Web Analytics Made Easy - Statcounter

فرزندکشی در تهران اتفاق افتاد. پزشکی قانونی در پرونده فرزندکشی سلامت روان این زن را تایید کرده است. اما میان بازپرس و دادیار اظهارنظر بر سر این که شوهر وی در این فرزندکشی معاونت داشته اختلاف نظر وجود دارد .طبق نظر بازپرس دادسرای جنایی برای متهم فرزندکشی به اتهام قتل عمدی کیفرخواست صادر شد. فرزندکشی (به انگلیسی: Filicide) به عمل قتل عمد فرزند به دست والدینش اطلاق می‌شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

رسیدگی به این پرونده از یک سال قبل به دنبال تماس یک زن جوان با پلیس آغاز شد .وی که هراسان بود با پلیس تماس گرفت و از پیدا شدن جسد یک نوزاد در حیاط خانه اش در جنوب شرق تهران خبر داد .

 با این تماس ماموران پلیس به خانه مورد نظر رفتند و در حیاط با جسد یک نوزاد تازه متولد شده رو به‌رو شدند که شواهد نشان می‌داد احتمالاً از بالای یک ساختمان به پایین سقوط شده است.

 جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و ماموران به پرس و جو از همسایه ها پرداختند.

 زنی که با پلیس تماس گرفته بود گفت: من از بیرون به خانه بر می گشتم که با صحنه هولناکی روبه رو شدم. جسد یک نوزاد در حیاط خانه ام قرار داشت. همسایه ما که در طبقه چهارم ساکن است باردار است و گمان می‌کنم به تازگی زایمان کرده است.

 با اطلاعاتی که این زن به پلیس داده بود ماموران مقابل خانه زن ۳۸ ساله به نام آرزو رفتند. این زن وقتی در را باز کرد با خونسردی  گفت نوزادش را پس از وضع حمل از بالکن به بیرون پرتاب کرده است.

تایید سلامت روان متهم فرزندکشی

 در حالی که شواهد نشان می‌داد زن جوان از افسردگی پس از زایمان رنج می‌برده وی به پزشکی قانونی معرفی شد. اما پزشکان پس از معاینات بالینی در گزارشی  سلامت‌روان وی را تایید کرده و گفتند او به اختلال روانی مبتلا نیست .

زن جوان که یک دختر سه سال نیز دارد گفت: چهار سال قبل با همسرم ازدواج کردم .اما همسرم مدام بهانه گیری می کرد و من و با او اختلاف داشتم .من فرزندم را چند ساعت قبل در خانه به دنیا آوردم و خودم با تیغ بندناف را بریدم. همسرم می گفت بچه را نمی خواهد .حرف های او در روحیه ام  تاثیر بدی  گذاشت و من که حال  و روز خوبی نداشتم بچه  را به داخل بالکن پرتاب کردم اما  ناخواسته او  از بالکن به داخل حیاط سقوط کرد.

 این زن در بازجویی‌های بعدی اظهارات تازه را مطرح کرد و گفت: شوهرم بدبین بود و گمان می کرد فرزندم متعلق به او نیست .او فکر می‌کرد با یک مرد افغان که در همسایگی ما زندگی می‌کند رابطه پنهانی داشته ام و به همین خاطر باردار شده ام .او از من خواست تا بچه را سر به نیست کنم. من هم او را به داخل بالکن پرتاب کردم. اما او ناخواسته به داخل حیاط سقوط کرد .

به دنبال اظهارات این زن ،شوهرم وی  نیز تحت بازجویی قرار گرفت. وی مدعی شد فرزند نوزاد متعلق به او نیست و نتیجه رابطه پنهانی همسر ش با مرد همسایه بوده است.

 به این ترتیب طبق نظر بازپرس دادسرای جنایی برای زن جوان به اتهام قتل عمدی کیفرخواست صادر شد. اما دادیار اظهارنظر پس از بررسی پرونده اعلانم کرد  همسر وی در این جرم معاونت داشته است.

 به خاطر اختلاف نظر بر سر جرم شوهر این زن، پرونده به دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد تا پس از رفع  این اختلاف  به جرم زن جوان رسیدگی شود.

وی قرار است به زودی در دادگاه از خود دفاع کند.

منبع: رکنا

کلیدواژه: سهام عدالت قیمت خودرو کرونا فرزندکشی اخبار حوادث قتل نوزاد فرزندکشی قتل نوزاد به دست مادر فرزندکشی در تهران سهام عدالت قیمت خودرو کرونا قیمت همسر سپهر حیدری بازار آزاد سپهر حیدری قیمت دلار فال مهدی قائدی زن جوان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۳۴۶۱۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!

      داستان کوتاه

      مریم رحمَنی

       یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجره‌ی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیده‌ام.مثل وقت‌هایی که خواب می‌بینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمی‌توانم از هم تفکیک کنم.

   پرده‌ی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بی‌اختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانه‌ام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشم‌هایم بسته نمی‌شد و مدام تصویر مردی قوی هیکل می‌آمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشم‌هایم را باز می‌کردم و سعی می‌کردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکان‌ها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمی‌شود بیدارش کرد. 

  نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن می‌شد و داشتم فکر می‌کردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم می‌رفتم یک لامپ می‌خریدم و خودم عوضش می‌کردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جمله‌ی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد! 

  لای پنجره باز بود و سوز تندی می‌آمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم. 

   برگ‌های درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانه‌ی ما، همین‌طور داشتند تکان می‌خوردند و یک صدای خش‌خش ریزی توی هوا می‌رقصید. 

   بوی دود سیگار از کنار بینی‌ام رد شد و بی‌هوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلوده‌ی مرکز شهر و وسط این‌همه شلوغی کمتر پیش‌ می‌آید ماه را گوشه‌ای از آسمان ببینم. با زن همسایه‌ی طبقه‌ی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار می‌کشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آن‌قدرها که تصور می‌کردم باد سردی نمی‌وزید. 

-شما هم خواب‌تون نمیاد؟ 
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پی‌اش! 

هم‌زمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را به‌خاطر بسپارم. 

- من هیچ صدایی نشنیدم! 
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
 
کلمه‌ی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه می‌دانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين. 


به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود. 

زن گفت: چای یا قهوه می‌خورید؟ 
گفتم: این موقع شب نه! خوابم می‌پرد و تا صبح باید داستان‌سرایی کنم! 
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزه‌ای زده‌ام، چهره‌ی بی‌تفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمی‌دانستم کجاست خنده‌ام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم. 

زن گفت: شب‌ها خیلی طولانی‌اند. 
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنه‌ی وسط حیاط نشستم تا راحت‌تر بتوانم به حرف‌هایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید! 

-پس چکار کنم؟ 
- من و همسرم فیلم می‌بینیم. گاهی بازی می‌کنیم. منچ و مارپله. 

دوباره خندیدم و دوباره خنده‌ام را و بالاپوشم را جمع کردم. 
- فیلم‌های توی خیابان را هر روز می‌بینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور می‌کنم. فیلم به چه کارم می‌آید. 

داشت لابلای برگ‌های اکالیپتوس دنبال چیزی می‌گشت. 
- ها... بیا... اومد بالاخره

-چی اومد؟ 
-ماه! خودتم داشتی دنبالش می‌گشتی.

از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجه‌ی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که می‌دیدم مجموعه‌ای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمی‌دیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود. 

-قشنگه.. نه؟ 
-خیلی 

-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه می‌کنه، تو اونو. 

صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع  کرد. 

دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟ 
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آن‌قدر صدای خنده‌اش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
 
-برای صدای شازده‌کوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمی‌خوری؟ 
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد. 

یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم می‌خورد تصمیم‌های عجیبی برای خانه‌داری می‌گیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شب‌ها دم‌نوش‌های خوشمزه درست کنم. یا این‌که فردا عصر حتما کیک هویج درست می‌کنم و برای همسایه‌ی طبقه‌ی بالا می‌برم و باهاش دوست می‌شوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب می‌ریزم. 

برگ‌ها را از توی دستم ریختم کف حیاط. 

توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافه‌ی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبه‌ی خالی کبریت در می‌آورد و هی زیر لب می‌گفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایه‌ی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبه‌ی درگاهی آشپزخانه رویش را به‌سمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچه‌تون رد شدن و تو ترسیدی؟ 

گفتم آره. اولین‌بار بود که یکی از بچه‌های کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف می‌کرد. 

- و تو فکر کردی قاتل‌های امیرکبیر حمله کردن! 
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید. 

بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حمله‌ی غازهای وحشی خیلی ترسناکه! 

قوطی نسکافه و جعبه‌ی چای کیسه‌ای کنار هم و هر دستم روی یکی‌شان. 
یا باید چای می‌خوردم یا یک قهوه‌ی فوری.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • ببینید | وعده علیرضا زاکانی به تهرانی‌ها؛ خانه ارزان قیمت در راه است؟
  • آیا صدام حسین واقعا «دیوانه خاورمیانه» بود؟
  • قتل شاگرد قهوه خانه به دست کارگر اخراجی
  • هشدار؛ متروسواران تهرانی حتما بخوانند!
  • قاتل پرسپولیس «بزرگ» بود؛ دیوانه وارترین شب زندگی شروین
  • سندرم تراکم،بلای جان کلانشهرها/ ضرورت تغییرالگوی ساخت مسکن از آپارتمان‌های ‌انبوه به خانه‌های یک طبقه حیاط‌دار
  • اولین کنسرت در خانه رئال مادرید؛ برنابئو، میزبان فستیوال «دیوانه موسیقی» / عکس
  • (ویدئو) وقتی آوازه «نون خ» در حیاط هیئت دولت می‌پیچید!
  • آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
  • وقتی آوازه نون خ در حیاط هیئت دولت می‌پیچید! + فیلم