Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-04-27@15:34:47 GMT

«دو پاپ»؛ دو مسیر

تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۴۵۴۲۶۱

«دو پاپ»؛ دو مسیر

هر امری به محضی که انسانی می‌شود و به فوریتی که خاک زمین و غبار زمان بر تن آن می‌نشیند، به رنگِ تنوع و پیچیدگی انسان، دچار تنوع و تکثر می‌شود. حتی اگر آن امر، الوهی و قدسی هم باشد، باز در آیینه انسان و زمان و مکان رنگ تعلق و اقتضائات تاریخی می‌پذیرد. به این منطق، دین به عنوان امری «الوهی» - از نظر آنهایی که به آن معتقدند و چنین اعتقادی دارند- وقتی برای انسان نازل می‌شود و در ذهن و ضمیر او می‌نشیند، ناگزیر است که «انسانی» شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این به معنای تنزل یا تحریف آن امر نیست، بلکه وصف واقعیتی است ناگزیر. ناگزیری‌ای که برای هر موضوعی که با انسان سروکار دارد رخ می‌دهد. بسیاری از باورمندان از این نکته خطرناک تبری می‌جویند و آن را معادل نسبی‌انگاری و بی‌اعتبارکردن دین می‌شمارند. در حالیکه اگر هم از موضع مخالف و متذکر، «تنوع برداشت‌های انسانی از دین» را محکوم و مطرود کنیم، باز این نافی واقعیت داشتن انسانی شدن امر دینی نیست.

 برای آزمون این نکته چشمانمان را از کتاب‌ها و منازعات پیرامون این موضوع برداریم و نگاهی به واقعیت پیرامونی‌ دینداران بیندازیم. همه در اسم یک دین دارند، خدا و کتاب و پیامبری واحد دارند و به مسجد و کلیسا و کنیسه‌ای مشترک می‌روند. دعایی یکسان می‌خوانند. مناسکی مشابه را اجرا می‌کنند. ولی وقتی نزدیک‌تر می‌شویم و وصف و تلقی و برداشتشان از این موضوعاتِ متفق‌القول می‌پرسیم، پرده‌های واحد کنار می‌رود و تفاوت‌ و تنوع‌ برداشت خود را آشکار می‌کند. میانگین این تفاوت‌ها را می‌شود در یک طیف مشترک و نامتضاد گردآوری کرد، که دینداریِ مشترک دینداران است و به همین اعتبار، دین و دیندارانی واحد وجود دارد. مثلا همه می‌توانند به استناد این اشتراک‌ها بگویند که مسیحی هستیم، مسلمان هستیم. اما هم اینکه این یک طیف در مواردی مشترک است و هم اینکه لزوما محدود به تفاوت جزیی نمی‌ماند. گاهی سخن از تضاد هم به میان می‌آید و از یک خدا و کتاب مشترک، خدایی قهار و جبار با خدایی رحمان و لطیف، کتابی صلح‌گستر با کتابی جنگ‌طلب و جهانی مقدر و مجبور با جهانی پر از اختیار مقابل هم قرار می‌گیرند. راز این تنوع در انسانی‌شدنِ ناگزیر دین حتی الهی است.

دو پاپ، تصویری از انسانی شدنِ دین

فیلم دو پاپ (Two popes) به کارگردانی فرناندو میرلس (Fernando Meirelles) محصول سال ۲۰۱۹ بُرش و بُعدی از این انسانی شدن دین را نمایش می گذارد. روایت دو کاردینال اعظمی که یکی حضرت اعظم پاپ مسیحیان غربی می‌شود و دیگری مایل است کنار برود و بازنشسته شود. کاردینال برگولیوی اصلاح‌طلب و نوگرا و کاردینال راتسینگرِ سنت‌گرا و نوستیز. برگولیو خواهان ساده و غیرتشریفاتی کردن شئون کشیشی و نهاد کلیسا است و راتسینگر این جلال و شکوه و دیوانسالاری را لازمه حیثیت و عظمت پاپ و کلیسا می‌داند. برگولیو از انجام امور عادی، مشغله‌های ساده و هواداری‌های معمول چون دوست داشتن فوتبال و رقص به سبک آرژانتینی ابا ندارد. در اقتدا به عیسی مسیح(ع) نشست و برخاست با گناهکاران و نه لزوما پرهیزگاران را وظیفه خود می‌داند،  نان و شراب را به همه از جمله مُطلقه‌ها می‌دهد، قائل به کشیدن دیوار میان خود و مردم نیست و تجرد را یگانه سبک دینی زیستن نمی‌داند. در خیلی از این موارد راتسینگر با او همنظر نیست.

یکی از تقسیم‌بندی‌های رایج این انسانی شدنِ ناگزیر، پدیدآمدن دو دسته دینداران سنتی و نوگرا است. انسان در تاریخ و جغرافیای متغیر عصرش زندگی می‌کند و وقتی بخواهد با امری به ظاهر ثابت چون دین زندگی کند، رویارویی حتمی و مناقشه‌برانگیز میان دو امر ثابت و متغیر برایش مساله می‌شود. اینکه دینی متجدد داشته باشد یا دینی سنت‌گرا؟ اینکه دین را عصری کند، یا عصر را دینی یا هر دو را به رنگ هم درآورد؟ اینکه دین را همپای تحولات زندگی دمادم نوسازی کند، یا مستحکم و استوار بنای دین را از خطر استحالۀ نوگرایی نجات دهد؟ اینکه خدای سرچشمه تحول و تغییر و هر روز در یک شأن، نمی‌تواند با دینی نوستیز و ضدتحول جمع شود یا اینکه دین عصری و نوگرا احکام و فرامین خدای شارع را عُرفی و ذوقی و باری‌به‌هرجهت می‌کند و اِباحیگری را همسایه دینی شُل‎‌ووِل می‌گرداند.

بُن‌مایه فیلم دو پاپ که به ادعای خودش روایتگر ماجرایی حقیقی است، همین قصۀ همیشگی تجدد یا سنت در دینداری است. این بار این اوج و فرود در مناسبات دو شخصیت اصلی فیلم که همان پاپ بندیکت شانزدهم (کاردینال راتسینگر و پاپ قبلی) و پاپ فرانسیس (کاردینال ژرژ ماریو برگولیو و پاپ فعلی) هستند، روایت می‌شود. راتسینگرِ آلمانی، مدافع پافشاری بر سنت‌ها و حقایق ثابت مسیحیت است که به قول خودش دوهزار سال در این دین ریشه دارد و باید در برابر خطرات نسبیت‌گرایی و عُرفی شدن حفاظت شوند. از این رو مُصِر و خواهان ریاست است تا مبادا دین دستخوش دستکاری دلبخواهانه شود. او با همین افکار و اهتمام در رای‌گیری کاردینال‌های اعظم در واتیکان هم رای می‌آورد و پاپ بندیکت شانزدهم می‌شود. برگولیو اما جاه‌طلب و در پی پاپ شدن نیست، چیزیکه البته خودش می‌تواند امتیازی برای رای‌آوری باشد.

پاپ بندیکت شانزدهم چندین سال پاپ می‌ماند، تا جایی که یکی از رقبا و منتقدان اصلی‌اش یعنی همان کاردینال برگولیوی آرژانتینی که نماینده اصلاح‌طلبان و نوگرایان مسیحیت کاتولیک بود، از مقام اسقفی اعظم آرژانتین قصد استعفا می‌کند. پاپ، برگولیو را برای پرسش از چرایی استعفا از آرژانتین به واتیکان فرامی‌خواند. در یکی از جالب‌توجه‌ترین سکانس‌ها و پیرفت‌های فیلم، بیننده ملاقات و گفتگوی این دو دوست، رقیب و منتقد قدیمی را در باغی دل‌انگیز در اقامتگاه تابستانی باشکوه پاپ ملاحظه می‌کند. از همان ابتدا همه چیزِ این دو در تقابل است. یکی ساده و مخالف تشریفات و ریخت‌وپاش، نوگرا و دغدغه‌مندِ بی‌توجهی نهاد دین به دنیای جدید و مسایل تازه از قبیل نابرابری اقتصادی جهانی و مخاطرات زیست‌‎محیطی و کم‌توجهی به فضاحت آزار جنسی برخی کشیشان است. دیگری مدافع سنت، بیشتر دغدغه‌مندِ صیانت از دوام سنتی آیین‌ها و مدافع حفظ آبرو و شأن کلیسا است. یکی تغییر را سازش نمی‌داند و دیگری تن دادن به تحولات را معادل سازشکاری می‎‌شمارد. یکی کفشی مجلل می‌پوشد، دیگری کفشی معمول به پا می‌کند و با اتوبوس می‌آید و می‌رود.

ده دقیقه گفت‌وگوی شاهکار

این گفتگوی حدوداً ده دقیقه‌ای از بهترین مقاطع فیلم و روایتگر جذابی از این دو نوع دینداری است و مسایلی را مطرح می‌کند که با تفاوت در مصادیق، عینا در همه ادیان از جانب دو گروه سنت‌گرا و تجددخواه، چه در طبقه عام و چه خاص مطرح است. بیت‌الغزل هم آنجایی است که راتسینگرِ سنت‌گرا این جمله مشهور را در پاسخ به انتقاداتِ بی‌پردۀ برگولیو در پارو نزدن کلیسا در رود جاری تحولات جدید، می‌گوید: کلیسایی که به ازدواج عقاید عصری خاص درآید، در عصر بعد بیوه خواهد شد.

این اختلاف و گفتگوی صریح و انتقادی تا آنجا پیش می‌رود که سنت‌گرای قصه یعنی راتسینگر، برگولیو را به تردید در اعتقادات و میل به ترک ردای کشیشی متهم و محکم با تمامی اعتقاداتش مخالفت می‌کند. اما در نهایت اتفاقاتی این دو جزیره را به همدیگر نزدیک‌ می‌کند و پاپ بندیکت شانزدهم را به این نتیجه می‌رساند که کلیسا نیازمند تغییر و تن دادن به تحول و بازسازی است. بهترین مجری این تغییر هم برگولیوی اصلاح‌طلب و منتقد است. پس خودش از برگولیو می‌خواهد که بیاید و استعفای کم‌سابقه پاپ را اعلام کند و آماده برای رای‌گیری دور بعدی انتخاب پاپ شود؛ آنقدر که تصمیمش به استعفا را معطل به قبول برگولیو برای ماندن و استعفا نکردن جهت امکان شرکت در انتخابات بعدی پاپ می‌کند. چرا که مطابق روایت -چون فیلم مدعی روایتی واقعی است- گویی گزینه انتخابی شخص پاپ بندکیت شانزدهم به عنوان پاپ پیشین، همین پاپ فرانسیس فعلی یا کاردینال برگولیو بوده است.

فیلم خوش‌ساخت و اندیشیدۀ «دو پاپ» از زبان روایتگر سوم روایت می‌شود که گاهی زبان روایت بر عهده خود شخصیت‌ها است. گریم‌ها، شخصیت‌پردازی‌ها، طراحی صحنه‌ها و فیلمبرداری کم نقص است. بازی‌ها حقیقتا کم‌نظیر و باورپذیر و ناب است. فیلم همانگونه که از نامش هم برمی‌آید، بر دو مسیر و راه تاکید دارد. دو راه تدینی که هر چقدر با هم در فقه و کلام اختلاف دارند، در یک چیز به هم می‌رسند. اوج و فرودهای ایمانی! شنیدن و نشنیدن صدای خدا! احساس قرب و دوری از خدا. شک‌ها و یقین‌های سلوک. مسایل آشنای انسانی از قبیل عشق و تنهایی. این دو دیندارِ متفاوت هرچقدر وقتی از اعتقادات و اجتهادات احکامی سخن می‌گفتند از هم فاصله می‌گرفتند، در وقت بیان این تلاطم‌های ایمانی و انسانی به هم نزدیک و رفیق می‌شوند. چیزی که هر دو را بنابر سنت متداول اعتراف در مسیحیت به اعتراف نزد هم می‌کشاند.

یکی از کوتاهی و قصورش در برابر نظام استبدادی وقت آرژانتین در جوانی سخن می‌گوید و در همکاری مصلحتی‌اش با آن نظام سرکوبگر در جهت حفظ دوستان تردید می‌کند. هم کوتاهی و دلتنگیش نسبت به معشوقه‌ای را ابراز می‌کند که در ایام جوانی، الزام تجرد برای کشیش کاتولیک، مانع از وصال او شد. دیگری هم کوتاهی و قصور در رسیدگی قاطع به بحث کودک‌آزاری کشیشان کلیسا را گناه خود می‌شمرد. در پایان هم هر دوی این مسیرهای سنتی و متجددانه دینداری، راههای به سوی خدا نمایانده می‌شوند که در طلب و تمنای تجربه حضور خدا همراهند.

جذابیت‌های فیلم دو پاپ

پرداختن به چند مقوله مهم، آن هم در فُرم و تکنیکی جذاب امتیاز مهم فیلم دو پاپ است. مقولات اختلاف‌نظرهای دینی، تنوع سبک دینداری، راه‌های گوناگون هدایت، تلاطم‌های مشترک ایمانی، لزوم لاغری یا فربگی نهاد دین و روحانیونش و لزوم و انتظار اهتمام نهاد روحانیت دینی به مقوله ظلم، استبداد و جباریت خودکامگان. این مورد آخر تا آن میزان که شخصیتی در معرض پاپِ جهان مسیحیت شدن، شایسته است که به خاطر کوتاهی در مقابله با استبداد، خود را شماتت و سرزنش کند. 

دیگر جذابیت و امتیاز دو پاپ این است که به شخصیت‌های معاصر می‌پردازد. کاردینال برگولیو که پاپ فرانسیسِ فعلی جهان مسیحیت است و کاردینال راتسینگر که پاپ بندیکت شانزدهم و پاپ قبلی بود، برای بینندگان شخصیت‌های آشنایند. پاپ فعلی(کاردینال برگولیو) از آن جهت برای خودش نام بدیع «فرانسیس» را برگزیده است تا تداعی‌گر ساده‌زیستی و پرهیز از تجملاتِ «فرانسیس آسیزی» قدیس، عارف و زاهد مسیحی مشهور در قرن سیزدهم میلادی باشد.

 فیلم از جهاتی برای بیشتر درگیر شدن نیازمند آشنایی مختصری با مسیحیت است. اما بدون آن هم ،آشنایی عام با مسایل دین و دنیای جدید، فیلم را برای بیننده جذاب و نفسگیر می‌کند. جذابیت تا حدی که به نظرم می‌تواند نوعی تبلیغ برای نهاد کلیسای کاتولیک و شخص پاپ فرانسیس به حساب بیاید!

فیلم نشان می‌دهد که کنارزدن پرده‌ها و دیدن پشت‌صحنه مناسبات نهاد رسمی کلیسای مسیحیت، نه تنها نمایش نقاط ضعف آن به حساب نمی‌آید، بلکه با ترسیم چهره انسانی و زمینی روحانیون اعظم مسیحی، آنها را برای مخاطب نزدیک و دسترس‌پذیرتر می‌کند و نشان می‌دهد که این نهاد در برابر نقد و توصیف انسانی از خود دیگر کمتر مقاومت می‌کند. این اتفاق مبارکی است. چه بسا این رویکرد در دنیای مدرن مبلغانه‌ هم باشد. چیزی که نمونه مشابه و چنین خوش‌ساختی برای عالم اسلام و روحانیونش هم می‌تواند مفید باشد. با لحاظ کردن این فرض که مسلماً مشابه عینی آن چیزی که در کلیسای مسیحیت غربی و واتیکان وجود دارد، در نهاد روحانیت اسلام وجود ندارد، ساخت نمونه مشابه فیلم دو پاپ، نشان خواهد داد که روحانیت در اسلام هم از تصویر کردن آزادانه و صریح مناسبات انسانی خود ابایی ندارد.

برچسب‌ها پاپ پاپ فرانسیس سینما

منبع: ایرنا

کلیدواژه: پاپ پاپ فرانسیس سینما پاپ پاپ فرانسیس سینما

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۴۵۴۲۶۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ما از تحقیقات غرب در حوزه فلسفه اسلامی بی‌اطلاع هستیم

به گزارش خبرنگار مهر، اولین نشست از سلسله نشست‌های «علوم انسانی و مسائل جامعه ایرانی» با عنوان «فلسفه دانشگاهی و مسائل ایران امروز» در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

در این نشست بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد و سیدحسن حسینی استاد فلسفه علم دانشگاه شریف سخنرانی کردند.

در ابتدای این نشست، مالک شجاعی که دبیری جلسه را به عهده داشت کمی درباره موضوع تاریخ نگاری علوم انسانی آکادمیک سخن گفت و بیان کرد: امروز حدود صد سال از ورود علوم انسانی جدید به ایران گذشته است. در واقع حدود یک قرن است که ایرانیان با علوم انسانی جدید مواجه شدند. خوشبختانه دانشگاه تهران به عنوان یکی از اولین مراکزی که علوم انسانی آکادمیک در آن وجود دارد درباره بیشتر رشته‌های علوم انسانی، تاریخ نگاری رشته‌ای انجام داده اما سوالی که مطرح می‌شود این است که هر کدام از این رشته‌ها با ما ایرانیان چه کرده‌اند.

وی افزود: در مورد علوم انسانی جدید در ایران دو طیف از افراد وجود دارند. عده‌ای معتقدند که علوم انسانی ما تماماً وارداتی و تقلیدی است اما عده‌ای معتقدند اگر علوم انسانی نبود ما به خودشناسی تاریخی و فرهنگی نمی‌رسیدیم. به هر حال ما قرار است در سلسله نشست‌هایی که امروز جلسه اول آن است نخبگان را دعوت کنیم و درباره چنین موضوعاتی با آنها گفت و گو کنیم.

شجاعی ادامه داد: موضوع اولین نشست هم «فلسفه» قرار دادیم چون به عقیده بسیاری از اهالی علوم انسانی فلسفه، مادر علوم است. طبق پیش بینی که مؤسسه حامی علوم انسانی، خانه اندیشه ورزان و فرهنگسرای اندیشه انجام داده اند قرار است که تا پایان سال ۱۰ یا ۱۱ نشست به تفکیک رشته‌ای برگزار کنیم و شیوه برگزاری هم به این شکل است که نگاه‌های متفاوت را مقابل هم قرار دهیم.

در ادامه نشست بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد سخنرانی کرد.

وی گفت: بحث درباره علوم انسانی و فلسفه ذوابعاد است و پرداختن به آن کار یک نشست نیست. اما سوالی که من می‌خواهم مطرح و بحثم را با آن شروع کنم این است که ما از فلسفه دانشگاهی چه انتظاری داریم. به بیان دیگر چه تفاوتی میان حقیقت فلسفه و فلسفه دانشگاهی است. حقیقت فلسفه نقش بسیار اساسی در قوام بخشی فرهنگ داشته است. اما فلسفه دانشگاهی یک فعالیت آموزشی و اداری است. فرق است بین فلسفه به عنوان ابژه مطالعاتی و فلسفه به منزله مواجهه با وجود.

وی افزود: فلسفه دانشگاهی در ایران یک ترجیع بند مهم دارد و آن هم اینکه ما یک جامعه «شبه مدرن» هستیم. یعنی جامعه‌ای که همه نهادهای مدرن را دارد اما این نهادها مبتنی بر ریشه‌های تاریخی نیستند. لذا برای همه پدیدارهای ایران باید کلمه «شبه» را بیاوریم چون در جامعه شبه مدرن، نهادها نقشی که در جوامع مدرن دارند را، ندارند. همانطور که بارها گفتم جوامع شبه مدرن مانند شهرک سینمایی هستند که از هر چیزی فقط ماکت آن وجود دارد.

این استاد فلسفه ادامه داد: دپارتمان‌های علوم انسانی کشور ما هنوز نتوانستند به مساله شبه مدرن به منزله یک امر تمدنی و یک مساله نگاه کنند که این نشانه فقدان تفکر تاریخی در دپارتمان‌های علوم انسانی ما است البته به استثنای دکتر داوری که در دهه‌های اخیر به موضوع توسعه نیافتگی پرداختند. اگر چه ایشان هم فقط وضعیت را توصیف کردند اما راه برون آمد را نشان نمی‌دهند.

عبدالکریمی ادامه داد: ما نمی‌توانیم فلسفه جدا از مباحث تاریخی داشته باشیم. در دپارتمان‌های فلسفی ما، خودآگاهی تاریخی وجود ندارد و فلسفه بدون خودآگاهی بیشتر شبیه یک ابژه بی روح است. البته همه دپارتمان‌ها و اساتید ما در یک سطح نیستند اما این انتقاد در اغلب آنها و پیش از همه به خود بنده وارد است. فلسفه دانشگاهی نتوانسته با مسائل ایران امروز ارتباط برقرار و به مسائل ایران به عنوان یک مساله نگاه کند چون ما در ایران اساساً مساله نداریم. ما پیوسته در مورد همه چیز مساله داریم اما در عین حال مساله نداریم و این یک تناقض بزرگ است. چون نمی‌دانیم ایران کیست و ایران چیست؟ به همین دلیل بیشتر چیزهایی که ما از آن به عنوان مساله یاد می‌کنیم، غُر زدن و نِق زدن است.

وی افزود: ما هیچگاه در این سال‌ها صورت بندی متافیزیکی درباره جامعه شبه مدرن نداشتیم و نه تنها یک گام به جلو نرفتیم بلکه عقب‌گرد هم داشتیم. ما با یک تاریخ انحطاطی و فروپاشی هویت و حیات اجتماعی و دومین شکاف تمدنی تاریخی بعد از دوران مشروطه مواجه هستیم. در چنین وضعیتی اهل فلسفه وجود ندارند و مانند توده‌های مردم گیج و گنگ هستند و می‌پرسند چه باید کرد؟ متأسفانه به غیر از تلاش‌هایی که برخی انجام دادند هیچ گاه صورت بندی مفهومی از تاریخ نداشتیم و متأسفانه بعد از آنها هم این تلاش‌ها ادامه پیدا نکرد.

عبدالکریمی در بخش دوم سخنانش گفت: در دهه‌های کنونی ما با یک شکاف تمدنی- تاریخی مواجه هستیم و جای اهل فلسفه در آن خالی است. چون این مساله را نه سیاسیون می‌توانند حل کنند نه حکمرانان. انتظار من این است که برای این موضوع مفهوم سازی شود. ما نمی‌دانیم که در کجای روند تاریخی مان قرار داریم. آیا گریزی جز چشم انداز غرب نداریم و مسیر دیگری برای ما گشوده نیست البته تاریخ غرب را نمی‌توان نادیده گرفت اما سرآغاز سنت تاریخی ما کجاست. آیا ما می‌توانیم میراث خودمان را جدای از متافیزیک غرب بفهمیم.

پس از سخنرانی عبدالکریمی، سیدحسن حسینی استاد فلسفه علم دانشگاه شریف دیگر سخنران این مراسم خطاب به عبدالکریمی پرسید: مشکل تجدد مطلق چیست و دلیل این همه ستیز با غرب چیست و چه فایده‌ای برای ما دارد؟ من فکر می‌کنم که خیلی‌ها فکر می‌کنند وقتی حرف از این موضوعات می‌شود یعنی ما باید یک الگوی جدید داشته باشیم و از صفر شروع کنیم در حالی که ما هیچ وقت از صفر شروع نکردیم.

عبدالکریمی در پاسخ به سوال حسینی گفت: من ستیز با غرب ندارم چون غرب یک رویداد عظیم تاریخی است و هیچ نقطه‌ای بیرون از مدرنیته نیست و انکار واقعی غرب یک کار احمقانه است اما می‌توانیم تجدد را دربست نپذیریم. تجدد برای جامعه ایران شدنی نیست و اگر هم قرار باشد جامعه متجدد شود همان اشتباهی رخ می‌هد که در زمان پهلوی رخ داد. به همین دلیل هم باید گفت انقلاب اسلامی ایران حاصل روح و کنش ایران در برابر مدرنیته است.

پس از این پرسش و پاسخ، سید حسن حسینی استاد فلسفه علم دانشگاه شریف سخنرانی خود را آغاز کرد.

وی سخنان خود را با یک دسته‌بندی منسجم درباره وضعیت فلسفه در ایران آغاز کرد و گفت: به عقیده من فلسفه در ایران جزو یکی از هفت‌دسته‌ای که در ادامه به آنها اشاره می‌کنم.

۱- فلسفه به مثابه آکادمی

در این نوع از فلسفه ما یک سری ریزمساله و زبان تخصصی داریم. در این طبقه ما اوضاع بدی نداریم. به این معنی که اساتید دانشگاهی خوبی داریم. اوضاع فلسفه غرب در دانشگاه‌های ما خوب است اگرچه یک جاده یک طرفه است به این معنا که ما درباره غرب حرف می زنیم اما غرب تأثیر و تاثری از ما نمی‌گیرد و ما در بازی آکادمی دنیا قرار نداریم. در حوزه فلسفه اسلامی که اوضاع از این هم وخیم‌تر است. اما اوضاع فلسفه اسلامی در دانشگاه‌ها خیلی خوب نیست و حتی جاده یک طرفه هم نیست یعنی ما یا از تحقیقات غرب در حوزه فلسفه اسلامی بی‌اطلاع هستیم یا اصلاً آنها را قبول نداریم.

۲- امتداد اجتماعی فلسفه آکادمی

در دهه‌های میانی نیمه دوم قرن بیستم تحقیقات دین پژوهانه در ایران آغاز شد و افرادی مثل سروش در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ این جریان را راه انداختند. مقالاتی که وی در سالهای ۶۷-۶۸ در کیهان فرهنگی و سپس در مجله کیان می‌نوشتند نمونه‌هایی از این جریان است.

۳- فلسفه حامی تحولات اجتماعی

گاهی در یک جامعه تحولاتی اتفاق می‌افتد که بعد فلسفه روی آن سوار می‌شود و نظر می‌دهد. مثل سال ۷۶ و اتفاقاتی که در آن زمان افتاد. در آن زمان افرادی شروع به تبیین نظریات فلسفه سیاست که به نفع اصلاحات بود، کردند. پس از این جریان بود که هابرماس هم در ایران معروف شد. در این نوع فلسفه تحولات اجتماعی در سطح نخبگانی باقی می‌ماند. در همین ایام اخیر هم موضوع فلسفه سیاسی و آثار هانا آرنت خیلی باب شد و همه به خواندن چنین آثاری روی آوردند.

۴- فلسفه – پروژه

گاهی اوقات هم یک فیلسوف درباره یک پروژه مشخص با یک مفهوم کلیدی کار می‌کند. مثل پروژه ایرانشهری یا پروژه تجددستیزی فردید، یا پروژه مبتنی بر روانشناسی و تجربه.

۵- فلسفه به مثابه تثبیت نظام مستقر

این نوع فلسفه، فلسفه‌ای است که در جهت تثبیت نظام جمهوری اسلامی فعالیت می‌کند. افرادی مثل شهید مطهری، شریعتی، آقای مصباح، در این دسته جا می‌گیرند. در این نوع از فلسفه مراکزی در راستای تثبیت نظام تأسیس می‌شوند. مراکزی مثل شورای تحول علوم انسانی، فرهنگستان علوم و...

۶- فلسفه ناشی از علم جدید

علم جدید مخصوصاً در حوزه زیست شناسی در حال دامنگیر شدن است و ما امروز شاهد فلسفه‌هایی هستیم که از این علوم تاثیر می‌پذیرند.

۷- فلسفه به معنای زندگی طبیعی

در این نوع از فلسفه افراد معمولی که با فلسفه سروکاری ندارند برای خلاصی از مشغولیت‌های ذهنی سراغ خواندن آثار فلسفی می‌روند. رغبت به خواندن آثار نویسندگانی مثل نیچه و شوپنهاور نمونه این نوع فلسفه است.

حسینی پس از ارائه این دسته بندی افزود: یکی از مسائلی که درباره علم و فلسفه در ایران وجود دارد این است که هیچ کدامشان در ایران، عمومی نشد. البته آنها با یکدیگر یک فرق اساسی دارند و آن هم اینکه علم، تقدس خود را داشت اما فلسفه وقتی وارد ایران شد عمومی نشد و این تقدس هم نداشت. در واقع فلسفه در ایران هیچ وقت به عنوان یک سند قرار نگرفت.

استاد دانشگاه صنعتی شریف ادامه داد: نکته دیگر اینکه سنت فلسفه اسلامی چیزی جز اقتباس از غرب نیست چون ما فلسفه را از یونان گرفتیم و یونان هم غرب است و حالا این سوال مطرح است که فلسفه اسلامی چرا کاربست اجتماعی پیدا نکرده است؟ چون انضمامی نیست، ظرفیت ذاتی ندارد، فقه و کلام در آن غلبه دارد و حکمت عملی در فلسفه اسلامی بسیار لاغر مانده است.

پس از سخنان حسینی، عبدالکریمی خطاب به حسینی گفت: در بسته بندی که شما انجام دادید به عقیده من دسته پنجم خیلی علمی نبود چون شما دکتر شریعتی را در دسته شهید مطهری و آقای مصباح قرار دادید در حالی که شریعتی اصلاً این گونه نبود. ما در دپارتمان‌های فلسفه خودمان هنوز شریعتی را فیلسوف نمی‌دانیم در حالی که بسیاری از کشورهای دنیا مثل الجزایر، ترکیه و … واحد درسی شریعتی شناسی دارند. ما هنوز هم در دوره جدید متفکری نداریم که با جهان وارد گفت و گو شود به جز آقای نصر و مرحوم فردید اما شریعتی در زمان خودش این کار را کرد.

حسینی هم در پاسخ به این نکته عبدالکریمی توضیح داد: اینکه یک امر واضح است که اگر شریعتی نبود انقلاب اسلامی پیروز نمی‌شد چرا که او یک جریان مهم در جهت پیروزی انقلاب اسلامی راه انداخت.

این جلسه با پرسش و پاسخ میان حاضرین و سخنرانان به پایان رسید.

کد خبر 6087633 سارا فرجی

دیگر خبرها

  • تورم نیروی انسانی در شهرداری جزو معضلات شهرداری‌هاست
  • ویژه‌برنامه استاد مجتهدی با عنوان «یک‌عمر معلم» برگزار می‌شود
  • نشست بررسی مسائل و مشکلات حوزه منابع انسانی صنعت نفت برگزار شد
  • نشست کمیته جمع آوری کمک برای مردم غزه
  • رونمایی از سند ۵ ساله توسعه شاخص‌های آموزشی، فضاها و نیروی انسانی سیستان و بلوچستان
  • سن مناسب برای فرزندآوری؛ از تصویر تا واقعیت
  • ما از تحقیقات غرب در حوزه فلسفه اسلامی بی‌اطلاع هستیم
  • فیلم/ پایان ماراتن داوطلبان کنکور ریاضی، انسانی و فرهنگیان
  • همایش ملی سکونتگاه‌های انسانی ایران برگزار شد
  • آغاز آزمون سراسری علوم ریاضی و علوم انسانی