Web Analytics Made Easy - Statcounter
2024-04-28@01:11:04 GMT
۸۰۲ نتیجه - (۰.۰۰۲ ثانیه)

جدیدترین‌های «فال حافظ»:

بیشتر بخوانید: اخبار اقتصادی روز در یوتیوب (اخبار جدید در صفحه یک)
    هر که را با خط سبزت سر سودا باشدپای از این دایره بیرون ننهد تا باشد من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزمداغ سودای توام سر سویدا باشد تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخرکز غمت دیده مردم همه دریا باشد از بن هر مژه‌ام آب روان است بیااگرت میل لب جوی و تماشا باشد چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآکه دگرباره ملاقات نه پیدا باشد ظل ممدود خم زلف توام بر سر بادکاندر این سایه قرار دل شیدا باشد چشمت از ناز به حافظ نکند میل آریسرگرانی صفت نرگس رعنا باشد تفسیر : برای تحقق یافتن اهداف و آرزوها باید از همه لحظات زندگی استفاده کرده و آن ها را هدر ندهید....
    به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسدتو را در این سخن انکار کار ما نرسد اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اندکسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد به حق صحبت دیرین که هیچ محرم رازبه یار یک جهت حق گزار ما نرسد هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکیبه دلپذیری نقش نگار ما نرسد هزار نقد به بازار کائنات آرندیکی به سکه صاحب عیار ما نرسد دریغ قافله عمر کان چنان رفتندکه گردشان به هوای دیار ما نرسد دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باشکه بد به خاطر امیدوار ما نرسد چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راغبار خاطری از رهگذار ما نرسد بسوخت حافظ و ترسم که شرح...
    اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزدور از طلب بنشینم به کینه برخیزد و گر به رهگذری یک دم از وفاداریچو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوسز حقه دهنش چون شکر فروریزد من آن فریب که در نرگس تو می‌بینمبس آب روی که با خاک ره برآمیزد فراز و شیب بیابان عشق دام بلاستکجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده بازهزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد بر آستانه تسلیم سر بنه حافظکه گر ستیزه کنی روزگار بستیزد تفسیر : به زودی قرار است تصمیم مهمی بگیرید که هنوز درباره آن دچار شک و تردید هستید. خوب فکر کنید و بدون سنجیدن تمام جوانب دست...
    راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدشعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادنگلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد قد خمیده ما سهلت نماید امابر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرار عشقبازیجام می مغانه هم با مغان توان زد درویش را نباشد برگ سرای سلطانماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازندعشق است و داو اول بر نقد جان توان زد گر دولت وصالت خواهد دری گشودنسرها بدین تخیل بر آستان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعه مراد استچون جمع شد معانی گوی بیان توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب...
    راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدشعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادنگلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد قد خمیده ما سهلت نماید امابر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرار عشقبازیجام می مغانه هم با مغان توان زد درویش را نباشد برگ سرای سلطانماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازندعشق است و داو اول بر نقد جان توان زد گر دولت وصالت خواهد دری گشودنسرها بدین تخیل بر آستان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعه مراد استچون جمع شد معانی گوی بیان توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب...
    سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زدبه دست مرحمت یارم در امیدواران زد چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیستبرآمد خنده‌ای خوش بر غرور کامگاران زد نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاستگره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دستکه چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاریکز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکینخداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیمچو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد منش با خرقه پشمین...
    در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشتعین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزدبرق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه رازدست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدنددل غمدیده ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشتدست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشتکه قلم بر سر اسباب دل خرم زد تفسیر : حسودان سعی می کنند به هر روش ممکن به شما آسیب برسانند پس مراقب باشید...
    دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزدبه می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرندزهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتابچه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج استکلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سودغلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانیکه شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذرکه یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد تفسیر :...
    ساقی ار باده از این دست به جام اندازدعارفان را همه در شرب مدام اندازد ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خالای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد ای خوشا دولت آن مست که در پای حریفسر و دستار نداند که کدام اندازد زاهد خام که انکار می و جام کندپخته گردد چو نظر بر می خام اندازد روز در کسب هنر کوش که می خوردن روزدل چون آینه در زنگ ظلام اندازد آن زمان وقت می صبح فروغ است که شبگرد خرگاه افق پرده شام اندازد باده با محتسب شهر ننوشی زنهاربخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآربختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد تفسیر : به زودی موفقیت...
    دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیردز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گوکه نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگینکه فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارندعجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزیکه پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلشکه غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوزبرو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ...
    یارم چو قدح به دست گیردبازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفتکو محتسبی که مست گیرد در بحر فتاده‌ام چو ماهیتا یار مرا به شست گیرد در پاش فتاده‌ام به زاریآیا بود آن که دست گیرد خرم دل آن که همچو حافظجامی ز می الست گیرد تفسیر : راز موفقیت و رسیدن به هدف امیدواری است. توکل به خدا و صبر را جایگزین یاس و ناامیدی کنید و از خداوند طلب یاری نمایید. معشوق راه و رسم عاشقی نمی داند و این باعث آزار شما خواهد شد. عاشقی با ترس و تردید میانه ای ندارد، بهتر است او را رها کرده و بگذارید زمان همه چیز را درست کند. به زودی ملاقات مهمی در پیش خواهید...
    نسیم باد صبا دوشم آگهی آوردکه روز محنت و غم رو به کوتهی آورد به مطربان صبوحی دهیم جامه چاکبدین نوید که باد سحرگهی آورد بیا بیا که تو حور بهشت را رضواندر این جهان ز برای دل رهی آورد همی‌رویم به شیراز با عنایت بختزهی رفیق که بختم به همرهی آورد به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمدبسا شکست که با افسر شهی آورد چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمن ماهچو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد رساند رایت منصور بر فلک حافظکه التجا به جناب شهنشهی آورد تفسیر : اگرچه سختی ها شما را به ستوه آورده و مشکلات زیادی در این راه تحمل کرده اید اما به زودی پاسخ تلاش های خود را دریافت...
    صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورددل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندمکه هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشنکه رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردمولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گهکز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بوداگر تسبیح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کردبه عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانهولی منعش نمی‌کردم که صوفی...
    چه مستیست ندانم که رو به ما آوردکه بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیرکه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکنکه باد صبح نسیم گره گشا آورد رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی بادبنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد صبا به خوش خبری هدهد سلیمان استکه مژده طرب از گلشن سبا آورد علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیستبرآر سر که طبیب آمد و دوا آورد مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخچرا که وعده تو کردی و او به جا آورد به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازمکه حمله بر من درویش یک قبا آورد...
    به سر جام جم آن گه نظر توانی کردکه خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهربدین ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آن گه نقاب بگشایدکه خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد گدایی در میخانه طرفه اکسیریستگر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد به عزم مرحله عشق پیش نه قدمیکه سودها کنی ار این سفر توانی کرد تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرونکجا به کوی طریقت گذر توانی کرد جمال یار ندارد نقاب و پرده ولیغبار ره بنشان تا نظر توانی کرد بیا که چاره ذوق حضور و نظم اموربه فیض بخشی اهل نظر توانی کرد ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهیطمع مدار...
    سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تأیید نظر حل معما می‌کرد دیدمش خرم و خندان قدح باده به دستو اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد این همه شعبده خویش که می‌کرد این جاسامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد گفت آن یار کز او گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد فیض روح...
    دوستان دختر رز توبه ز مستوری کردشد سوی محتسب و کار به دستوری کرد آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنیدتا نگویند حریفان که چرا دوری کرد مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشقراه مستانه زد و چاره مخموری کرد نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرودآن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفتمرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد حافظ افتادگی از دست مده زان که حسودعرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد تفسیر : به زودی درها برای شما باز می شود و به مقصود خود می رسید اما این ممکن است باعث غرور شما گردد، از کبر و غرور دوری کرده...
    دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کردچون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختآه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یارطالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحروه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیبنیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد آن که پرنقش زد این دایره میناییکس ندانست که در گردش پرگار چه کرد فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوختیار دیرینه ببینید که با یار چه کرد تفسیر : از شکست خوردن ناامید نشوید، زیرا وقتی با...
    دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکردیاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد یا بخت من طریق مروت فرو گذاشتیا او به شاهراه طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنمچون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار منسودای دام عاشقی از سر به درنکرد هر کس که دید روی تو بوسید چشم منکاری که کرد دیده من بی نظر نکرد من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمعاو خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد تفسیر : برای رسیدن به سرمنزل مقصود باید راه پرپیچ و خمی را طی کنید. اگرچه دیگران دست رد به سینه شما زده و به شما کمک نکردند اما در حقیقت نیازی به کمک آن...
    رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکردصد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرددر سنگ خاره قطره باران اثر نکرد یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دارکز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفتوان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد می‌خواستم که میرمش اندر قدم چو شمعاو خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد جانا کدام سنگ‌دل بی‌کفایت استکو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد کلک زبان بریده حافظ در انجمنبا کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد تفسیر : اگر مشتاق رسیدن به مراد دلتان هستید باید سختی ها و مشکلاتی که بر سر راه...
    یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکردبه وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبولبنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلکرهنمونیم به پای علم داد نکرد دل به امید صدایی که مگر در تو رسدناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحرآشیان در شکن طره شمشاد نکرد شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کارزان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مرادهر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد مطربا پرده بگردان و بزن راه عراقکه بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد غزلیات عراقیست سرود حافظکه شنید این...
    دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کردتکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایماین قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد دامن دوست به صد خون دل افتاد به دستبه فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفتنسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد سروبالای من آن گه که درآید به سماعچه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد نظر پاک تواند رخ جانان دیدنکه در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد مشکل عشق نه در حوصله دانش ماستحل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکنروز و شب عربده با خلق خدا...
    چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردنفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذردبطالتم بس از امروز کار خواهم کرد هر آبروی که اندوختم ز دانش و دیننثار خاک ره آن نگار خواهم کرد چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشنکه عمر در سر این کار و بار خواهم کرد به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساختبنای عهد قدیم استوار خواهم کرد صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گلفدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظطریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد تفسیر : از فرصت هایی که دارید خوب استفاده کنید و روزهای عمر را به بطالت نگذرانید که این ایام...
    بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کردباد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بودناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد قره العین من آن میوه دل یادش بادکه چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد ساروان بار من افتاد خدا را مددیکه امید کرمم همره این محمل کرد روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدارچرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخدر لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظچه کنم بازی ایام مرا غافل کرد تفسیر : به تازگی مشکلات زیادی سر راه شما به وجود آمده و همین باعث شده در...
    صوفی نهاد دام و سر حقه باز کردبنیاد مکر با فلک حقه باز کرد بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاهزیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیاندیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد این مطرب از کجاست که ساز عراق ساختو آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد ای دل بیا که ما به پناه خدا رویمزان چه آستین کوته و دست دراز کرد صنعت مکن که هر که محبت نه راست باختعشقش به روی دل در معنی فراز کرد فردا که پیشگاه حقیقت شود پدیدشرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایستغره مشو که گربه زاهد نماز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازلما را...
    بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کردهلال عید به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس بردکه خاک میکده عشق را زیارت کرد مقام اصلی ما گوشه خرابات استخداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد بهای باده چون لعل چیست جوهر عقلبیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد نماز در خم آن ابروان محرابیکسی کند که به خون جگر طهارت کرد فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروزنظر به دردکشان از سر حقارت کرد به روی یار نظر کن ز دیده منت دارکه کار دیده نظر از سر بصارت کرد حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظاگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد تفسیر : برای رسیدن به مقصود نیاز به از...
    به آب روشن می عارفی طهارت کردعلی الصباح که میخانه را زیارت کرد همین که ساغر زرین خور نهان گردیدهلال عید به دور قدح اشارت کرد خوشا نماز و نیاز کسی که از سر دردبه آب دیده و خون جگر طهارت کرد امام خواجه که بودش سر نماز درازبه خون دختر رز خرقه را قصارت کرد دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوبچه سود دید ندانم که این تجارت کرد اگر امام جماعت طلب کند امروزخبر دهید که حافظ به می طهارت کرد تفسیر : به سوی خداوند بازگردید و از یاد او غافل نشوید تا دلتان آرامش پیدا کرده و جلا پیدا کند. نماز اول وقت و ترک گناه کلید رسیدن به مقصود است. در آینده نزدیک خبر...
    روشنی طلعت تو ماه نداردپیش تو گل رونق گیاه ندارد گوشه ابروی توست منزل جانمخوشتر از این گوشه پادشاه ندارد تا چه کند با رخ تو دود دل منآینه دانی که تاب آه ندارد شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفتچشم دریده ادب نگاه ندارد دیدم و آن چشم دل سیه که تو داریجانب هیچ آشنا نگاه ندارد رطل گرانم ده ای مرید خراباتشادی شیخی که خانقاه ندارد خون خور و خامش نشین که آن دل نازکطاقت فریاد دادخواه ندارد گو برو و آستین به خون جگر شویهر که در این آستانه راه ندارد نی من تنها کشم تطاول زلفتکیست که او داغ آن سیاه ندارد حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیبکافر عشق ای صنم گناه ندارد تفسیر :...
    جان بی جمال جانان میل جهان نداردهر کس که این ندارد حقا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدمیا من خبر ندارم یا او نشان ندارد هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین استدردا که این معما شرح و بیان ندارد سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادنای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرتبشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد ای دل طریق رندی از محتسب بیاموزمست است و در حق او کس این گمان ندارد احوال گنج قارون کایام داد بر باددر گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشانکان شوخ سربریده بند زبان ندارد کس در جهان ندارد یک بنده همچو...
    شاهد آن نیست که مویی و میانی داردبنده طلعت آن باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولیخوبی آن است و لطافت که فلانی دارد چشمه چشم مرا ای گل خندان دریابکه به امید تو خوش آب روانی دارد گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جانه سواریست که در دست عنانی دارد دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردیآری آری سخن عشق نشانی دارد خم ابروی تو در صنعت تیراندازیبرده از دست هر آن کس که کمانی دارد در ره عشق نشد کس به یقین محرم رازهر کسی بر حسب فکر گمانی دارد با خرابات نشینان ز کرامات ملافهر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد مرغ زیرک نزند در چمنش...
    آن که از سنبل او غالیه تابی داردباز با دلشدگان ناز و عتابی دارد از سر کشته خود می‌گذری همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی دارد ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلفآفتابیست که در پیش سحابی دارد چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشکتا سهی سرو تو را تازه‌تر آبی دارد غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ریزدفرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد آب حیوان اگر این است که دارد لب دوستروشن است این که خضر بهره سرابی دارد چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگرترک مست است مگر میل کبابی دارد جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤالای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد کی کند سوی دل...
    مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد عالم از ناله عشاق مبادا خالیکه خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زورخوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد محترم دار دلم کاین مگس قندپرستتا هواخواه تو شد فر همایی دارد از عدالت نبود دور گرش پرسد حالپادشاهی که به همسایه گدایی دارد اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی دارد ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشقهر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرستشادی روی کسی خور که صفایی دارد خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواندو از زبان تو تمنای دعایی دارد تفسیر...
    هر آن که جانب اهل خدا نگه داردخداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوستکه آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پایفرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیماننگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینیز روی لطف بگویش که جا نگه دارد چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفتز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد سر و زر و دل و جانم فدای آن یاریکه حق صحبت مهر و وفا نگه دارد غبار راهگذارت کجاست تا حافظبه یادگار نسیم صبا نگه دارد تفسیر : در امور زندگی و کار میانه...
    اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببردنهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگرچگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد فغان که با همه کس غایبانه باخت فلککه کس نبود که دستی از این دغا ببرد گذار بر ظلمات است خضر راهی کومباد کآتش محرومی آب ما ببرد دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمنکه جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد طبیب عشق منم باده ده که این معجونفراغت آرد و اندیشه خطا ببرد بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفتمگر نسیم پیامی خدای را ببرد تفسیر : دچار غم و اندوه فراوانی شده اید و اتفاق ناگواری باعث شده شب و روزتان در فکر حل مشکل باشید...
    هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین داردسعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل استکسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان استکه نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هستبنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان راکه صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دانکه دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد بلاگردان جان و تن دعای مستمندان استکه بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد صبا از عشق من رمزی بگو...
    بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان داردبهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رببقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصودندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینمکمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاقبه غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حال اهل دل بشنوکه از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبلکه بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد خدا را داد من بستان از او...
    دلی که غیب نمای است و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خط و خال گدایان مده خزینه دلبه دست شاهوشی ده که محترم دارد نه هر درخت تحمل کند جفای خزانغلام همت سروم که این قدم دارد رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مستنهد به پای قدح هر که شش درم دارد زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدارکه عقل کل به صدت عیب متهم دارد ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوانکدام محرم دل ره در این حرم دارد دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغلبه بوی زلف تو با باد صبحدم دارد مراد دل ز که پرسم که نیست دلداریکه جلوه نظر و شیوه کرم دارد...
    آن کس که به دست جام داردسلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافتدر میکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذارکاین رشته از او نظام دارد ما و می و زاهدان و تقواتا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیستدر دور کسی که کام دارد نرگس همه شیوه‌های مستیاز چشم خوشت به وام دارد ذکر رخ و زلف تو دلم راوردیست که صبح و شام دارد بر سینه ریش دردمندانلعلت نمکی تمام دارد در چاه ذقن چو حافظ ای جانحسن تو دو صد غلام دارد تفسیر : خداوند همراه بندگان پاک و خالصش است. برای رسیدن به موفقیت های مالی و معنوی به درگاه خداوند بروید و هر آنچه می خواهید...
    دل ما به دور رویت ز چمن فراغ داردکه چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد سر ما فرونیاید به کمان ابروی کسکه درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دمتو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لالهبه ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدنمگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییمکه بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریمطرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد سر درس عشق...
    کسی که حسن و خط دوست در نظر داردمحقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه در ره فرمان او سر طاعتنهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانهکه زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد به پای بوس تو دست کسی رسید که اوچو آستانه بدین در همیشه سر دارد ز زهد خشک ملولم کجاست باده نابکه بوی باده مدامم دماغ تر دارد ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو رادمی ز وسوسه عقل بی‌خبر دارد کسی که از ره تقوا قدم برون ننهادبه عزم میکده اکنون ره سفر دارد دل شکسته حافظ به خاک خواهد بردچو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد تفسیر : ظاهربینی را...
    درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آردنهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندانکه درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار مابسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم استخدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سالچو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفتبفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظنشیند بر لب جویی و سروی در...
    همای اوج سعادت به دام ما افتداگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاهاگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق شود طالعبود که پرتو نوری به بام ما افتد به بارگاه تو چون باد را نباشد بارکی اتفاق مجال سلام ما افتد چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستمکه قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مسازکز این شکار فراوان به دام ما افتد به ناامیدی از این در مرو بزن فالیبود که قرعه دولت به نام ما افتد ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظنسیم گلشن جان در مشام ما افتد تفسیر : اگر نیت...
    آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین دادصبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموختهم تواند کرمش داد من غمگین داد من همان روز ز فرهاد طمع ببریدمکه عنان دل شیدا به لب شیرین داد گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیستآن که آن داد به شاهان به گدایان این داد خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکنهر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد بعد از این دست من و دامن سرو و لب جویخاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد در کف غصه دوران دل حافظ خون شداز فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد تفسیر : در راه رسیدن به مقصود و مراد دل ناامید و مایوس...
    عکس روی تو چو در آینه جام افتادعارف از خنده می در طمع خام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمودیک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد غیرت عشق زبان همه خاصان ببریدکز کجا سر غمش در دهن عام افتاد من ز مسجد به خرابات نه خود افتادماینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد چه کند کز پی دوران نرود چون پرگارهر که در دایره گردش ایام افتاد در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخآه کز چاه برون آمد و در دام افتاد آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینیکار ما با رخ ساقی و لب...
    پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتادوان راز که در دل بنهفتم به درافتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیرای دیده نگه کن که به دام که درافتاد دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشمچون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآوردبس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد بس تجربه کردیم در این دیر مکافاتبا دردکشان هر که درافتاد برافتاد گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگرددبا طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد حافظ که سر زلف بتان دست کشش بودبس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد تفسیر : از زیاده روی پرهیز کنید و...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز منور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گلور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببینگفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من او به خونم تشنه و من بر لبش تا، چون شودکام بستانم از او یا داد بستاند ز من گر چو فرهادم به تلخی...
    دیر است که دلدار پیامی نفرستادننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سوارانپیکی ندوانید و سلامی نفرستاد سوی من وحشی صفت عقل رمیدهآهو روشی کبک خرامی نفرستاد دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دستوز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد فریاد که آن ساقی شکرلب سرمستدانست که مخمورم و جامی نفرستاد چندان که زدم لاف کرامات و مقاماتهیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد حافظ به ادب باش که واخواست نباشدگر شاه پیامی به غلامی نفرستاد تفسیر : مدتی است منتظر رسیدن جوابی هستید و این انتظار شما را خسته و بی صبر کرده است. دروغ و نیرنگ شما را از رسیدن به اهداف دور خواهد کرد، برای رسیدن به آن چه شدیدا در طلبش هستید...
    خسروا گوی فلک در خم چوگان تو بادساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توستدیده فتح ابد عاشق جولان تو باد ای که انشاء عطارد صفت شوکت توستعقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شدغیرت خلد برین ساحت بستان تو باد نه به تنها حیوانات و نباتات و جمادهر چه در عالم امر است به فرمان تو باد تفسیر : مژده باد که به زودی همای سعادت روی شانه های شما خواهد نشست. اطرافیان به خوشبختی و موفقیت های شما غبطه می خورند. مراقب حسادت حسودان باشید. باطن خوب و سرشت پاک شما باعث شده همه به شما علاقه مند شوند. همیشه خوب و مهربان باشید که...
    حسن تو همیشه در فزون بادرویت همه ساله لاله گون باد اندر سر ما خیال عشقتهر روز که باد در فزون باد هر سرو که در چمن درآیددر خدمت قامتت نگون باد چشمی که نه فتنه تو باشدچون گوهر اشک غرق خون باد چشم تو ز بهر دلرباییدر کردن سحر ذوفنون باد هر جا که دلیست در غم توبی صبر و قرار و بی سکون باد قد همه دلبران عالمپیش الف قدت چو نون باد هر دل که ز عشق توست خالیاز حلقه وصل تو برون باد لعل تو که هست جان حافظدور از لب مردمان دون باد تفسیر : قدر و ارزش خودتان را بدانید که اطرافیان عاشق محبت و مهربانی شما هستند. آینده سرشار از موفقیت و کامیابی...
    تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توستبه هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد جمال صورت و معنی ز امن صحت توستکه ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد در این چمن چو درآید خزان به یغماییرهش به سرو سهی قامت بلند مباد در آن بساط که حسن تو جلوه آغازدمجال طعنه بدبین و بدپسند مباد هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیندبر آتش تو به جز جان او سپند مباد شفا ز گفته شکرفشان حافظ جویکه حاجتت به علاج گلاب و قند مباد تفسیر : سلامتی از بزرگ ترین نعمت های خداوند است که تا وقتی از آن محروم نشده ایم قدرش را نمی دانیم. خدا را به خاطر...
    صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش بادور نه اندیشه این کار فراموشش باد آن که یک جرعه می از دست تواند دادندست با شاهد مقصود در آغوشش باد پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفتآفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنودشرمی از مظلمه خون سیاووشش باد گر چه از کبر سخن با من درویش نگفتجان فدای شکرین پسته خاموشش باد چشمم از آینه داران خط و خالش گشتلبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد نرگس مست نوازش کن مردم دارشخون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد به غلامی تو مشهور جهان شد حافظحلقه بندگی زلف تو در گوشش باد تفسیر : زیاده روی هیچگاه نتیجه خوبی نخواهد داشت، دست از حرص و...
    جمالت آفتاب هر نظر بادز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهین شهپرت رادل شاهان عالم زیر پر باد کسی کو بسته زلفت نباشدچو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشق رویت نباشدهمیشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزه‌ات ناوک فشانددل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت بوسه بخشدمذاق جان من ز او پرشکر باد مرا از توست هر دم تازه عشقیتو را هر ساعتی حسنی دگر باد به جان مشتاق روی توست حافظتو را در حال مشتاقان نظر باد تفسیر : ایام خوش در انتظارتان است، بخت و اقبال به شما روی آورده و همه چیز بر وفق مراد است. برکت و رونق کارتان روز به روز بیشتر می شود. در...
    روز وصل دوستداران یاد بادیاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشتبانگ نوش شادخواران یاد باد گر چه یاران فارغند از یاد مناز من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم در این بند و بلاکوشش آن حق گزاران یاد باد گر چه صد رود است در چشمم مدامزنده رود باغ کاران یاد باد راز حافظ بعد از این ناگفته ماندای دریغا رازداران یاد باد تفسیر : مدتی است به شدت اندوهگین هستید و بی وفایی دوستان و اطرافیان باعث رنجش شما شده است. اسرار دلتان را برای نامحرم فاش نکنید که سبب پشیمانی می شود. این روزها در مشکلات و سختی ها غرق شده اید و باید تمام تلاش خود را به کار گیرید...
    ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآییهر جا که روی زود پشیمان به درآیی هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوشآدم صفت از روضه رضوان به درآیی شاید که به آبی فلکت دست نگیردگر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبحباشد که چو خورشید درخشان به درآیی چندان چو صبا بر تو گمارم دم همتکز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی در تیره شب هجر تو جانم به لب آمدوقت است که همچون مه تابان به درآیی بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جویتا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه روبازآید و از کلبه احزان به...
    دوش آگهی ز یار سفرکرده داد بادمن نیز دل به باد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسید که همراز خود کنمهر شام برق لامع و هر بامداد باد در چین طره تو دل بی حفاظ منهرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد امروز قدر پند عزیزان شناختمیا رب روان ناصح ما از تو شاد باد خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمنبند قبای غنچه گل می‌گشاد باد از دست رفته بود وجود ضعیف منصبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد حافظ نهاد نیک تو کامت برآوردجان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد تفسیر : حسرت گذشته را می خورید و یاداوری خاطرات شیرین گذشته شما را شاد می کند. زمانی که از هفت دولت آزاد بوده...
    شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیادزدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکنکه فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخاز این فسانه هزاران هزار دارد یاد قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبشز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد که آگه است که کاووس و کی کجا رفتندکه واقف است که چون رفت تخت جم بر باد ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینمکه لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهرکه تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد بیا بیا که زمانی ز می خراب شویممگر رسیم به گنجی در این خراب آباد نمی‌دهند...
    دی پیر می فروش که ذکرش به خیر بادگفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگگفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دستاز بهر این معامله غمگین مباش و شاد بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچدر معرضی که تخت سلیمان رود به باد حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت استکوته کنیم قصه که عمرت دراز باد تفسیر : به تازگی برای انجام کاری برنامه ریزی کرده اید و قصد آغاز آن را دارید، توکل لازمه ی موفقیت در هر چیزی است، به خداوند توکل کنید و قدم در مسیر بگذارید که خیر شما در آن است و...
    دل من در هوای روی فرخبود آشفته همچون موی فرخ بجز هندوی زلفش هیچ کس نیستکه برخوردار شد از روی فرخ سیاهی نیکبخت است آن که دایمبود همراز و هم زانوی فرخ شود چون بید لرزان سرو آزاداگر بیند قد دلجوی فرخ بده ساقی شراب ارغوانیبه یاد نرگس جادوی فرخ دوتا شد قامتم همچون کمانیز غم پیوسته چون ابروی فرخ نسیم مشک تاتاری خجل کردشمیم زلف عنبربوی فرخ اگر میل دل هر کس به جایستبود میل دل من سوی فرخ غلام همت آنم که باشدچو حافظ بنده و هندوی فرخ تفسیر : از معشوق دور افتاده اید و این فراق غم و اندوه بزرگی برای شما به همراه داشته طوری که در هر لحظه به یادش هستید و زندگی تان...
    اگر به مذهب تو خون عاشق است مباحصلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح سواد زلف سیاه تو جاعل الظلماتبیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاصاز آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روانکه آشنا نکند در میان آن ملاح لب چو آب حیات تو هست قوت جانوجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح بداد لعل لبت بوسه‌ای به صد زاریگرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح دعای جان تو ورد زبان مشتاقانهمیشه تا که بود متصل مسا و صباح صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح تفسیر : همت عالی...
    تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاجسزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبشبه چین زلف تو ماچین و هند داده خراج بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روزسواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج دهان شهد تو داده رواج آب خضرلب چو قند تو برد از نبات مصر رواج از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافتکه از تو درد دل ای جان نمی‌رسد به علاج چرا همی‌شکنی جان من ز سنگ دلیدل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج لب تو خضر و دهان تو آب حیوان استقد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهیکمینه ذره خاک در...
    درد ما را نیست درمان الغیاثهجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنندالغیاث از جور خوبان الغیاث در بهای بوسه‌ای جانی طلبمی‌کنند این دلستانان الغیاث خون ما خوردند این کافردلانای مسلمانان چه درمان الغیاث همچو حافظ روز و شب بی خویشتنگشته‌ام سوزان و گریان الغیاث تفسیر : گویی فریادها و آه و ناله ها راه به جایی نمی برد و برای دردهای شما درمانی وجود ندارد. ناامید شده اید و غم و اندوه سراسر وجودتان را فراگرفته است. درست است که به نظر می رسد آرزوهای شما بر بادرفته، اما در گذر این روزها تجربه هایی به دست آورده اید که در آینده بسیار به کارتان خواهد آمد. احساسات منفی را کنار بگذارید، به...
    مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویتخرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدنکه شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارمکه جان را نسخه‌ای باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیاراییصبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازیبرافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصلمن از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبینیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت تفسیر : اراده قوی و عزم راسخ شما...
    زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندیجانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزودزنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونمیک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بستکش صد هزار منزل...
    چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمتحقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مراکه کارخانه دوران مباد بی رقمت نگویم از من بی‌دل به سهو کردی یادکه در حساب خرد نیست سهو بر قلمت مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمتکه داشت دولت سرمد عزیز و محترمت بیا که با سر زلفت قرار خواهم کردکه گر سرم برود برندارم از قدمت ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتیکه لاله بردمد از خاک کشتگان غمت روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریابچو می‌دهند زلال خضر ز جام جمت همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش بادکه جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت تفسیر : از خداوند بخواهید که هرگز خوار و کوچک نشوید....
    میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمتخوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیستخوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاستگو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای اوگو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت گفته‌ای لعل لبم هم درد بخشد هم دواگاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت خوش خرامان می‌روی چشم بد از روی تو دوردارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیستای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت تفسیر : تغییر و تحول بزرگی خواهید داشت و در زمینه...
    ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمت تا دامن کفن نکشم زیر پای خاکباور مکن که دست ز دامن بدارمت محراب ابرویت بنما تا سحرگهیدست دعا برآرم و در گردن آرمت گر بایدم شدن سوی هاروت بابلیصد گونه جادویی بکنم تا بیارمت خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیببیمار بازپرس که در انتظارمت صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کناربر بوی تخم مهر که در دل بکارمت خونم بریخت وز غم عشقم خلاص دادمنت پذیر غمزه خنجر گذارمت می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبارتخم محبت است که در دل بکارمت بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دلدر پای دم به دم گهر از دیده بارمت حافظ شراب و شاهد...
    ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمتبنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت حیف است طایری چو تو در خاکدان غمزین جا به آشیان وفا می‌فرستمت در راه عشق مرحله قرب و بعد نیستمی‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیردر صحبت شمال و صبا می‌فرستمت تا لشکر غمت نکند ملک دل خرابجان عزیز خود به نوا می‌فرستمت ای غایب از نظر که شدی همنشین دلمی‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت در روی خود تفرج صنع خدای کنکآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت تا مطربان ز شوق منت آگهی دهندقول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفتبا درد صبر کن که دوا می‌فرستمت حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توستبشتاب هان...
    یا رب سببی ساز که یارم به سلامتبازآید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیاریدتا چشم جهان بین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستندآن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام مرحمتی کنفردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشقما با تو نداریم سخن خیر و سلامت درویش مکن ناله ز شمشیر احباکاین طایفه از کشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقیبر می‌شکند گوشه محراب امامت حاشا که من از جور و جفای تو بنالمبیداد لطیفان همه لطف است و کرامت کوته نکند بحث سر زلف تو حافظپیوسته...
    شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفتفراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهرکنایتیست که از روزگار هجران گفت نشان یار سفرکرده از که پرسم بازکه هر چه گفت برید صبا پریشان گفت فغان که آن مه نامهربان مهرگسلبه ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیبکه دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت غم کهن به می سالخورده دفع کنیدکه تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت گره به باد مزن گر چه بر مراد رودکه این سخن به مثل باد با سلیمان گفت به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مروتو را که گفت که این زال ترک دستان...
    حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفتآری به اتفاق جهان می‌توان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمعشکر خدا که سر دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینه من استخورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوستاز غیرت صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدمدوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوختکاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت خواهم شدن به کوی مغان آستین فشانزین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت می خور که هر که آخر کار جهان بدیداز غم سبک برآمد و رطل گران گرفت بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اندکان کس که پخته شد می چون...
    ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفتکار چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروختوین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفتوان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارت شیرین دلفریبگویی که پسته تو سخن در شکر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بودعیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروختچون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداستکوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت حافظ تو این سخن ز که آموختی که بختتعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت تفسیر : مژده باد بر شما که به زودی به...
    شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفتروی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بودبار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیموز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرددیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکندر گلستان وصالش نچمیدیم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیمکای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت تفسیر : متاسفانه قدر کسی که برای تان ارزش زیادی داشته را ندانسته و امروز حسرت روزهای گذشته را می خورید که چرا باعث رنجش و آزارش شدید و او را از دست...
    ساقی بیار باده که ماه صیام رفتدرده قدح که موسم ناموس و نام رفت وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیمعمری که بی حضور صراحی و جام رفت مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودیدر عرصه خیال که آمد کدام رفت بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسددر مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت دل را که مرده بود حیاتی به جان رسیدتا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت زاهد غرور داشت سلامت نبرد راهرند از ره نیاز به دارالسلام رفت نقد دلی که بود مرا صرف باده شدقلب سیاه بود از آن در حرام رفت در تاب توبه چند توان سوخت همچو عودمی ده که عمر در سر سودای خام رفت دیگر مکن...
    اهمیت پاسداشت اهالی فرهنگ و ادب در شیراز سبب شده شیرازی ها امسال در روز بزرگداشت حافظ، پا را فراتر نهاده و به جای یک روز، هفته ای را به پاسداشت خواجه شیرین سخن اختصاص دهند. خبرگزاری شبستان- استان فارس: مهدی رحمانیان   دیار کهن فارس از دیرباز مهد فرهنگ و تمدن ایران بوده و آوازه شعر و ادب شیراز میان ایرانیان و همه فارسی زبانان پیچیده است.   عجین شدن این شهر با شاعرانی فرهیخته و بزرگ همچون حافظ و سعدی شیراز را شهره خاص و عام کرده و آرزوی هر فرهیخته ای است که روزگاری در جوار این شاعران بزرگ ایران زمین سکنی گزیند.   این همجواری اهالی شیراز با شاعران فرهیخته اگرچه افتخاری بزرگ برای آنان است اما وظیفه...
    گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفتور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوختجور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیارهر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دارگر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت گر دلی از غمزه دلدار باری برد بردور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولیگر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاهپای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت تفسیر : برای کار اشتباهی که انجام داده اید پشیمان هستید، اگرچه دیگر وضعیت...
    آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفتآیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بینکس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوشآن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشممسیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت از پای فتادیم چو آمد غم هجراندر درد بمردیم چو از دست دوا رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان یافتعمریست که عمرم همه در کار دعا رفت احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاستدر سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت دی گفت طبیب از سر حسرت...
    صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفتناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولیهیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جام مرصع می لعلای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسدهر که خاک در میخانه به رخساره نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوازلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کوگفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت سخن عشق نه آن است که آید به زبانساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداختچه کند سوز غم عشق نیارست نهفت...
    عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشتکه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشهر کسی آن درود عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مستهمه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت سر تسلیم من و خشت در میکده‌هامدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت ناامیدم مکن از سابقه لطف ازلتو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت نه من از پرده تقوا به درافتادم و بسپدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت حافظا روز اجل گر به کف آری جامییک سر از کوی خرابات برندت به بهشت تفسیر : از عیب جویی کردن از دیگران برحذر باشید،...
    کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشتمن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروزکه خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت می‌گویدنه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراببر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهدچو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن به نامه سیاهی ملامت من مستکه آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت قدم دریغ مدار از جنازه حافظکه گر چه غرق گناه است می‌رود به بهشت تفسیر : این روزها همه چیز بر وفق مرادتان است و روزهای خوبی را می گذرانید. دقت کنید با اشتباه...
    دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشتبشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترمافکند و کشت و عزت صید حرم نداشت بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یارحاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت با این همه هر آن که نه خواری کشید از اوهر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت ساقی بیار باده و با محتسب بگوانکار ما مکن که چنین جام جم نداشت هر راهرو که ره به حریم درش نبردمسکین برید وادی و ره در حرم نداشت حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعیهیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت تفسیر : کاری انجام داده یا تصمیمی گرفته اید که از آن...
    کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشتمن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروزکه خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت می‌گویدنه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراببر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهدچو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن به نامه سیاهی ملامت من مستکه آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت قدم دریغ مدار از جنازه حافظکه گر چه غرق گناه است می‌رود به بهشت تفسیر : این روزها همه چیز بر وفق مرادتان است و روزهای خوبی را می گذرانید. دقت کنید با اشتباه...
    بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیستگفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضپادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوستخرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیمکاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکنشیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیرذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشتشیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت...
    جز آستان توام در جهان پناهی نیستسر مرا به جز این در حواله گاهی نیست عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازمکه تیغ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست چرا ز کوی خرابات روی برتابمکز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمربگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست غلام نرگس جماش آن سهی سرومکه از شراب غرورش به کس نگاهی نیست مباش در پی آزار و هر چه خواهی کنکه در شریعت ما غیر از این گناهی نیست عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسنکه نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست چنین که از همه سو دام راه می‌بینمبه از حمایت زلفش مرا پناهی نیست خزینه...
    خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیستتاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست از لبت شیر روان بود که من می‌گفتماین شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست جان درازی تو بادا که یقین می‌دانمدر کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست مبتلایی به غم محنت و اندوه فراقای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشتای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست درد عشق ار چه دل از خلق نهان می‌داردحافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست تفسیر : شکست در برهه ای از زمان به معنای تمام شدن زندگی نیست! ناامیدی را کنار گذاشته و با عزمی راسخ بار دیگر شروع کنید. همواره شکرگزاری...
    حاصل کارگه کون و مکان این همه نیستباده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست از دل و جان شرف صحبت جانان غرض استغرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست منت سدره و طوبی ز پی سایه مکشکه چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست دولت آن است که بی خون دل آید به کنارور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست پنج روزی که در این مرحله مهلت داریخوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقیفرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهارکه ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست دردمندی...
    روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیستمنت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آریسر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجبخجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردیسیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنندبا صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست من از این طالع شوریده برنجم ور نیبهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوشغرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست مصلحت نیست که از پرده برون افتد رازور نه در مجلس...
    راهیست راه عشق که هیچش کناره نیستآنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بوددر کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیارکان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشدجانا گناه طالع و جرم ستاره نیست او را به چشم پاک توان دید چون هلالهر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست فرصت شمر طریقه رندی که این نشانچون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ روحیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست تفسیر : راهی سخت و ناهموار در پیش دارید، رقیبان منتظرند تا در...
    زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیستدر حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوستدر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راندعرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست چیست این سقف بلند ساده بسیارنقشزین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت استکاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حسابکاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگوکبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بودخودفروشان را به کوی می...
    مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیستدل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست اشکم احرام طواف حرمت می‌بنددگر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشیطایر سدره اگر در طلبت طایر نیست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثارمکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست عاقبت دست بدان سرو بلندش برسدهر که را در طلبت همت او قاصر نیست از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگززان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست من که در آتش سودای تو آهی نزنمکی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست روز اول که سر زلف تو دیدم گفتمکه پریشانی این سلسله را آخر نیست سر پیوند تو تنها نه...
    کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیستدر رهگذری کیست که دامی ز بلا نیست چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینانهمراه تو بودن گنه از جانب ما نیست روی تو مگر آینه لطف الهیستحقا که چنین است و در این روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشممسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست از بهر خدا زلف مپیرای که ما راشب نیست که صد عربده با باد صبا نیست بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروزدر بزم حریفان اثر نور و صفا نیست تیمار غریبان اثر ذکر جمیل استجانا مگر این قاعده در شهر شما نیست دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آرگفتا غلطی خواجه در این عهد...
    ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستحال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست مردم دیده ز لطف رخ او در رخ اوعکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرشگر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهروه که در کار غریبان عجبت اهمالیست بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فردکه دهان تو در این نکته خوش استدلالیست مژده دادند که بر ما گذری خواهی کردنیت خیر مگردان که مبارک فالیست کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشدحافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست تفسیر : عجله کردن به نفع شما نیست، صبوری کنید و امید خود را از دست...
    یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیستجان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من استتا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست باده لعل لبش کز لب من دور مبادراح روح که و پیمان ده پیمانه کیست دولت صحبت آن شمع سعادت پرتوبازپرسید خدا را که به پروانه کیست می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشدکه دل نازک او مایل افسانه کیست یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبیندر یکتای که و گوهر یک دانه کیست گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی توزیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست تفسیر : برای رسیدن به معشوق تلاش می کنید اما گویا تلاش های شما کارساز نیست. امید خود را از...
    بنال بلبل اگر با منت سر یاریستکه ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوستچه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست بیار باده که رنگین کنیم جامه زرقکه مست جام غروریم و نام هشیاریست خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیستکه زیر سلسله رفتن طریق عیاریست لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزدکه نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خالهزار نکته در این کار و بار دلداریست قلندران حقیقت به نیم جو نخرندقبای اطلس آن کس که از هنر عاریست بر آستان تو مشکل توان رسید آریعروج بر فلک سروری به دشواریست سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدمزهی مراتب...
    خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیستساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمارکس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته به موییست هوش دارغمخوار خویش باش غم روزگار چیست معنی آب زندگی و روضه ارمجز طرف جویبار و می خوشگوار چیست مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اندما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست راز درون پرده چه داند فلک خموشای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیستمعنی عفو و رحمت آمرزگار چیست زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواستتا در میانه خواسته کردگار چیست تفسیر : گله کردن از سرنوشت و روزگار تاثیری به حال شما...
    اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیستزبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسنبسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست در این چمن گل بی خار کس نچید آریچراغ مصطفوی با شرار بولهبیست سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شدکه کام بخشی او را بهانه بی سببیست به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباطمرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست جمال دختر رز نور چشم ماست مگرکه در نقاب زجاجی و پرده عنبیست هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجهکنون که مست خرابم صلاح بی‌ادبیست بیار می که چو حافظ هزارم استظهاربه گریه سحری و نیاز نیم شبیست تفسیر : مسیری را انتخاب کرده اید که برای...
    روی تو کس ندید و هزارت رقیب هستدر غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیستچون من در آن دیار هزاران غریب هست در عشق خانقاه و خرابات فرق نیستهر جا که هست پرتو روی حبیب هست آن جا که کار صومعه را جلوه می‌دهندناقوس دیر راهب و نام صلیب هست عاشق که شد که یار به حالش نظر نکردای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیستهم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست تفسیر : در مسیری که انتخاب کرده اید با مشکلات و سختی هایی روبرو خواهید شد و رقیبان عرصه را بر شما تنگ خواهند کرد. دچار غم و اندوه هستید و احساس تنهایی می...
    مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوستتا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفسطوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست زلف او دام است و خالش دانه آن دام و منبر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشرهر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنکدردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیاخاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست میل من سوی وصال و قصد او سوی فراقترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست حافظ اندر درد او می‌سوز و...
    صبا اگر گذری افتدت به کشور دوستبیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانماگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد باربرای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهاتمگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان استز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزادچو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست تفسیر : شدیدا منتظر رسیدن خبری هستید که برای شما اهمیت زیادی داشته و دچار دلشوره عجیبی شده اید. ممکن است...
    آن پیک نامور که رسید از دیار دوستآورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یارخوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برمزین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارسازبر حسب آرزوست همه کار و بار دوست سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند بر حسب اختیار دوست گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زندما و چراغ چشم و ره انتظار دوست کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبحزان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست ماییم و آستانه عشق و سر نیازتا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست دشمن به قصد حافظ اگر دم...
    دارم امید عاطفتی از جناب دوستکردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که اوگر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست چندان گریستیم که هر کس که برگذشتدر اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست هیچ است آن دهان و نبینم از او نشانموی است آن میان و ندانم که آن چه موست دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفتاز دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشدبا زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌امزان بوی در مشام دل من هنوز بوست حافظ بد است حال پریشان تو ولیبر بوی زلف یار...