Web Analytics Made Easy - Statcounter

بنیاد برکت با توجه به توصیه‌ها و دغدغه‌های مقام معظم رهبری و سیاست‌های ابلاغی از سوی ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) اهم فعالیت‌های خود را بر اشتغال‌زایی و توانمندسازی مناطق محروم و کمتر توسعه‌یافته متمرکز کرده است. به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجو، بنیاد برکت با توجه به توصیه‌ها و دغدغه‌های مقام معظم رهبری و سیاست‌های ابلاغی از سوی ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) اهم فعالیت‌های خود را بر اشتغال‌زایی و توانمندسازی مناطق محروم و کمتر توسعه‌یافته متمرکز کرده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این بنیاد تا به امروز توانسته بیش از ۱۸۲ هزار فرصت شغلی در این مناطق راه‌اندازی کند.   آن‌چه می‌خوانید داستان‌واره‌ای است برآمده از مشاهدات و مستندات فعالیت‌های اشتغال‌زایی بنیاد برکت در مناطق روستایی و محروم استان هرمزگان به روایت محسن محمدی است:
جاده‌ای بود بی‌انتها. همه چیز فرورفته در یک تاریکی رعب‌آور. سیاهی مطلق. جلو می‌رفت، اما نه به اراده خود. انگاری دست‌هایی از پس و پیش در هوا معلق نگه‌اش داشته بودند. وزن نداشت، به پری می‌ماند در دست باد اسیر. خواست پس بزند آن دست‌های مزاحم را، اما دست‌های خودش جانی نداشتند. شده بودند یک تکه گوشت، بی‌رگ و پِی. باز تقلا کرد تا مگر تکانی بدهد به دست‌هایش. نشد. نتوانست. ناگهان از دور نوری دید. برای آنی امید به دلش دوید. نور نزدیک شد، نزدیک و نزدیک‌تر. حالا از شدت نور، چشم‌هایش هم از کار افتاده بودند. بیشتر ترسید. پلک‌هایش را بر هم زد تا مگر چیزی ببیند. صدای بوقی در گوشش پیچید، نخراشیده و کر کننده. بوق کامیون بود. وحشت کرد. نکند ۱۸ چرخ باشد؟ جیغ کشید. خواست فرار کند، اما پاهایش هم دیگر به اختیارش نبودند. همه بدنش لمس شده بود. کامیون آمد و آمد و زیرش گرفت. با همه توان فریاد کشید و از خواب پرید.
***
نفس نفس می‌زد. دانه‌های درشت عرق بر پیشانی‌اش نشسته بود. تابستان بود و شرجی، نفس‌ها را تنگ می‌کرد. لباسش خیس بود. ماه‌صنم ترسیده، بلند شده بود و نگاهش می‌کرد.
_ چی شده؟ باز کابوس دیدی؟
نتوانست بگوید آره، فقط سرش را تکان داد. ماه‌صنم لیوان آب را جلوی دهانش گرفت.
_ بخور.
لیوان را با دستان لرزانش گرفت و جرعه‌ای بالا کشید. ماه‌صنم نگران و دلسوز نگاهش کرد.
_ با خودت چه می‌کنی مرد؟ اگر به فکر خودت نیستی به من و بچه‌هایت رحم کن.
هیچ جواب نداد. فقط نگاه کرد.  
***
صبحانه می‌خوردند. در سفره فقط نان بود. ماه‌صنم استکان چای را جلویش گذاشت. آفاق پرسید: شکر نداریم؟ _ نه مادرجان، شکرمون تموم شده. امروز تلخ بخور.
ابراهیم گوشه اتاق خواب بود. با دست چپش که هنوز نیمه جانی داشت تکه نانی کرد و در دهان گذاشت. آفاق دوباره گفت: دفتر مشقم تموم شده آقاجان.
سرش پایین بود. نمی‌خواست با آفاق چشم در چشم شود. با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می‌آمد جواب داد: باشه، برایت می‌خرم.
آفاق به مادر نگاه کرد. ماه‌صنم به زور لبخند زد.
_ چایی‌ات را بخور دخترم. مدرسه‌ات دیر نشه.
آفاق خورده و نخورده بلند شد و لباس پوشید. ماه‌صنم پرسید: چرا چیزی نمی‌خوری؟
_ از گلویم پایین نمیره.
_ دستت بهتر نشد؟
دست چپش را بالا آورد. تا نیمه بیشتر بالا نیامد و در میانه راه ماند.
_ اون دستت چی؟
_ این‌که اصلاً جون نداره. یک تکه گوشت شده، آویزون به تنم.
ماه صنم دلداری‌اش داد.
_ درست میشه. دکتر گفت باید بری برای درمون دستت.
سرش را دوباره پایین انداخت.
_ با کدوم پول؟
_ خدا بزرگه.
ابراهیم از خواب بیدار شده بود و گریه می‌کرد.
***
آفاق ملاحظه می‌کرد. می‌دانست دست‌های پدر جان و قوه سابق را ندارند. از بیمارستان که مرخص شد، دست راستش از کار افتاد و دست چپش هم نیمه جانی داشت. به قول خودش، ریپ می‌زد، بگیر و نگیر داشت. دست راستش اما، چیزی را نمی‌گرفت. جانش بالا می‌آمد تا برود دستی به آب بزند و برگردد. آفاق می‌دید و ملاحظه می‌کرد. از مدرسه که می‌آمد کمک حالش بود. دختر غمخوار پدر است. ابراهیم، اما کوچک بود و بغلی. آغوش پدر را طلب می‌کرد. دوست داشت خودش را در میان بازوان او رها کند، مثل ایام قدیم و دلش غنچ می‌زد که پدر دوباره او را روی دست‌هایش بگیرد و بچرخاند تا غش کند از خنده. آغوش گرم پدر را می‌خواست و دست‌های مردانه و پر توانش را. پسربچه دو ساله چه می‌فهمد تصادف یعنی چه؟ کامیون یعنی چه؟ ۱۸ چرخ یعنی چه؟ چه می‌فهمد ۱۸ چرخی که راننده‌اش خواب بوده، آمده روی پیکان. خراب شده روی سرنشینانش. کارگرانی که از سر ساختمان باز می‌گشتند. راهی خانه شده بودند، اما سر از بیمارستان درآوردند.
***
_ خب الحمدلله که سرِ پایی. آن‌روز که از ماشین کشیدمت بیرون، گفتم این حالا حالا‌ها آدم سابق نمیشه.
لبخندی زد و گفت: خدا رو شکر، بد نیستم. دیگه از پس خودم برمیام.
_ خدا به زن و بچه‌هایت رحم کرد.
معمار این را گفت و خودش را مشغول کار نشان داد. می‌خواست چیزی بگوید، اما نمی‌دانست از کجا شروع کند. حرف‌هایش را از قبل سبک و سنگین کرده بود. تقلایی کرد و گفت: اگر اجازه بدی می‌خواهم برگردم سر ساختمون.
معمار از کار ماند. به دستانش خیره شد. پرسید: برگردی؟! چطوری؟
_ مثل اون وقت‌ها.
معمار دلسوزانه نگاهش کرد. آدم بدی نبود.
_ با کدوم دست؟! چطوری می‌خوای بیل بگیری، ماله بکشی، آجر بالا بیندازی؟
به زور خندید و گفت: مثل اون وقت‌ها، مثل همیشه.
_ اون وقت‌ها دست داشتی مَرد. الان که نمی‌توونی. از پسش برنمیای.
_ چرا، می‌توونم. دست‌هایم دیگه جون داره.
معمار یک آجر بلند کرد و به طرفش گرفت.
_ بینداز بالا ببینم.
آجر را با دست چپ گرفت و به زور نگه داشت. هر چه توان داشت در دست جمع کرد تا آجر را بالا بیندازد. دستش، اما در میانه راه ماند و آجر افتاد. خون از نوک انگشتانش بیرون زد. خجالت‌زده سرش را پایین انداخت. معمار فقط نگاهش کرد و چیزی نگفت. خم شد تا دوباره آجر را بردارد. معمار مانع شد.
_ صبر کن، هر وقت درست و حسابی خوب شدی برگرد. الان که نمی‌توونی کار کنی. یک‌وقت بلایی سرت میاد و شرمنده زن و بچه‌هایت میشم.
دوباره سرش را پایین انداخت. پیشانی‌اش خیس عرق بود. معمار چند اسکناس در جیبش گذاشت. پیشانی‌اش بیشتر عرق کرد.
***
روی سکوی جلوی خانه نشسته بود و بی‌حوصله کوچه را تماشا می‌کرد. به آفاق قول داده بود که امروز حتماً برایش دفتر مشق بخرد. دوست داشت زمان متوقف می‌شد تا ظهر نشود و دخترش از مدرسه برنگردد. مانده بود این مرتبه به آفاق چه بگوید. هر بار بهانه‌ای تراشیده بود، چیزی گفته بود، دلیلی آورده بود. دختر کوچکش عاشق درس‌خواندن بود و می‌خواست برود بندرعباس و درس دکتری بخواند و برگردد روستای خودشان یا خانه پُرش، سیریک و مریض‌ها را معالجه کند. حالا خانم دکتر آینده دفتر نداشت که مشق‌هایش را بنویسد و همین، روح پدر را می‌خراشید. ماه‌صنم از دور می‌آمد. می‌دانست خانه این و آن کار می‌کند، اما به او چیزی نمی‌گوید. ماه‌صنم رسید.
_ این‌جا نشستی؟
_ همین‌طوری. کلافه شدم توی خونه.
_ چرا خودخوری می‌کنی مرد؟ دق می‌کنی آخرش.
_ میگی چکار کنم؟
_ درست میشه. این‌جوری که نمی‌مونه.
_ با این دست‌های از کار افتاده؟ جونی به دست‌هایم نمونده.
ماه‌صنم امیدوار گفت: پاشو تا مسجد برو. میگن دارن اسم می‌نویسن برای کار.
ناامید جواب داد: کار؟ با کدوم دست؟ اگه دست داشتم که برمی‌گشتم سر ساختمون.
_ حالا پاشو برو ببین چه خبره. ضرر که نداره.
_ برم که هر کی برسه به دست‌هایم نگاه کنه و برایم دل بسوزونه؟. نمک بپاشه روی زخمم؟ داغ دلم رو تازه کنه؟ ولم کن زن، تو دیگه دست روی دلم نذار.
ماه‌صنم دیگر چیزی نگفت.
***  
ماه‌صنم ناهار بچه‌ها را که داد، ابراهیم را خواباند و به آفاق سفارش کرد و راه افتاد. از خانه تا مسجد راهی نبود، اما راه کِش آمده بود، انگاری تا خود بندرعباس. تا برسد دلش هزار راه رفت. می‌ترسید دیر شده باشد. تیرماه بود و شرجی بیداد می‌کرد. در حیاط مسجد ایستاد تا نفسی چاق کند. جلوی ورودی، چند کفش و دمپایی بود. دلش قرص شد و آرام گرفت. داخل مسجد چند نفر از اهالی روستا دور یک مرد و زن حلقه زده بودند و صحبت می‌کردند. ماه صنم جلو رفت و گفت: اومدم برای کار.
_ برای خودت خواهر؟
_ نه برادر، برای شوهرم.
_ خودش کجاست؟
_ خونه.
_ پس چرا نیومد؟
سکوت کرد.
_ خودش باید بیاید.
_ نشد. نتوونست.
_ چه کاری بلده؟
_ همه کاری بلد بود.
_ الان چی؟
_ دستش علیلِ.
_ علیل؟! چرا؟
صدای ماه‌صنم لرزید.
_ تصادف کرد. یکی از دست‌هایش به طور کل از کار افتاد. اون یکی هم کار زیادی ازش ساخته نیست.
_ توی خونه جا برای نگهداری گوسفند دارید؟
_ کسی رو نداریم حَشَم ضبط و ربط کنه.
_ شوهرت نمی‌توونه؟
_ دستش نمی‌کشه. نمی‌توونه.
_ خودت چطور؟
_ دوست دارم مَردم مشغول باشه. داره دق می‌کنه از بیکاری.
_ الان از کجا ارتزاق می‌کنید؟
معنی ارتزاق را نمی‌دانست. فقط نگاه کرد.
_ الان از کجا می‌خورید؟
_ هیچ، شوهرم که خونه‌نشین شده. درآمدی نداریم.
_ آدرس خونه را بده، می‌آییم برای بازدید.
داد و ناامید برگشت.
***
دم دمای غروب بود. در حیاط نشسته بودند که در زدند. آفاق رفت که در را باز کند. خیلی زود برگشت.
_ یک آقا اومده.
پرسید: آقا؟ از کجا؟
ماه صنم جواب داد: نمی‌دونم.
بعد انگار چیزی یادش آمده باشد گفت: نکنه...
و دوید به طرف در. ماه صنم اصلاً باورش نمی‌شد. به سه چهار ساعت نکشید که آمده بودند. مات و مبهوت فقط نگاه می‌کرد. چه خبر است؟ ماه صنم کجا رفت؟ مرد جوان یاالله گویان آمد داخل. گفت که تسهیل‌گر بنیاد برکت است و آمده تا ببیند چگونه می‌شود شغلی برای او دست و پا کرد.
انگار که گوشی برای شنیدن پیدا کرده باشد، سفره دلش را باز کرد. از آن تصادف گفت، از دست‌هایش، از کارفرمایی که محترمانه عذرش را خواسته بود، از بیکاری، نداری، دفتر مشق آفاق، شرمندگی جلوی زن و بچه، خانه‌نشین شدن، کلافگی، درماندگی و ابراهیمی که همچنان دست‌های مردانه پدر را طلب می‌کند.
مرد جوان می‌شنید و می‌نوشت. بعد پرسید: چرا مغازه نمی‌زنی؟
_ مغازه‌اش کو؟
_ همین اتاق رو به کوچه.
_ با کدوم دست؟
_ کارگر بگیریم، کار دو روزه تمومه.
_ چی بریزم توش؟
_ هر چی. مواد غذایی، عرقیجات. هر چی که مردم نیاز دارن. این اطراف بقالی ندیدم.
_ پولش از کجا؟
_ جور میشه.
نگاهی به دستانش کرد و گفت: اگه از پسش برنمیام؟
ماه صنم زودتر جواب داد: من هستم، کمک حالت میشم.
مرد جوان هم خندید و گفت: نگران نباش. از شما حرکت، از خدا برکت.
***
مرد جوان یکی دو بار دیگر آمد. مدارک گرفت و فرم داد و حتی خودش ضامن جور کرد. اتاق رو به کوچه شد مغازه. دیوارش را سفید کردند و رنگ و لعابش دادند. بعد هم پُرش کردند از جنس؛ هر چه که نیاز بود. اول همسایه‌ها آمدند برای خرید و بعد، همه اهالی محل. دستش آن‌قدر قوه داشت که کار مردم را راه بیندازد. خسته که می‌شد، ماه صنم کمک حالش بود. آفاق هم که از مدرسه برمی‌گشت و مشق‌هایش را می‌نوشت گاهی می‌آمد و کنار پدر می‌نشست. ابراهیم هم توی دست و بالش می‌چرخید و آتش می‌سوزاند. هر بار که به سیریک می‌رفت اجناس بیشتری می‌آورد و در مغازه می‌ریخت. حالا لوازم‌التحریر هم در مغازه داشت. می‌خواست دفعه بعد کیف و کفش هم بیاورد. دخل و خرج‌شان داشت به هم دست می‌داد. هم خودش خوشحال بود؛ هم ماه صنم، هم آفاق و هم ابراهیم کوچک.
*
داشت مشتری راه می‌انداخت که مرد جوان وارد شد، با لبخندی بر لب، مثل همیشه. با هم چاق‌سلامتی کردند.
_ کار و کاسبی چطوره؟
لبخندی زد و جواب داد: خدا را شکر. راضی‌ام.
_ چرخش می‌چرخه؟
_ ها، می‌چرخه.
مرد جوان خندید و دوباره پرسید: حواست به دست‌هایت که هست؟
_ بله.
_ جلسات فیزیوتراپی رو که میری؟
_ هر هفته، مرتب.
_ عالی.
مرد جوان کادویی را که در دست داشت روی میز گذاشت.
_ این قابل شمارو نداره.
_ چرا زحمت کشیدی؟
_ برای مغازه آوردم.
با احتیاط کادو را باز کرد. یک تابلو بود.
_ دست شما درد نکنه. خیلی قشنگه.
_ قابل‌دار نیست. کجا نصبش کنم؟
دیوار پشت سرش را نشان داد و گفت: اگه زحمتی نیست این بالا بزن.
مرد جوان میخی به دیوار کوبید و تابلو را رویش گذاشت. برگشت و تابلو را نگاه کرد و چشم‌هایش پر از اشک شد. روی تابلو با خط خوش نوشته شده بود: «یدالله فوق ایدیهم».

منبع: خبرگزاری دانشجو

کلیدواژه: ستاد اجرایی فرمان امام اشتغالزایی توانمندسازی کار افتاد اشتغال زایی بنیاد برکت فقط نگاه دست هایش مرد جوان بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۵۵۸۷۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معرفی و انتصاب مجری و نماینده بنیاد علوی در استان کهگیلویه وبویراحمد

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز کهکیلویه و بویراحمد، علی نیک بخت از جوانان انقلابی، توانا و خلاق استان کهگیلویه بویر احمد با پیشنه‌ی موفق به عنوان دبیر نهاد آبادانی و پیشرفت بنیاد علوی در لنده هم اکنون به عنوان مجری و نماینده بنیاد علوی در سطح استان کهگیلویه و بویر احمد انتخاب و معرفی شد. مهندس نیک بخت با اشاره به تدوین سند توسعه استان در بخش‌های مختلف و استفاده از ظرفیت‌های نخبگان در راستای توانمندسازی مناطق محروم استان گفت:در دوره جدید ماموریت‌های بنیاد علوی، پیشرفت اقتصادی مناطق محروم و روستایی مبتنی بر توانمند سازی، اشتغال زایی و درآمد پایداری اقشار ضعیف خواهد بود. نیکبخت افزود؛ توسعه و ارتقای سلامت با تاکید بر اقدامات پیشگیرانه و گلوگاه‌های حساس، حضور موثر و اهرمی در توسعه نوآوری‌های نوین سلامت اقشار ضعیف در دستور کار مجموعه‌ی بنیاد علوی است. نماینده بنیاد علوی در استان سومین ماموریت بنیاد را ارتقای عدالت آموزشی با تاکید بر جمعیت دانش آموزی و تامین شرایط خاص برای استعداد‌های برتر اقشار ضعیف برشمرد و گفت: تسهیل‌گران و مجریان شهرستان‌های هدف بنیاد علوی در استان تا نیمه دوم اردیبهشت ماه بعد از گذراندن مراحل مختلف آزمون، ارزیابی شایستگی و مصاحبه تخصصی و فنی توسط بنیاد علوی انتخاب و معرفی می‌شوند

دیگر خبرها

  • تشکیل کمیته تخصصی «سبز و آبی» در راستای اهمیت امنیت غذایی در کشور
  • آموزش محور اصلی بازاریابی و تجاری‌سازی در صنایع دستی
  • تشکیل زنجیره سبز برای تصمیم‌گیری در بخش کشاورزی
  • حمایت از طرح‌های اشتغال‌زایی روستایی در همدان
  • اعطای ۱۲ هزار و ۴۸۱ وام و تسهیلات اشتغال‌زایی در آذربایجان‌غربی
  • ۱۰۰ نفر در استان داوطلب تسهیل گری در محرومیت زدایی
  • هدایت نقدینگی به‌سمت صنایع پایین‌دست نفت، اشتغال‌زایی و سودآوری به‌ همراه دارد
  • مرغداری ۲۰ هزار قطعه‌ای در نمین به بهره برداری رسید
  • معرفی و انتصاب مجری و نماینده بنیاد علوی در استان کهگیلویه وبویراحمد
  • اجرای بیش از ۲ هزار طرح اشتغالزایی بنیاد برکت در خراسان جنوبی