب یک فرمانده توانمند می‌بینیم که علی‌رغم مهارت در مدیریت امور، در مدیریت افکار و زندگی خود ناتوان است و بسیار شتاب‌زده تصمیم‌گیری می‌کند. ضعف اتللو همان ضعفی است که هملت خطاب به مادرش بر زبان می‌آورد. پس منظور شکسپیر ضعف زنان نیست بلکه ضعف انسان‌هاست. در حقیقت: "ضعف است نام تو ای انسان".

شکسپیر به عنوان یک فرد پست مدرن و بسیار فراتر از زمان خود، با وجود پذیرش توانمندی‌های بلاشک انسانی، مفهوم انسان‌گرایانه پذیرفته شده در قرن شانزدهم را اسیب شناسی می‌کند. انسان توانمند است اما، و این امای شکسپیری است، به دلیل وجود  احساسات و تعصبات مهارنشده هم در او و هم در دنیای پیرامون او، خطاهای خانمان‌سوزی را مرتکب می‌شود. شکسپیر پیشگام انسان‌گرایی نیست، بلکه شخصی است که به نمایشگاه انسان‌گرایی رفته است و برای ما تعریف می‌کند که این تفکر به چه چیزهایی اولویت می‌داده و رویکرد  انسانی وی نسبت به این گفتمان غالب در جامعه چه بوده است.

در قرن شانزدهم میلادی، فاؤست‌نامه نویسی در بین ادیبان اروپایی به دفعات دیده می‌شد. ولی چرا شکسپیر هرگز نسخه خودش از فاؤست را ننوشت؟

نظرات شکسپیر با آرای فاؤست نویسان متفاوت بوده است. شکسپیر گفتمان غالب زمانه خودش را در غالب حکمی لاتغییر باور ندارد و نمی‌پذیرد که انسانی با توانایی‌های لایتنهایی مثل دکتر فاؤستوس بتوانند طبیعت واقعی انسان را به تصویر بکشند. اگرچه در هملت قبول می‌کند که انسان اشرف مخلوقات است و بی‌نهایت در استعداد، در همان هملت اضافه می‌کند که ضعف است نام تو ای انسان. دیدگاه واقع‌گرای شکسپیر با دیدگاه ایده‌آل‌گرای فاؤست نویسان مغایرت دارد و در یک دیدگاه واقع‌گرایانه، انسان را در یک بعد مرکزی و دارای توانایی‌های فرابشری نمی‌بیند. شکسپیر حتی در شاه لیر که یک حکمران بسیار پرقدرت را به تصویر می‌کشد، در عین‌حال نقش پدری با احساس انسانی را هم بر گردن آن حکمران قدرتمند می‌نهد. یعنی با اینکه شاه مرکز قدرت  است و این قدرت را از گفتمان رایج پادشاهی و تخت میگیرد ولی ضعف‌های انسانی را هم داراست. شکسپیر به دلیل این عقایدش، که برای جامعه رنسانسی غیرمتعارف هم هست، نمی‌توانست خالق یک فاؤست‌نامه باشد.

آیا می‌توان بین شکسپیر و اگزیستانسیالیسم رابطه‌ای متصور شد؟

این رابطه را به این صورت می‌توان درک کرد که همین تصمیم‌گیری برای تعامل یا عدم تعامل می‌تواند یک دیدگاه اگزیستانسیالیستی تلقی شود. ولی این بدین معنا نیست که شکسپیر بدبین و پوچ‌گرا بود؛ بلکه به این معناست که انسان پس از آنکه متوجه وضعیت زیست خود می‌شود، چه تصمیمی می‌گیرد و چه اقدامی برای برون رفت از موقعیت مواجهه‌ با ناشناخته‌های زندگی می‌کند. بنابراین بودن در آثار شکسپیر، معنای در دنیا افتادن به سبک اگزیستانسیالیست‌ها را ندارد. شکسپیر انسان را یک موجود فراموش شده نمی‌دانست؛ برخلاف فیلسوفان اگزیستانسیالیست که اعتقاد داشتند انسان پس از آگاهی از فراموش‌شدگی خود به ناامیدی می‌رسد و در جهان یک غریبه است.

زندگی شاعرانه در شرایط سخت

ولی از این منظر که انسان در زندگی روزمره خود و در دنیایی که برایش قابل فهم است، مواجه می‌شود با پدیده‌ای ناشناخته که نمی‌تواند آن را بفهمد، برخورد انسان با این پدیده ناشناخته می‌تواند یک خوانش اگزیستانسیالیستی داشته باشد. اینکه انسان تصمیم بگیرد در این مواجهه با ناشناخته ریسک نکند و فقط جان سالم به در ببرد، یا به مقابله برخیزد. هایدگر این تصمیم محتاطانه در برخورد با ناشناخته‌ها را زندگی شاعرانه (Poetical dueling) می‌نامد.

بودن در آثار شکسپیر به معنای زیستن در مواجهه با ناشناخته‌هاست، نه بودن به معنای "خلق شده" و "مخلوق فراموش شده". اینکه انسان در مواجهه با ناشناخته‌ها از خودش نوعی تعامل نشان بدهد و این تعامل هنرمندانه و خلاق به گونه‌ای باشد که زندگی فرد را از وادی پرخطر ناشناخته ایمن نگه‌دارد.

در سال‌های اخیر صحبت‌هایی مبنی بر نژادپرستانه بودن نمایشنامه اتللو شکسپیر به میان آمده است. به نظرشما آیا مفاهیم نژادپرستانه در این نمایشنامه وجود دارد؟

اتللوبیشتر نمایشنامه‌ای است درباره  رانده شدگان و قربانیان گفتمانهای تعریف شده ساختار جدید اجتماع. لازم به ذکر است که در تراژدی اتللو فرد رانده شده از طریق ساختاراجتماع در حقیقت تنها اتلو نیست بلکه به همان اندازه یا بیشترایاگو است. اتللو در غالب یک فرد غیربومی موفق، در جامعه‌ای نژاد پرست به تصویر کشیده شده که متاسفانه خود قربانی شتاب زدگی و برچسب گذاری فرهنگ غالب می‌شود. یعنی گفتمان نژادپرستانه در رد کردن سیاه‌پوستان و تصمیم آنی گرفتن درباره ایشان و برچسب زدن به آن‌ها، چنان در جامعه تسلط دارد که حتی اتللوی سیاه پوست نیز این باور غالب اجتماعی را در خودش رشد داده است. وی انسانی است که قربانی شتاب‌زدگی و پیش داوری است.

شکسپیرهیچ جهت گیری مستقیمی ندارد و بنابراین در این نمایشنامه نیز، هم ایاگو را داریم و هم اتللو را که قربانی‌های موازی و در عین حال متفاوتی هستند.

و فقط نمایشنامه اتللو اینگونه نیست و تمام آثار شکسپیر حتی غزلیات او نیز دوقطبی بودن جوامع پیش مدرن اروپایی و تقسیم شدن مردم به دو گروه حاشیه‌ای و برجسته را نشان می‌دهند. اتللو با اینکه یک فرمانده قابل است ولی به دلیل سیاه پوست بودن نمی‌تواند رشد کند. ایاگو هم به همان اندازه قربانی است و منویات راستینش را محقق نشده می‌بیند. در شاه لیر هم پرداختن به مسئله تمایز و تبعیض کاملا مشهود است، حتی میان فرزندان یک پدر. در مکبث نیز گفتمان طبقه محور بین مکبث و شاه دانکن که نسبت خونی هم با یکدیگر دارند، به تصویر کشیده شده است.

در نمایشنامه‌های شکسپیر بارها زنان مردان را فریب داده و به ورطه نابودی می‌کشانند. آیا می‌توان این‌ را نشانه‌ای از زن ستیزی به شمار آورد؟

اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم، این گفتار خالی از همه جانبه‌نگری است. اگر تمام آثار شکسپیر را در نظر بگیریم، زنان فریب‌دهنده و نابودکننده مردان نیستند. بلکه در کمدی‌های شکسپیر زنان حتی غالبا نماینده جامعه ای ایده‌آل و پویا هستند؛ ولی متاسفانه زیر سلطه جامعه ای تک‌محور قراردارند. پس اگر در برخی نمایشنامه‌های شکسپیر زنان به تعبیر برخی منتقدین توان نابودی و تخریب هم دارند، به دلیل زن ستیزی شکسپیر نیست؛ بلکه او می‌خواهد نشان بدهد که زنان قدرتمند و باذکاوتی مثل پورشیا هم می‌توانند وجود داشته باشند. زنانی با توانی  افسانه ای، قابلیت هوشی ممتاز و نمادی از هنر و حقیقتی ناب مثل شخصیت هرمیون درکمدی قصه زمستان. پس اگر شکسپیر در مکبث یا رویای شب تابستان زنان را پر توان نشان می‌دهد، این نشانگر جنبه سمبلیک از حقیقت  است، گوشزدی است به جامعه ای که گفتمان ثابتی را تعریف کرده و تک بعدی است و این توانمندی و خلاقیت زنانه را به کلی نادیده گرفته است. چنان زنانی در حقیقت سمبل امکانی جدید و احتمال و پیدایش‌های دیگر هستند.

در پایان، به نظر شما ویلیام شکسپیر در قرن ۲۱، همچنان شخصیتی زنده است؛ یا اینکه اجراهای جدید آثار او بیشتر جنبه خودنمایی دارند؟

با اینکه در قرن بیست و یکم زندگی می‌کنیم، ویلیام شکسپیر همچنان فردی حاضر و قابل استناد در متون، اجرا و حتی در هنرهای غیرنمایشی است. زیرا علی‌رغم اینکه شکسپیر به لحاظ تاریخی یک انسان رنسانسی بوده، اما انسانی است برای تمام فصول. دلیل این امر را باید در رویکرد واقع‌گرایانه این مرد جستجو کنیم. او انسان را همانطور که هست نشان می‌دهد، نه آنطور که باید باشدو باید تعریف شود. در رنسانس انسان را به شکلی غیرواقعی به تصویر می‌کشیدند. چنین تصویر اغراق امیزی از انسان را در میان هم‌عصران او مثل کریستوفر مارلو می‌توانیم ببینیم.

 اما شکسپیر هم‌زمان با ستایش انسان، ضعف او را هم نشان می‌دهد. او واقع‌گرا بود و درباره انسان و جهان همانگونه که هستند می‌نوشت. جهان هستی هم تاکنون به همان صورت باقی مانده است و پدیده‌های جهان اعم از بی‌ثباتی، گذر زمان و مهمتر از همه رویکرد انسان در تقابل با ناشناخته‌ها، در همه اعصار تکرار می‌شوند.

 از سوی دیگر، راز ماندگاری شکسپیر شاید این باشد که  آرمان‌شهر  شکسپیری برخلاف افلاطون شاعرانه است. او به عنوان یک طنزپرداز آزاد تمامی معانی تعریف شده و ثابت راانسان مدارانه و خالی از جهت گیری هنرمندانه بازبینی می‌کند. شکسپیر شاعری بود به معنای اخص کلمه شاعر؛ و با دیدی شاعرانه و غیرفلسفی به جهان می‌نگریست. بنابراین اجراهای جدید اثار او نیز به اندازه حقیقت خود او شاعرانه پویا و هنرمندانه‌اند.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: ویلیام شکسپیر اگزیستانسیالیسم پست مدرن استانی فرهنگی و هنری آثار شکسپیر انسان مدارانه ویلیام شکسپیر بودن یا نبودن انسان گرایی عنوان یک نشان می دهد شک و تردید اندیشه ها تعریف شده شکسپیر هم واقع گرا جامعه ای انسان ها پیش مدرن یک انسان پست مدرن زمان خود شتاب زده شاه لیر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۶۸۵۶۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

زرشناس: عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده است

‌به گزارش خبرگزاری صداوسیما ، شهریار زرشناس استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه سیاسی شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ با حضور در برنامه گفتگوی ویژه شبکه خبر  و  ابراهیم متقی کارشناس مسائل بین‌الملل در ارتباط تلفنی درباره  اعتراضات دانشجویان دانشگاه‌های آمریکا و اروپا در حمایت از غزه  گفتگو کردند.

 مقدمه: خیزش ضدصهیونیستی دانشجویی در آمریکا به ۶۰ دانشگاه و البته مؤسسه آموزشی در سایه خشونت کم سابقه پلیس رسیده و تاکنون دست‌کم ۶۰۰ دانشجو و استاد دانشگاه بازداشت شدند. 

سؤال: خیزش ضدصهیونیستی در دانشگا‌ه‌های آمریکا، مؤسسات آموزش عالی و حالا هم که استرالیا، آلمان، فرانسه و بسیاری کشور‌های دیگر اروپایی علت این جنبش اعتراضی دانشجویان در حمایت از فلسطین و غزه چیست؟
شهریار زرشناس؛ استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه سیاسی: من گمان می‌کنم برای بررسی این پدیده باید دو علت را، یکی علت درازمدت و یکی علت کوتاه مدت را توجه قرار دهیم. من این پدیده را صرفاً یک رویداد سیاسی که مثلاً فقط حاصل از تحریک شدن وجدان عمومی در قبال جنایات رژیم صهیونیستی باشد نمی‌بینم، این را فراتر می‌بینم، یعنی اگر بیاییم نگاه کنیم در خصوص رویداد‌هایی که در شاید یک دهه اخیر و کمی بیشتر رخ می‌دهد و بعد به آن علت درازمدت و کوتاه‌مدت نگاه کنیم، بیش از ۱۰ سال است که روند عمومی سیاست و آن ساختار سیاست لیبرالی که مبتنی بر اتمیسم اجتماعی و مبتنی بر یک نظام حزبی و حرکت در ذیل مفهوم جامعه مدنی بر مبنای خواست‌های اجتماعی در چارچوب یک نظام پارلمان‌تالیستی است، بیش از ۱۰ سال است شاید حدود ۱۵ سال است که این روند جاذبه و قدرت بسیج خود را از دست داده، این حرف را من نمی‌زنم، فیلسوفانی مثل ژان ژاک رانسیر و بعضی از غربی‌ها می‌زنند و یک دوگانه‌ای را خود رسانه‌های غربی هراسان ایجاد کردند در این خصوص که می‌گویند پدیده‌ای ورای مرز‌های معمول سیاست لیبرال که آنها آن را پوپولیسم می‌نامند، حالا من در بحثم صحبت نمی‌کنم چقدر درست است یا غلط است، آنها این را می‌گویند. یک چنین روندی شروع شده، بعد جلوتر می‌آییم می‌بینیم که در همین دو سال اخیر رویدادی مثل جنگ اوکراین را داریم و نتایجی که این جنگ ایجاد کرده، تبعاتی که دارد، تغییراتی که در ساختار نظام بین‌المللی ایجاد می‌کند، قبل‌تر از آن و همچنین در ادامه آن، روی افول هژمونیک نظام جهانی و بعد آن فضای واگرایی که در رأس نظام جهانی ایجاد می‌شود که فرصت عجیبی دارد برای دولت‌های استقلال طلب و ملت‌ها ایجاد می‌کند. در ادامه آن باز دوباره می‌آییم جلو؛ رویداد هفت اکتبر سال گذشته، بعد رویداد عملیات ایران؛ اینها را که کنار هم نگاه می‌کنیم می‌بینیم که به تعبیر یک نویسنده‌ای که می‌گفت باد‌ها خبر از تغییر فصل می‌دهند، ما احساس می‌کنیم انگار یک اتفاقی پیش می‌آید که این اتفاق فراتر از صرف مرز‌های سیاسی است. من حتی حرکت دانشجویان را که ما می‌گوییم سبقه ضدصهیونیستی، ولی روایت صهیونیستی؛ وجه اصلی هویت عالم غرب مدرن است. وقتی شما روایت صهیونیستی را مورد حمله قرار می‌دهید در واقع دارید وجه بنیادین هویتی عالم غرب مدرن و وجه تمدنی را دارید مورد حمله قرار می‌دهید.

سؤال: این را در شعار‌هایی که دانشجویان در این جنبش اعتراضی در دانشگاه‌های مختلف هم سر می‌دهند می‌توانیم ببینیم.
زرشناس: بله، کاملاً، حتی شعار مرگ بر آمریکا، اصلاً من سویه را می‌خواهم بگویم، بعد ببینید دو اتفاق؛ یک اتفاق این است که ترکیب دو عامل است؛ یکی این است که عالم غرب مدرن، این یک بحث فلسفه- تاریخی است. عالم غرب مدرن از اواخر قرن نوزدهم وارد دوران بحران انحطاط خود شده، این را من نمی‌گویم؛ این را نیچه می‌گوید، با زبان دیگری توین‌بی می‌گوید، با زبان دیگری اِشپَینلِر می‌گوید، با یک روایتی لِوُفِر می‌گوید، یک روایت دیگری مارتین هایدِگِر می‌گوید، با یک بیان دیگری فوکو می‌گوید؛ این یک بحث عمومی است که عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده، وقتی چنین اتفاقی رخ می‌دهد یعنی مدرنیته دارد کم کم قدرت اقناعی خود را از دست می‌دهد، مدرنیته دارد، از همه مهم‌تر وجه هژمونیک خود را از دست می‌دهد و این سیطره هژمونیک آن دارد خرق می‌شود، بعد  این عامل بلندمدت است که اساساً نزدیک صد سال است که پیش می‌آید. علاوه بر آن یک عامل کوتاه‌مدت هم هست و آن این است که سیاست‌های سه چهار دهه اخیر نئولیبرالی در نظام سرمایه‌داری بین‌المللی هم در آمریکا، هم در کشور‌های اروپایی و همچنین کشور‌های شبه مدرن وابسته به آنها یا غیر از آن در واقع نوعی بحران اجتماعی و فرهنگی ایجاد کرده که همین مسأله هم دوباره قدرت اقناعی و جاذبه مدل گفتار مدرنیته را از بین برده یا کم‌رنگ کرده و نظام رسانه‌ای اینها را هم در بسیج کردن، صورت بندی و نوعی تحمیق کردن دچار مشکل کرده است. این یک اتفاق موجب می‌شود که اگر تا کنون این مجموعه سیطره هژمونیک مدرنیته می‌توانست نوعی وجدان تحمیق ایجاد کند، یعنی وجدان اخلاقی انسانی جامعه را تحمیق و غیرفعال کند، حالا، چون این سیطره خرق می‌شود این دچار روزنه‌هایی در خود می‌شود، نمی‌گویم به طور کامل از بین رفته، دارد دچار روزنه‌هایی می‌شود، بنابراین یک نوع وجدانی که تا به حال سرکوب می‌شد، یک نوع وجدان بیدار اجتماعی، اعتراضی کم‌کم دارد میدان پیدا می‌کند و فعال می‌شود. من گمان می‌کنم حتی اگر این بار این جنبش مهار شود و احتمال که خواهد شد، هر چند به سختی، باز هم ما شاهد نمونه‌هایی خواهیم بود؛ حرکت و رویداد‌هایی که اینها مایه‌های دیسکورسیک و تمدنی دارند، یعنی دارند یک نوع گفتارسازی و آلترناتیوسازی می‌کنند، ممکن است وجه ایجابی آنها اصلاً پررنگ نباشد، چون ما در یک دوران گذار تاریخی به سر می‌بریم، اما نکته مهم این است که دارند حکایت می‌کنند که مدرنیته آن قدرت اقناعی خود را دارد از دست می‌دهد.

سؤال: ناظر بر تعبیری که به کار بردید، سؤال بپرسم؛ وجدان بیدار اجتماعی حالا در این رویداد را بررسی کنیم، اما نظام آمریکا تلاش می‌کند که صدای این وجدان بیدار اجتماعی شنیده نشود در این اجتماع ضدصهیونیستی، علت این تلاش چیست؟
زرشناس: می‌خواهد آن چه که رخ می‌دهد تحریف کند، اگر اینها بپذیرند که نوعی وجدان بیداری بلند شده که دارد خرق می‌کند، هرچند نه تام و تمام و تا حدودی خرق می‌کند سیطره هژمونی مدرنیته و عالم مدرن را؛ این یک معنا دارد و معنای آن این است که نشان می‌دهد مدرنیته دارد توان خود را از دست می‌دهد و دوران گذار و زمستانش فرارسیده. وقتی ما بحث فلسفه- تاریخی از ورود عالم غرب مدرن به دوران بحران و انحطاط می‌کنیم، چه می‌گوییم؟ می‌گوییم یک عالم و تمدنی دارد وارد زمستانش می‌شود. عوالم تاریخی و تمدن‌ها مثل انسان‌ها هستند، یک لحظه‌ای به دنیا می‌آیند، دوران تکوین، کودکی و جوانی دارند، دوران نُضج پیدا می‌کنند و یک زمانی هم می‌رسد که در سرازیری حرکت در مسیر قهقرا قرار می‌گیرند. عالم غرب مدرن از منظر فلسفه- تاریخ، در رنسانس به دنیا آمده، اتفاقاً در همان رنسانس، سودا‌های شدید صهیونیستی دارد. در همان رنسانس به دنبال تأسیس نظام جهانی است. وعده نظام جهانی می‌دهد، می‌خواهد آن را محقق کند با محوریت آموزه‌های صهیونیستی. از قرن هجدهم به بعد که دوران روشنگری است، از منظر فلسفه- تاریخ، دوران نضج اینهاست، اینها این را عملیاتی می‌کنند و در هیأت نظام جهانی کاملاً به وجود می‌آورند.

 عالم غرب مدرن وارد بحران شده است 

زرشناس:  این نظام جهانی یک ساختاری از کشور‌هایی که خود را ارباب دنیا می‌دانند و جهان را غارت می‌کردند، نیروی کار مردم را استثمار می‌کردند، منابع طبیعی را غارت می‌کردند و کشور‌ها را به بازار مصرف بدل می‌کردند، چنین وضعی ایجاد می‌کند و از اواخر قرن ۱۹، بنا بر آن چه که ما در نزد خود فیلسوفان غربی می‌بینیم، نیچه می‌گوید، ِاشپَنگلر می‌گوید، توین‌بی می‌گوید، فوکو می‌گوید، هایدگر می‌گوید، زیمل می‌گوید که این عالم غرب مدرن دارد وارد بحران خود می‌شود. دارد پاییز و فراتر از آن زمستانش فرارسیده. این زمستان وقتی فرامی‌رسد یکی از مؤلفه‌هایش این است؛ قدرت اقناعی ضعیف می‌شود و چاقو دسته خود را می‌برد. الان چیزی که ما می‌بینیم این است؛ در متن دانشگاه‌های آمریکا که کانون تولید دیسکورس‌های تحمیق‌گر هستند به منظور این که مقوم تداوم حیات عالم غرب مدرن و تمدن آمریکایی ذیل این باشند، ما شاهد این هستیم که عنصر بنیادین آن که روح این عالم را دارد، روح عنصر مقوم آن است، یعنی وجه صهیونیستی مدرنیته، چون اگر راجع به مدرنیته صحبت کنیم، مدرنیته؛ سنتزی است از یونانیت و یهودیت؛ منتها یهودیت صهیونیستی. این عنصر دارد مورد حمله قرار می‌گیرد، این خیلی نکته مهمی است، یعنی سابقه جنبش‌های دانشجویی را در امریکا و اروپا ببینید، جنبش‌های دانشجویی قبلی یا وجه دیسکورسیک ندارند یا اگر دارند نهایتاً مثل مه ۱۹۶۸ به دنبال  این هستند که تلقی مدرن لیبرالی از آزادی را به حوزه‌های بیشتری گسترش دهند که نتیجه اش شد، انقلاب جنسی دوم آمریکا و اروپا. این نتیجه جنبش ۱۹۶۸ است، این انتهای آن اعتراض است. اعتراض اجتماعی آنها هم؛ اعتراض به این است که چرا سرباز آمریکایی مثلاً در جنگ ویتنام کشته می‌شود؟ یعنی اعتراض به خود اصل نظام جهانی نیست، اعتراض به عناصر ساختاری و هویتی مدرنیته نیست، این‌جا اعتراض؛ عنصر و رکن اصلی ساختاری هویت مدرنیته را مورد حمله قرار می‌دهد.

سؤال: ابراهیم متقی؛ کارشناس مسائل سیاسی و بین‌الملل هم به جمع ما اضافه شدند با آقای زرشناس راجع به تلاش نظام آمریکا برای این که صدای این تجمع ضد صهیونیستی شنیده نشود، صحبت می‌کردیم، اما در کنار آن صحبت کنیم به ورود خشونت‌آمیز پلیس در این سطح که می‌توانیم بگوییم در جامعه نخبگانی و دانشگاهی آمریکا و اروپا، این سطح از ورود خشونت‌بار، کم‌سابقه است و در کنار آن اشاره‌ای کنیم به اظهار نظر وزارت امورخارجه آمریکا که اشاره‌ای نکرده به دستگیری دانشجویان و اساتید و اشاره کرده که در کشورش دموکراسی وجود دارد؟
متقی: از آقای زر شناس عزیز  تشکر می‌کنم که نکات بسیار دقیقی را در تبیین بحران معنا در جهان غرب ارائه داده‌اند این یک واقعیت جدیدی هستش که تحت تاثیر موج‌های انقلاب تکنولوژیک قرار دارد وقتی که ما صحبت از جامعه شبکه‌ای می‌کنیم وقتی که دگرگونی‌های ابزاری و تکنولوژیک را آثارش را در محیط اجتماعی می‌بینیم در اون شرایط و فضا به این جمع بندی می‌رسیم که یک هویت جدیدی در برابر آن شکل‌بندی‌های مسلط هنجاری در سیاست بین الملل و جامعه امریکا و جهان غرب دارد شکل می‌گیرد که اون فضایی هستش که حاشیه دارد یواش یواش قدرت پیدا می‌کند همونجوری که من حماس را و حزب الله را و گروه‌های مقاومت در عراق و یمن را به نوعی نشانه‌های ظهور حاشیه و باز تولید قدرت حاشیه می‌دانم طبیعی است که این وضعیت در مورد جهان غرب هم وجود دارد یعنی اینکه حاشیه هم در حاشیه نظام بین الملل معنا پیدا می‌کند و هم در خود جهان غرب و نظام سرمایه داری حاشیه می‌تواند خودش را بازتولید کند واقعیت این هستش که نیرو‌های اجتماعی در هر دوران تاریخی درصدد بر می‌آیند تا هویت خودشان را منعکس کنند، اما احتیاج به یک موضوع دارند احتیاج به یک سوژه دارند احتیاج به یک بهانه دارند برای اینکه اعتراض خودشان را نسبت به ساختار بیان بکنند و امروز من فکر می‌کنم در همه جهان و به ویژه در امریکا و بسیاری از کشور‌های اروپایی نسل‌کشی اسرائیل تبدیل شده به یک موضوع اعتراضی گروه‌های اجتماعی گروه‌های عدالت‌طلب، جوانان، دانشجویان بسیاری از این نشانه‌ها در سال هزار و نهصد و شصت و هشت هم وجود داشت بسیاری از این نشانه‌ها در سال هزار و نهصد و هفتاد و چهار و هفتاد و پنج در امریکا هم وجود داشت بسیاری از این نشانه‌ها را ما در فضای جنبش‌های ضد وال‌استریت هم می‌بینیم بنابراین یک نوع گرایش ضد ساختاری در خود جهان غرب وجود دارد که دارد نشان می‌دهد با نظم فعلی با اون اقتدار و هژمانی موجود سرمایه‌داری و جهان غرب هماهنگی چندانی ندارد و البته معتقد عجب ورود کند.

سوال: آقای زرشناس ما یک ورود کم‌سابقه پلیس را می‌بینیم در آمریکا ضمن اینکه این کشور‌ها مدعیان حقوق بشر و آزادی بیان هم هستند؟
زرشناس:  ببینید امریکا زمانی که بنیان‌گذاری شد می‌دانید حاصل جنگ‌ها استقلال بود که از سال هزار و هفتصد و  هفتاد و شش تا هزار و هفتصد هشتاد و سه میلادی انجام شد و  جنگ‌های استقلال که شروع شد و امریکا تاسیس شدقانون اساسی که توسط اون گروه طیفی از دولتمردان اغلب فراماسون و طرف‌دار سرمایه داری که این‌ها پدران بنیان‌گذار می‌نامند که نوشته شد یک اصل متمم یک متمم اصل اول دارد که اون متمم درو اقع تاکید بر آزادی بیان است ببینید دقت بفرمایید لیبرالیزم که ایدئولوژی محوری است که جامعه امریکا اصلاً دولت ایالات متحده آمریکا را بنیان‌گذاری کرد و در سه صورت مختلف لیبرال کلاسیک و لیبرالیزم حالا ارشادی و شبه سوسیال دموکراتیک و اخیراً نئو لیبرالیسم دارد اداره می‌کند این کشور را و جهان سرمایه‌داری را شعار محوری اش ادعای بحث آزادی است و اصلاً جدیدا اونچیزی را که اصل می‌گیرده این نگاه کنید متفکران غربی خود متفکران غربی مثل کسانی مثلاً تئودور آدورنو که کتاب دیالکتیک روشنگری را نوشتند می‌گفتند آن سوی عقل روشنگری آن سوی مدعا‌های آزادی یعنی می‌گفتند روشنگری دارد می‌گوید خردگرایی در حالی‌که یعنی مدرنیته درحالی‌که بی‌خردی را آورده می‌گوید آزادی در حالی که استبداد را اعمال کرده می‌گوید تصویر روشن علمی از جهان درحالی‌که مجموعه‌ای از خرافه‌های جهان را ترویج می‌کند آن سوی خرد مدرن خرد ابزاری مدرن خرد سرکوبگر مدرن که خرد نیست خرد واقعی نیست آن سویش اون چیزی است که موریس بلانشو بهش می‌گوید اشاره به سادیسم، می‌گوید ذات این امر سرکوبگری و خشونت ذات مدرنیته اونچیزی که دارد مدرنیته را اداره می‌کند و جامعه امریکا را اینجور موارد که پیش می‌آید این خودش را نشان می‌دهد شما در مورد ورود پلیس ببینید ما تو خود ایران هم سابقه داریم در دورانی که به هر حال دولت تحت سیطره امریکا تو ایران حکومت می‌کرد سه بار پلیس و ارتش وارد فضای دانشگاه شدند یکی در واقع در آذر هزار و سیصد سی و دو بود یکی در بهمن هزار و سیصد چهل ارتش شرط باز فرستاد یکی هم در سیزده آبان سال پنجاه و هفت در امریکا شما نگاه بکنید این دانشجو‌ها نه کسی را کشتند نه به کسی حمله کردند،  نه سطل آشغالی سوزاندند نه شیشه‌ای شکستند نه درختی قطع کرده‌اند نه با کسی دعوا کردند این‌ها فقط تجمع کرده بودند آن هم در درون دانشگاه چه دلیلی دارد که پلیس این شکلی ارتش این شکلی مرز‌ها را در نوردد و وارد دانشگاه شود، آن باطن سرکوبگر استبدادی لیبرالیزم است که ویترین خودش را  به آزادی می‌بنند.

سوال: آقای متقی الان می‌بینیم که پلیس در آمریکا از هر ابزاری برای سرکوب دانشجویان دارای استفاده می‌کند خود دانشجویان اعلام می‌کنند که این برخورد دولت آمریکا نشانه نبود دموکراسی و آزادی بیان در این کشور هستش ولی ما اظهار نظر‌های مختلف مقامات آمریکایی از جمله وزیر امور خارجه آمریکا را که می‌بینیم بدون اینکه اشاره کند به هیچ دستگیری از اساتید و دانشجویان می‌گوید ما در کشورمان آزادی بیان داریم در کنارش رئیس مجلس به نمایندگان این کشور هشدار می‌دهد اگر دانشجویان تظاهرات خودشان ادامه بدهند گارد ملی را برای سرکوب اعزام می‌کنند؟
متقی:  نگاه کنید دوتا موضوع بسیار جدی وجود دارد نکته اول اینکه هرگاه امریکایی‌ها صحبت از دموکراسی می‌کنند شما بدانید این مفهوم دموکراسی در سیاست  عملی یعنی خشونت هر موقع  صحبت از حقوق بشر می‌کنند این به مفهوم کنش معطوف به جنگ است هر گاه صحبت از عدالت می‌کنند تلاش برای تثبیت ایجاد ساختار طبقاتی است بنابراین این واقعیت یک نوع ادبیاتی است که در ساختار سیاسی تو امریکا و جود دارد در دوران‌های مختلف تاریخی هم باز تولید شده در فضای امریکا مراجع ذی قدرت در اختیار صهیونیست‌ها است شما در نظر بگیرید هالیوود، اقتصاد، بورس، بانکداری، اتاق‌های فکری که تولید اندیشه راهبردی می‌کنند خوب تمامی موارد و مراکز و مراجع  نگاهشان یک نگاه حمایتی از اسراییل است،  اسراییل در فضای نسل کشی قرار گرفته این نسل کشی  اگر امریکایی‌ها اجازه بدهند که این اندیشه ارائه بشود این اندیشه در فضای اجتماعی امریکا باز تولید بشود شما مطمئن باشید قابلیت این دیگر وجود ندارد که خواسته باشند موضوع را جمع کنند یعنی در اون شرایط یک جو ضد اسرائیل به وجود می‌آید که در آن جو ضداسرائیلی مجلس سنا و نمایندگان دیگر قادر نخواهند بود تا بیست و یک میلیارد دلار برای سه سال آینده هزینه‌های مربوط به تسهیلات و کمبود بودجه را برای اسرائیلی‌ها تامین تحمیل کنند بنابراین پشت این خشونت یک معادله قدرت و نهاد‌های قدرت وجود دارد که اون‌ها نقش نیابتی را  در ارتباط با اسرائیل ایفا می‌کند بحثی است که دو نظریه پرداز روابط بین‌الملل به این موضوع اشاره داشتند.

سوال: آقای زرشناس به رسانه‌ها اشاره کردند بر خلاف همه مقاطع زمانی مختلف که رسانه‌ها در اختیار منافع غرب بودند در این دوره و در تجمع دانشجویی دانشگاه‌های آمریکا می‌بینیم که بازتابی از رفتار‌های متناقض غرب در حقوق بشر و آزادی بیان هستند؟
زرشناس: می‌گویم دقیقاً به همین دلیل هست، چون عرض کردم، چون سیطره هژمونی که مدرنیته دارد خلق می‌شود حداقل به صورت موردی این مسئله قدرت اقناعی مدرنیته را، چون کاهش داده بنابراین نظام رسانه‌ای هم که بر پایه این سیطره هژمونی بنا شده و مقوم آن بوده و نماینده اون بوده خوب طبیعی  است که آن هم کارایی خودش را دارد از دست می‌دهد خیلی امر واضحی هستش یعنی ببینید آن چیزی که قوام می‌داد قدرت می‌داد و موجب می‌شد که نظام رسانه‌ای بتواند عمل کند اون شرایطی بود که شرایط  هژمونی بود که نظام جهانی ایجاد کرده بود و مدرنیته، چون حاکم بود و ظرفیت  اقناعی داشت ساختار رسانه‌ای اش هم می‌توانست این امر را پیش می‌برد همچون که ساختار سیاسی اش پیش می‌برد ساختار سیاست معمولش هم چنان نظام دانشگاهی اش پیش می‌برد و حوزه‌های دیگر، اما وقتی که کلاً مدرنیته متزلزل می‌شود عالم غرب مدرن وارد دوران انحطاطش می شود چیزی آن چیزی پیش می‌آید که خود فیلسوف فرانسوی که خودش حالا در مجموع غرب مدرن تعلق دارد و دریافته بود و می‌گوید سوژه متزلزل سوژه زخمی اون نامی است که بر بشر مدرن و اومانیسم گذاشته این وضع وقتی پیش می‌آید خوب  نشان می‌دهد این نتیجه‌اش این است که با تضعیف قدرت اقناعی مدرنیته ساختار رسانه‌ای این نظام هم قدرت اقناعی اش را  از دست می‌دهد ضعیف می‌شود و از قضا سرکنجبین صفرا فزود این اینجوری می‌شود این علتش این هستش و ما از اینها از این به بعد بیش از اینها شاهد خواهیم بود یعنی ما از این به بعد بیش از این شاهد خواهیم بود که این سیطره هژمونی جا‌های مختلف خلق خواهد شد روزنه‌ها ایجاد خواهد شد همان‌گونه که در نظام جهانی فضا به سمت واگرایی رفت و فرصت برای دولت‌ها استقلال‌طلب مثل دولت ایران فراهم شده  فرصت برای ملت‌ها دارد فراهم می‌شود همان‌گونه که توازن بین المللی دارد تغییر می‌کند که از نشانه‌هایش همین رویداد وعده صادق و رویداد‌هایی نظیر این بود.

دیگر خبرها

  • کوالالامپور؛ خواهر مدرن اما سنتی اصفهان
  • عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده است
  • زرشناس: عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط خود شده است
  • آخرین تغییرات درباره یارانه‌ها و زمان واریز آن
  • قدیمی ترین سد مدرن ایران هم سرریز شد (فیلم)
  • قدیمی ترین سد مدرن ایران هم سرریز شد | ویدئو
  • انسان مدرن اولیه تک‌شاخ سیبری را دیده بود
  • شیوع بیماری ناشناخته در بدخشان
  • زمان بازگشت به جنوب خط استوا
  • ترکیب تیم مسعود شجاعی با یک بازیکن ناشناخته