Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری فوتبال ایران پارس فوتبال دات کام :

یولن لوپتگی، سرمربی سویا، به تمجید از عملکرد و دانش فوتبالی لوییز انریکه پرداخت.

به گزارش پارس فوتبال، یولن لوپتگی سومین سال حضورش روی نیمکت سویا را تجربه می‌کند و موفق شده با کسب ۱۴ امتیاز از هفت بازی در فاصله سه امتیازی رئال مادرید صدرنشین در رده چهارم جدول رده‌بندی لالیگا قرار بگیرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


این مربی اسپانیایی در گفتگو با مارکا درباره شرایط لازم برای حضوری قدرتمند روی نیمکت تیم در سال سوم گفت:

همیشه باید نگاهی رو به جلو داشت. باید به این دقت کنیم که وظیفه همه ما چیست. باید به نقطه مشخصی از بلندپروازی، اشتیاق و انگیزه برسیم تا هم در کادر فنی هم در بین بازیکنان رشد کرده و به رشد باشگاه هم کمک کنیم. هدف این است. برای همین نمی‌خواهیم ببازیم اما پس از اولین شکست می‌دانستیم که این نقطه شروع برای ادامه رشد است.

او در ادامه اضافه کرد:

تعیین موارد منصفانه و غیرمنصفانه در فوتبال کار دشواری است. اگر در آخر آخر کار حس کنم که همه متوجه تلاش تیم شده‌اند بسیار خوب است اما به هرحال ما می‌خواهیم به رشد و پیشرفت ادامه دهیم. شما نمی‌توانید شرایط را به طور کلی تغییر دهید و تنها کاری که از ما برمی‌آید این است که هر روز تمرین کنیم. ما راه خودمان را می‌رویم که سرشار از بلندپروازی، اشتیاق و نیاز به تلاش برای انجام کارهای مشخص است. هیچ راه دیگری وجود ندارد.

لوپتگی درباره تفاوت عملکرد قدرتمندانه تیمش در خانه و نمایش نه چندان قوی در خارج از خانه گفت:

من فکر می‌کنم حریفان فشار زیادی روی ما می‌گذارند. گاهی می‌توان راه حلی پیدا کرد و گاهی بیشتر از حد معمول باید تاوان داد. ما همیشه سعی کردیم واکنش دفاعی و هجومی تیم را بهبود ببخشیم. همه تیم‌ها به خوبی پرس می‌کنند و با ما آشنایی دارند. هیچ تیمی برتر از دیگری نیست و این واقعیت فعلی فوتبال است. ما باید سعی کنیم تیم کاملی باشیم و وقتی شرایط به دلخواهمان پیش نمی‌رود راه حلی پیدا کنیم تا به گل پیروزی بخش هر بازی برسیم.

سرمربی سابق تیم ملی اسپانیا در واکنش به سوالی درباره اظهارات انریکه که گفته بود رسانه‌ها را نمی‌خواند چون بیشتر از آنها می‌داند گفت:

این سوال مربوط به لوییز است، نه من. چرا از من می‌خواهید در این باره نظر بدهم؟ مشخصا او بیشتر از تمام شما می‌داند و شکی در این باره نیست. تصمیمات او از نظر من درست بوده است. اما شکی هم ندارم که او بیشتر از شما می‌داند. با این حال کاری که من باید انجام دهم این است که به یادگیری ادامه دهم.

منبع: پارس فوتبال

کلیدواژه: یولن لوپتگی تیم ملی اسپانیا تیم ملی اسپانیا لوئیز انریکه یولن لوپتگی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت parsfootball.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارس فوتبال» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۳۲۹۰۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح». - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آواره گی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند: 

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح».

من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست می‌دادم. از جمع کردن خودم در مکان‌ها خسته شدم. یادم می‌آید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابه‌جا می‌شدیم وسط راه ایستادم؛ دلم می‌خواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش این‌همه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار می‌شد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است.»

درخواست عربستان بر ایجاد گذرگاه امن برای کمک به غزه

جنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگ‌های آب و غذا و جابه‌جایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا می‌خوردم تأثیری روی من نداشت اما سخت‌ترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانواده‌ام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده می‌کردیم!

این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب می‌خوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه می‌داشتم، که آن را هم بعدها تیمم می‌کردم.

ما در جنگ همه‌چیز را بازیافت می‌کنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه می‌داریم و مقداری آب به آن اضافه می‌کنیم و می‌گذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را می‌جوشانیم و می‌خوریم. آبِ شستن لباس‌ها و مایع ظرفشویی را نگه می‌داریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ

استفاده کنیم. پاکت‌های پنیر و لیوان‌های مقوایی را نگه می‌داریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطری‌های شامپو و صابون را نگه می‌داریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباس‌ها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده می‌کنیم. پردۀ درمانگاه را به‌عنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده‌ ها، خیمه درست کردیم.

دنیا اینگونه و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.

کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش می‌آید که به یک دلیل هم می‌خندم و هم گریه می‌کنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشک‌هایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه می‌خوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبه‌ای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران می‌بارید.

من هربار می‌خواستم بخوابم به آن زل می‌زدم و از سادگی این ایده می‌خندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم می‌آمد به چه دلیل اینجا خوابیده‌ام می‌زدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمه‌ام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزاده‌ام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشک‌ها برای برادرزاده‌ام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها می‌توانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خنده‌ام می‌شد، همان به گریه‌ام می‌انداخت. 

چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم می‌کردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانوایی‌ها نان می‌خریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم. 

یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست می‌شد. من اول مجبور بودم هیچ‌چیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانت‌بارم آنجا بودم خجالت می‌کشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز می‌کردم.

یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمی‌توانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که می‌خواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان می‌آمدند و از آنجا بیرونمان می‌کردند و به اتاق دیگر می‌فرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بی‌سابقه‌ای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.

در پناهگاه یک بار یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که می‌دیدمش. خودم را از نگاهش می‌دزدیدم چون خجالت می‌کشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمی‌توانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان می‌دادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون می‌خواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالی‌که در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث می‌شد حس کنیم کمی تسلی پیدا کرده‌ایم! نمی‌دانم. 

با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست می‌کردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبح‌ها زود بیدار می‌شدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنه‌ام می‌شود آب می‌خورم و هروقت خواستم توالت می‌روم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمی‌دهم. 

همین‌طور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفته‌ام تا اینجا بخوانم با این‌حال خسته و ترسیده‌ام. می‌ترسم از اینکه این، زندگی‌ام بشود. می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • رئیس فیفا: لیگ MLS از تاثیر لیونل مسی بیشتر استفاده کند؛ آیا آمریکا بازیکنان بزرگی دارد؟
  • اسفندیار: هیچ رقیبی برای خودم نمی‌بینم
  • اوسمار ویرا: چیزی را در پرسپولیس ادامه می دهیم که یحیی گل محمدی آن را شروع کرد!
  • اوسمار: ما کاری را که گل محمدی شروع کرد را ادامه می دهیم/ تمرکزمان روی قهرمانی است نه تمدید قرارداد بازیکنان
  • اوسمار: ما کاری را که گل محمدی شروع کرد را ادامه می دهیم/امیدوارم باشگاه قدر بازیکنان خوب‌مان را بداند
  • توافق لوپتگی با وستهام
  • توافق وست هم با خولن لوپتگی
  • صلاح به تاریخ‌نویسی در لیگ برتر ادامه می‌دهد
  • می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
  • جواد نکونام: تمدید قراردادها از هفته آینده شروع می‌شود؛ آرامش باشد شانس موفقیت بیشتر است