Web Analytics Made Easy - Statcounter

این عدد با در نظر گرفتن میانگین هزینه  سالانه  سوخت خودرو و میانگین هزینه  سالانه  بیمه خودرو محاسبه شده است. اطلاعات مورد نیاز برای این محاسبه از طریق سرویس اطلاعاتی سوخت و جمعیت ملی ماموران بیمه به دست آمده است. - اخبار بین الملل -

رانندگی با خودروی شخصی بخشی از سبک زندگی آمریکایی است. آمریکایی ها وقت بسیار زیادی را در خودروی خود می گذرانند؛ چه برای رفت و آمدهای کاری و چه برای سفرهای جاده ای.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اما این مساله هم هزینه های مربوط به خود را دارد. به این نقشه نگاهی بیندازید تا متوجه شوید هزینه ی کلی رانندگی با خودروی شخصی در هرکدام از ایالات آمریکا چقدر است.

به گزارش تسنیم به نقل از پایگاه حقایق آمریکا، نقشه ی بالا هزینه رانندگی با خودروی شخصی در هرکدام از ایالات را نشان می دهد. این عدد با در نظر گرفتن میانگین هزینه  سالانه  سوخت خودرو و میانگین هزینه  سالانه  بیمه خودرو محاسبه شده است. اطلاعات مورد نیاز برای این محاسبه از طریق سرویس اطلاعاتی سوخت و جمعیت ملی ماموران بیمه به دست آمده است. براساس میانگین به دست آمده از مجموع 50 ایالت، میانگین ملی هزینه بیمه 887 دلار در سال و میانگین ملی هزینه سوخت 1127 دلار در سال برآورد شده که درنهایت برابر است با 2014 دلار به عنوان میانگین مجموع هزینه های سالیانه مالکیت و استفاده از خودرو شخصی. این نرخ به صورت طیف رنگی از قرمز (بیشترین مقدار هزینه) تا سبز (کمترین مقدار هزینه) مشخص شده است. همچنین مشخص است که در هر ایالت چند درصد از این مبلغ به تفکیک صرف سوخت و صرف بیمه می شود.

پنج ایالات گران قیمت برای رانندگان خودرو شخصی

وایومینگ: 2624 دلار در سال

لوئیزیانا: 2335 دلار در سال

داکوتای شمالی: 2251 دلار در سال

دلاور: 2247 دلار در سال

فلوریدا: 2247 دلار در سال

پنج ایالات ارزان قیمت برای رانندگان خودرو شخصی

ایلینویس: 1766 دلار در سال

آیوا: 1776 دلار در سال

اوهایو: 1767 دلار در سال

ویرجینیا: 1772 دلار در سال

آیداهو: 1799 دلار در سال

ایالاتی که ارزان ترین مجموع نرخ سوخت و بیمه را به خود اختصاص داده اند شاید تنها چند دلار با یکدیگر تفاوت داشته باشند. در ایلینویس، آیوا، اوهایو و ویرجینیا رانندگان خودروهای شخصی سالیانه مبلغی حدود 1766 تا 1772 دلار هزینه می کنند. در ایالاتی که میانگین هزینه کلی کمتری را به خود اختصاص داده اند قیمت بیمه و سوخت از حد میانگین هم کمتر است. اما اینطور به نظر می رسد که میزان هزینه ی کلی داشتن خودروی شخصی در ایالات، ربطی به میزان جمعیت آنها ندارد. مثلا داکوتای شمالی با 2251 دلار در سال یکی از گرانقیمت ترین ایالات برای رانندگان خودروهای شخصی است؛ حال آنکه داکوتای جنوبی که در همسایگی آن قرار دارد با 1883 دلار در بخش ایالات ارزان قیمت قرار گرفته است.

اما نکته جالبی که در رابطه با ایالات گرانقیمت به چشم می خورد این است که در اغلب این ایالات تنها یکی از پارامترها (سوخت و بیمه) هزینه ای بیشتر از حد میانگین در بر دارد و غالبا پارامتر دیگر نرخی کمتر از نرخ میانگین را به خود اختصاص داده است. برای مثال وایومینگ با میانگین هزینه 2624 دلار در سال گرانقیمت ترین ایالت آمریکا برای رانندگان خودروهای شخصی محسوب می شود. در این ایالات میانگین نرخ سالیانه بیمه تنها 793 دلار است که به طرز چشمگیری پایین تر از میانگین کشور است. اما میانگین قیمت سوخت مصرفی سالیانه در وایومینگ 1831 دلار است که بیشترین نرخ در کشور به شمار رفته و همین عامل، میانگین نرخ مجموع هزینه ها برای رانندگان در این ایالت را به طرز چشمگیری افزایش داده است. در میان دیگر ایالات گران قیمت، ایالاتی دیده می شوند که اوضاع در آنها برعکس است و میانگین نرخ سالیانه بیمه در آنها بالاتر از میانگین کشوری است؛ حال آنکه میانگین هزینه سالیانه سوخت در آنها کمتر از میانگین کشوری می باشد.

ثبت رکود اقتصاد آمریکا در دومین فصل پیاپیبازگشت رکود به اقتصاد آمریکا جدی شدپیش بینی کاهش شدید نرخ رشد اقتصاد آمریکا به 1 درصدظهور نشانه های بازگشت رکود به اقتصاد آمریکاهشدار ایلان ماسک از احتمال رکود اقتصاد آمریکاهشدار زاکربرگ نسبت به رکود اقتصاد آمریکا و فعالیت‌های ریاضتی در فیس بو

ایالاتی مثل ایلینویس، آیوا و اوهایو هم در زمینه بیمه و هم در زمینه سوخت، نرخی کمتر از میانگین کشوری دارند و به همین دلیل در مجموع هزینه ی کمتری برای رانندگان خودروهای شخصی خواهند داشت. کسانی که به دنبال ایالاتی با هزینه های کمتر برای زندگی می گردند شاید دور برخی ایالات همچون وایومینگ، لوئیزیانا و داکوتای شمالی را خط بکشند؛ اما آمریکایی هایی که مایل اند کمتر مجبور به استفاده از بیمه خودرو خود شوند و هزینه کمتری هم بابت سوخت بدهند، باید این نقشه را با دقت بررسی کنند و به فاکتورهای دیگری از جمله بهینه سازی مصرف سوخت توجه داشته باشند، چرا که وضعیت این پارامترها در همه ی ایالات یکسان نیست.

منبع: تسنیم

کلیدواژه: رانندگان خودروهای شخصی برای رانندگان خودرو اقتصاد آمریکا میانگین هزینه خودروی شخصی دلار در سال

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۸۷۲۲۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ما مجرم زاده می‌شویم

به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه «شرق» نوشت: بیشترشان تجربه تعقیب و گریز از دست مأموران را دارند؛ جوان‌هایی که معمولاً از همان کودکی سوخت‌بری را شروع می‌کنند و در رفت‌وآمد بین جاده‌های مرزی، بارها شاهد سوختن راننده‌های سوخت‌بری بودند که حتی پیکری از آنها به جا نمانده است. تکرار هرروزه‌ای که شاید بار دیگر سهم خودشان شود.

همیشه منتظر سوختنیم

پیچ‌های تند جاده را با سرعت پیش می‌رود، هرکدام از ما دستگیره‌ای از ماشین را محکم گرفته‌ایم تا به طرفی دیگر پرتاب نشویم، ولی راننده با آرامش پاهایش را بر روی پدال گاز جابه‌جا می‌کند. با لحنی که شاید قصد شوخ‌طبعی دارد، عقربه‌های سرعت‌سنج تویوتا را نشان می‌دهد که از سرعت ۲۰۰ کیلومتر هم گذشته است. احمد سوخت‌بر جوانی است که به‌تازگی ازدواج کرده ولی از همان روزهایی که پاهایش پدال گاز را لمس نمی‌کرده، سوخت‌بر شده است. خودش می‌گوید این داستان خیلی از سوخت‌برهای سیستان و بلوچستان است که از کودکی این کار را شروع کردند. لباس سرتاپا مشکی بلوچی تنش، تیرگی پوست صورتش را در خود گم کرده. همسرش که صندلی عقب کنار ما نشسته، به دستان گره‌کرده ما بین دستگیره و هر چیز محکم داخل ماشین نگاه می‌کند و با خنده فقط می‌گوید: «اگر چند روز با یک سوخت‌بر زندگی کنی، دیگر از این سرعت رانندگی نمی‌ترسی…». از پیچ جاده‌ای در وسط کوه می‌گذریم. سرعت ماشین گردوخاک وسیعی به پا کرده، از کنار ما گاهی نیسان، لندکروز و حتی سواری‌هایی مثل پژو با سرعت حرکت می‌کنند که احمد بیشترشان را می‌شناسد؛ «اینها همه سوخت جابه‌جا می‌کنند. اینجا یا باید درس بخوانی و معلم شوی یا سوخت‌بری کنی؛ کاری که هر آن امکان دارد در آتش بسوزی و تمام شوی ولی من هر باری که سوخت می‌برم و برمی‌گردم، به خودم می‌گویم باید در این مسیر نترس باشی.... بیشتر وقت‌ها در جاده ماشینی سوخت‌بر جلوی چشمم آتش می‌گیرد و همین تا چند روز حالم را خراب می‌کند. چیزهایی دیده‌ام که اصلاً دوست ندارم هیچ کجا بازگو کنم… آن‌قدر که پر از درد است».

سر یکی از پیچ‌ها ماشین بیش از اندازه می‌چرخد که ترس چپ‌کردن ماشین، حتی خود احمد را هم می‌ترساند؛ اما به‌سرعت فرمان را می‌چرخاند و دیگر همراهان با خنده‌ای از این ماجرا می‌گذرند. زن احمد که معلم تازه‌کاری در منطقه سرباز است، به شانه‌های همسرش می‌زند که «آرام‌تر حرکت کن، اینها میهمان و امانت دست ما هستند، به این سرعت عادت ندارند، آرام برو نترسند…». سرعت احمد در رانندگی تغییری نمی‌کند و ما در کمترین زمان جلوی دری رنگ و رو رفته با گل‌های صورتی رونده می‌رسیم که روی دیوار خانه پخش شده‌اند. اینجا خانه سوخت‌بر جوان دیگری به نام عبید است.

ما سوخت‌برها از مرگ نمی‌ترسیم

وارد حیاط این خانه که می‌شویم، چند دبه و گالن گوشه‌ای خودنمایی می‌کند. همراه ما که پسر جوان بلوچی است. با دست به این سوخت‌ها اشاره می‌کند که «برای ما خیلی عادی شده که در خانه هر کسی که می‌رویم، گالنی از سوخت و بنزین ببینیم ولی شاید برای کسانی که از شهرهای دیگر اینجا بیایند، کمی عجیب و ترسناک باشد. مثلاً بترسند خانه آتش بگیرد…».

عبید تازه از مرز برگشته و همین یک ماه قبل تجربه فرار از دست مأموران را داشته است. وقتی ما به داخل خانه می‌رویم، مادرش با استرس او را از خواب بیدار می‌کند. زنی با جثه کوچک که از لای در رفت‌وآمدش برای تدارک پذیرایی دیده می‌شود. این سوخت‌بر جوان با لباس سر تا پا بلوچ یشمی جلوی ما می‌نشیند و بعد از احوالپرسی از چیزی که ما به خاطرش آنجا حاضر شدیم، روایت می‌کند:

«هفت، هشت سال است که خیلی جدی سوخت‌بری می‌کنم. وقتی کلاس دوازدهم بودم، تصمیم گرفتم دیگر درس نخوانم. چهار خواهر داشتم که از من هم بزرگ‌تر بودند، البته من از ۹ یا ۱۰ سالگی شروع به رانندگی کردم و همان موقع هم شاگرد سوخت‌بر بودم. با راننده لب مرز می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. کار ما طوری بود که گاهی سه روز در جاده بودیم و من نمی‌توانستم درست به مدرسه بروم. برای همین دیدم این شکل درس‌خواندن فایده نداره و قید مدرسه را زدم… آن‌قدر قدم کوتاه بود که وقتی پشت فرمان می‌نشستم و رانندگی می‌کردم، همه فکر می‌کردند ماشین خودش به حرکت افتاده، بعد یک بالش روی صندلی می‌گذاشتم تا روی آن بنشینم و قدم بلندتر شود. راستش مجبور بودم… تک‌پسر بودم و دو خواهرم همان موقع دانشجو بودند و باید خرج‌شان را می‌دادم؛ چون اینجا دخترها معمولاً کار نمی‌کنند. پدرم هم سال‌ها پیش پاهایش شکست و دیگر نتوانست درست کار کند. خلاصه خرج خانه گردن من افتاد. اگر انتخاب دیگری داشتم، حتماً درسم را می‌خواندم… از سختی این کار هرچه بگویم کم است. گاهی از راه‌هایی باید حرکت کنیم که حتی فکرش را نمی‌کنید. بیابان‌هایی که اگر ماشین خراب می‌شد، مجبور بودیم تا یک ماه بدون آب و غذای کافی همان‌جا بمانیم. برای خود من پیش آمده بود که سه روز بدون کمترین آب در جاده‌های بیابانی لب مرز بمانم. از ماشین‌هایی که از آنجا رد می‌شدند، می‌خواستم برایم آب بیاورند، گاهی کمک نمی‌کردند و گاهی بعد از مسافت خیلی زیاد برمی‌گشتند و کمکم می‌کردند».

حین صحبت‌های عبید، دیگر اعضای خانه سفره‌ای برای ما پهن می‌کنند و ظرف ماهی سرخ‌شده، ترشی‌های محلی و برنج تزیین‌شده را در سفره جای می‌دهند. عبید به رسم مهمان‌نوازی شروع به خوردن می‌کند تا ما هم همراهش شویم. بعد روایت‌هایش را ادامه می‌دهد: «یک بار حدود دو سال پیش، لب مرز حرکت می‌کردیم که ماشینم خراب شد. از شاگردم خواستم کمک بیاورد، سوار ماشینی شد و رفت. این شرایط من یک هفته طول کشید. آن‌قدر در تنهایی بیابان‌های خشک به من سخت گذشت که دیگر حتی از زندگی هم بیزار شده بودم، همان‌جا آرزوی مرگ کردم… با هر سوخت‌بری صحبت کنید، یکی از این روایت‌ها را در خاطر دارد. حالا با این‌همه سختی که به جان می‌خریم، آن درآمدی که درمی‌آوریم، خرج زندگی می‌شود و اصلاً درآمد آن‌چنانی نیست که جمع کنیم و سرمایه‌دار شویم. من خودم هفته‌ای دو بار سوخت لب مرز می‌برم و برمی‌گردم که حدود پنج روز می‌شود؛ درحالی‌که کل درآمد آن چند روز هفت یا هشت میلیون است که از همان هم پول شاگرد و سوخت ماشین و خود ماشین هم می‌شود. بقیه پولش هم چیزی نیست که برای خودم نگه دارم… معمولاً هم با نیسان و تویوتا سوخت را جابه‌جا می‌کنیم. من هم با پول وام ازدواجم یک پژوی سواری گرفتم و الان مدتی است با آن سوخت‌بری می‌کنم. چیزی حدود ۷۰۰ کیلومتر می‌روم و ۷۰۰ کیلومتر هم برمی‌گردم؛ یعنی هر دو روز از کرمان سوخت می‌برم و برمی‌گردم. همین یک ماه پیش در کرمان، سوخت بار زده بودم، به بم که رسیدم مأمور نیروی انتظامی جلوی من آمد که فرار کردم. اول یک تیر زد که به رینگ ماشین خورد. بعد هم چند تیر دیگر زد که به لباسم هم گرفت و تنم سوخت. خلاصه شانس آوردم که چیزی نشد و خدا را شکر فرار کردم… یک ماه پیش هم پلیس به پسرعموی خودم تیر زد. حین حرکت با سوخت، به چرخ‌ها تیر می‌زنند و ماشین متوقف می‌شود. همان موقع رگباری که تیر می‌زدند، سه تیر به هر دو پایش گرفته است. در سال تعداد زیادی از اهالی دور و بر ما به خاطر سوخت‌بری کشته می‌شوند. شما تصور کنید ماشینی پر از سوخت، با کوچک‌ترین تحریک منفجر می‌شود. عموی خودم دو، سه سال پیش در راسک با بار سوخت در تصادف فوت کرد. برای همین وقتی ما سوخت‌برها بار می‌زنیم، مجبوریم با سرعت حرکت کنیم؛ چون اگر با سرعت نرویم، ما را با تیر می‌زنند. من معمولاً با سرعت ۲۰۰ تا ۲۲۰ حرکت می‌کنم… می‌دانی خواهر من، اینجا شغل خاصی نیست، بیشتر مردم سوخت‌بری و معلمی می‌کنند. من چند باری برای کار به عسلویه رفتم‌، ولی با آن درآمد خرج خانه درنمی‌آمد؛ اما خودم دوست داشتم درس بخوانم و معلم شوم که نشد…».

بین صحبت‌هایش صدای احوالپرسی از داخل حیاط به گوش می‌رسد. این صدا نزدیک‌تر می‌شود و مرد جوانی با ورودش به خانه، جلوی در می‌ایستد و به ما سلام می‌کند. محمد هم سوخت‌بر دیگری است که تمایل چندانی برای گفت‌وگو ندارد؛ اما بعد چند دقیقه‌ای شروع به درد دل می‌کند. هرازگاه موهای شانه‌کرده خود را کنار می‌دهد و چیزی را تعریف می‌کند که باعث شده تا روزها حال روحی خوبی نداشته باشد؛

«بیشتر کمک راننده‌های سوخت‌برها بچه‌های کم‌سن‌وسال هستند. برای همین پسرهای ما از هفت یا هشت‌سالگی کمک سوخت‌بر می‌شوند و تا ۱۵ سالگی همه رانندگی را یاد گرفته‌اند؛ یعنی از همان سن تبدیل به شریک جرم می‌شوند. من هم از هشت‌سالگی شاگرد راننده پدرم بودم و با هم سوخت جابه‌جا می‌کردیم. شاگرد معمولاً بار می‌زند یا بار را خالی می‌کند… احتمال انفجار ماشین سوخت‌بری خیلی زیاد است و برای همین خیلی از بچه‌ها به این شکل کشته می‌شوند. تقریباً سه ماه قبل در جاده بزمان تصادفی شد که شاگرد ماشین یک بچه بود، چهره بچه را نمی‌دیدم ولی صدای جیغ‌هایش را شنیدم، جلوی من پودر شد. راننده به بیرون از ماشین پرت شده بود و زنده بود. وقتی بنزین و گازوئیل پخش شود، دیگر نمی‌توان جلوی آن را گرفت. از این داستان‌ها زیاد است… دیگر وقتی آمبولانس آمد، استخوان‌هایش را در گونی کردند و بردند. شاید بتوانم این را بگویم که هر روز ماشینی سوخت‌بر در یک جاده‌ای آتش می‌گیرد. اوایل که کارم را خیلی جدی شروع کرده بودم، هر شب خواب می‌دیدم که در حال سوختن در آتش هستم و بعد کم‌کم آن‌قدر اتفاقات وحشتناک می‌افتد که همه چیز برای آدم عادی می‌شود. راستش ما هر روز مرگ را جلوی چشمان خود می‌بینیم…».

هیچ آرزویی نداریم

وارد حیاط یکی از خانه‌های منطقه سرباز می‌شویم. دو پژو نوک‌مدادی که تازه سوخت‌ها را تحویل دادند، از منطقه ریمدان، سوفاری یا همان ترکیبات مخدر ناس را آوردند. در حیاط پر از جعبه و گونی‌های بزرگ سوفاری است. سمیر با خستگی همراه دیگر سوخت‌برها جعبه‌ها را باز می‌کنند و گوشه حیاط ردیف می‌کنند. سمیر به‌تازگی ۱۷ ساله شده؛ جوانی با موهای فر و صورتی که نور آفتاب تیره‌ترش کرده است.

پسر کم‌حرفی است و پاسخ بیشتر سؤال‌ها را با حرکت سر می‌دهد. سمیر هم مانند دیگر سوخت‌برهای این منطقه تجربه فرار از دست پلیس را داشته است‌. هنگام جابه‌جایی گونی‌ها شروع به صحبت می‌کند: «از ۹ سالگی به بعد درس را ول کردم… الان که برگشتم و تا فردا می‌مانم و دوباره می‌روم. راستش من دیگر آرزو ندارم چون هیچ‌کدام از آنها اتفاق نمی‌افتد…». بعد از این جمله مرد میان‌سالی که کنار سمیر بسته‌ها را باز می‌کند، ادامه می‌دهد: «ما مطمئنیم که آرزوهایمان به جایی نمی‌رسد. نهایت موفقیت اینجا، معلم‌شدن است». بعد به یکی از جوان‌ها که معلم این منطقه است، اشاره می‌کند؛ «ولی از ایشان بپرس چقدر درمی‌آوری؟ چطور باید خرج خانه را بدهد؟».

سمیر بحث را ادامه می‌دهد: «من راننده هستم و فقط یک میلیون برمی‌دارم، اما صاحب ماشین بیشتر برمی‌دارد. البته هر بار که برمی‌گردم با خودم جنس می‌آورم که در این صورت پول بیشتری کاسب می‌شوم. ولی خطر همیشه با ماست. یک بار همین دو ماه پیش که پلیس دنبالم کرد، با شلیک ماشینم آتش گرفت، یعنی از آینه دیدم پشت ماشین در حال آتش‌گرفتن است، خودم را از ماشین بیرون انداختم و شاید اندازه ۲۰ کیلومتر فرار کردم. پلیس‌ها فکر کردند من کشته شدم. بعد از چند روز ماشین سوخته‌شده را حدود شش میلیون فروختم…».

مرد میان‌سالی با موهای ژولیده و لباس بلوچی تیره‌رنگ، جعبه آخر را از ماشین خالی می‌کند و با صدای بلندی که ما بشنویم از برنامه فردای خود می‌گوید؛ «ما فردا صبح می‌ریم و پس‌فردا عصر برمی‌گردیم… بنزین و گازوئیل می‌بریم و سوفاری می‌آوریم. معمولاً از صدکیلومتری کرمان بار سوخت بنزین یا گازوئیل می‌زنیم و راه می‌افتیم، مستقیم به مرز ریمدان می‌رویم. آنجا بار را خالی می‌کنیم و با خودمان سوفاری می‌آوریم. یک بار پلیس من را در مسیر کرمان گرفت. از صبح تا ساعت ۱۲ شب بازداشت بودم ولی شانس آوردم و آزاد شدم…». حالا حیاط خانه پر شده از بسته‌های رنگارنگ سوفاری. یکی از سوخت‌برها بسته بزرگی از سوفاری به ما تعارف می‌کند تا به‌عنوان سوغاتی با خود ببریم....

تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم، سوخت‌بری است

اینجا خیلی از خانواده‌ها از راه سوخت‌بری امرار معاش می‌کنند. در هر روستایی که قدم می‌گذاریم، همراهان ما آدم‌های بسیاری را می‌شناسند که برای سوخت همیشه در جاده‌ها هستند. روستای کجدر یکی از همین مناطق است. وقتی وارد روستا می‌شویم، هوا کم‌کم رو به تاریکی رفته، ولی هنوز جنب‌وجوش روستا نخوابیده است.

در بین همین آدم‌ها، جوانی را پیدا می‌کنیم که همین حالا از مرز بازگشته. برای ما از خطر کارش می‌گوید و همان موقع با نور گوشی جای چند تیر پشت چرخ سمت چپ لندکروزش را نشان می‌دهد؛ «دیپلم را که گرفتم دیگر ادامه ندادم، الان ۲۳ سال دارم و چاره‌ای جز سوخت‌بری ندارم. من الان برگشتم و می‌خواهم فردا صبح دوباره بروم. از این راه ماهی ۱۵ الی ۲۰ تومان درمی‌آورم ولی بیشتر از این نمی‌توانم چون وقت ندارم. من از ملک‌آباد گازوئیل بار می‌زنم و به مرز پاکستان می‌برم. بعد هم خالی برمی‌گردم. بقیه یک چیزی با خودشان می‌آورند، ولی من خالی برمی‌گردم… خطر کار ما خیلی زیاد است، اما عادت کردیم. مثلاً در طول ماه خیلی خبر کشته‌شدن و سوختن سوخت‌برها به گوش‌مان می‌رسد. واقعاً خیلی وقت‌ها حدود ۱۰ یا ۱۵ خبر مرگ شاگرد راننده سوخت‌برها را می‌شنویم که بیشترشان بچه هستند. برای خودم هم پیش آمده که پلیس دنبالم کرده است. واقعیت، آن لحظه مجبوری فقط فرار کنی، چاره‌ای نیست. حتی چند باری پیش آمد که به ماشین من تیر بزنند. مثل همین که نشان دادم. در هنگ مرزی دنبالم کردند که هر بار یادم می‌آید استرس می‌گیرم… با همه اینها به هیچ شغل دیگری فکر نمی‌کنم؛ چون از بچگی هم می‌دانستم تنها کاری که باید انجام دهم سوخت‌بری است‌».

تاریکی روستا کامل شده و تنها چند چراغ برق، نور اندکی به روستا داده است. جلوی یکی از خانه‌ها می‌ایستیم. پسر جوان بیرون می‌آید و ما را به داخل دعوت می‌کند. مسعود مدتی سوخت‌بری کرده اما بعد از یک تعقیب و گریز از دست مأموران، با ترس مرگ و دستگیر شدن، این کار را کنار گذاشته، برای همین یک سالی است که بی‌کار در خانه مانده است.

مسعود پسری حدوداً ۲۳ ساله با صدای آرام و خنده‌ای روی صورت روایت همان اندک روزهایی را که سوخت‌بری می‌کرده برای ما بازگو می‌کند؛ «بعد از اینکه دیپلم را گرفتم، شروع به سوخت‌بری کردم. مدتی سوخت‌بر بودم و بعد کنار گذاشتم. راستش خطر جانی داشت و نتوانستم تحمل کنم. یک بار پیش آمد که پلیس به ماشین من تیر بزند و من فرار کردم. همین باعث شد که خانواده خودش بگوید دیگر سوخت جابه‌جا نکنم و من هم قبول کردم. اینجا همه ما تجربه سوخت‌بری داریم. مثلاً خودم از سن راهنمایی کمک سوخت‌بر بودم. آن موقع یک ماشین تویوتا داشتیم و با همان رانندگی را یاد گرفتم. پدرم می‌گفت باید یاد بگیری، حتی شده به دیوار بزنی باید رانندگی کنی. قدم درست به پدال نمی‌رسید ولی راه افتادم. آن بار آخر هم در جاده ایرانشهر بودم که پلیس از پشت دنبالم کرد و به ماشین و سوخت‌ها تیر خورد. من هم فرار کردم و خودم را در روستایی مخفی کردم. امکان داشت هر آن ماشین منفجر شود و من هم بمیرم. دیگر نمی‌خواهم آن روزها برگردد و آن ترس را تجربه کنم. واقعاً ترس همه وجودم را گرفته بود…».

اطراف روستا هیچ نوری جز شعله‌های آتشی در دل بیابان دیده نمی‌شود. جلوتر که می‌رویم چند جوان بلوچ را می‌بینیم که دور آتش نشسته‌اند و چیزی می‌کشند، اما با ورود ما آن را کنار می‌گذارند و شروع به سلام و احوالپرسی می‌کنند. چند سوخت‌بر جوان که از کودکی تنها همین کار را می‌کردند و در این سال‌ها چند باری ماشین‌شان کامل سوخته و آن را از دست دادند.

نور شعله‌های آتش چهره بعضی از آنها را واضح می‌کند. عباس یکی از این پسرهاست که روی تکه‌سنگی خودش را جا داده تا ما هم بتوانیم کنارشان بنشینیم و تقریباً تنها خودش با تمایل به حرف‌زدن، شروع به روایت می‌کند: «من همین را بگویم که ۷۰۰ میلیون تومان پول ماشین دادم، هنوز قسطش را می‌دهم ولی سوخت و تمام شد. الان هم مثلاً سه روز درگیر رفت‌وآمد برای سوخت‌بری هستیم، اما آخرش پول زیادی گیرمان نمی‌آید. اینها در حالی است که هر بار امکان دارد ما کشته شویم. یک بار در شهرستان راسک پلیس دنبال ما کرد و واقعاً داشتیم می‌مردیم. رفیق ما ماه پیش ازدواج کرده ولی به‌خاطر سوختگی یک ماهی را در بیمارستان‌های یزد و کرمان بستری بوده. ما مجبوریم فقط همین کار را انجام دهیم چون واقعاً اینجا هیچ کاری نداریم. ما می‌خواهیم زندگی کنیم ولی مرگ به ما خیلی نزدیک‌تر است… خود من چاره‌ای ندارم، پدرم معتاد است و تمام خرج خانه هم من می‌دهم. هیچ کار دیگری نیست. الان هم چند روزی است ماشین ندارم برای همین همان چیزی که درمی‌آوردم هم ندارم…». دیگر سوخت‌برهای دور آتش کم‌وبیش خاطراتی از سوخت‌بری خود در جاده‌ها را تعریف می‌کنند که نشان دست‌وپنجه نرم‌کردن با مرگ در همه آن گفته‌هایشان مشهود است.‌

ما مجرم زاده می‌شویم

عقربه‌های ساعت از ۱۰ شب گذشتند و ما در تاریکی جاده‌های خالی در حال برگشت به سرباز هستیم. از جاده آسفالتی که می‌گذریم، ماشین‌های بزرگی در کنار هم ردیف شده‌اند و به داخل مکانی شبیه به گاراژ در رفت‌وآمد هستند. همراه ما، همان جوان بلوچ به این ماشین‌ها اشاره می‌کند که «اینجا ماشین‌ها ذخیره سوخت انجام می‌دهند. از استان‌های هم‌جوار اینجا جمع می‌شوند و بعد به لب مرز می‌روند. راستش همین‌ها اقتصاد این منطقه را سر پا نگه داشتند و اگر نبودند خیلی از کاسبی‌ها می‌خوابید؛ چون اینجا که کاری برای درآمدزایی نیست. یک بشکه گازوئیل در مرز چهار تا پنج میلیون است. سوخت‌بری آن‌قدر اینجا عادی است که خیلی از افراد ماشین برای سوخت‌بری دارند و ماشین را اجاره می‌دهند. همه اینها در حالی است که سوخت‌برها همیشه می‌گویند ما از بدو تولد مجرم زاده می‌شویم…».

کم‌کم به منطقه سرباز برمی‌گردیم؛ جایی که ماشین‌های سوخته و روی هم تلنبارشده گوشه جاده گواه آن است که ماشین‌های بسیاری در این جاده‌ها آتش می‌گیرند و سوختن در شعله‌های آتش، بخشی از زندگی آنها شده است.

کد خبر 6090708

دیگر خبرها

  • اختلاف ها حل نشد اما واشنگتن و پکن مسیر گفت و گو را انتخاب کردند
  • ما مجرم زاده می‌شویم
  • غول داروسازی آمریکا بیش از ۲هزار نفر را اخراج می‌کند
  • آیا اعتراضات دانشجویی باعث تغییر سیاست آمریکا می‌شود؟
  • رایزنی سئول و واشنگتن درباره تقسیم هزینه‌های حضور سربازان آمریکایی
  • غول داروسازی آمریکا بیش از ۲ هزار نفر را اخراج می‌کند
  • حمله به ۱۰۲ کشتی اسرائیلی آمریکایی و انگلیسی در ۲۰۲ روز
  • دلار ریخت، طلا جهش کرد/ ورق در بازار طلا و ارز برگشت؟
  • پالیتیکو: آمریکا آماده امضای قرارداد ۶ میلیارد دلاری تسلیحاتی برای اوکراین است
  • رفع نقاط حادثه خیز ارزان تر است یا هزینه درمان مصدومان؟