Web Analytics Made Easy - Statcounter

صراط: معلم قرآن بود و همزمان در مدرسه علمیه آیت‌الله مجتهدی درس می‌خواند، با آغاز جنگ راهی منطقه شد و درست در روزی که پیش‌بینی کرده بود شهید شد.

به گزارش فارس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانواده‌های معظم شهدا، هیأتی قرآنی به دیدار خانواده طلبه شهید سیدعلی‌اکبر فاطمی رفتند. 

در این دیدار مادر شهید درباره فرزندش گفت: علی‌اکبر سه سال داشت که نمازش را می‌خواند و تنها هفت سال داشت که روزه می‌گرفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سال آخر دبیرستان و در ایام امتحانات بود که تصمیم گرفت به جبهه برود، گفت همانجا درس می‌خوانم و امتحان می‌دهم. البته بسیار درسخوان و سختکوش بود و هم‌زمان با تحصیل در مدرسه، به حوزه علمیه هم می‌رفت. بسیار باادب بود و در مواجهه با من و پدرش، همواره مؤدب رفتار می‌کرد تا جایی که همه کارهای خانه را انجام می‌داد، تا ما نمی‌نشستیم او هم نمی‌نشست.

 

 

شب‌ها را بیدار می‌ماند و با نماز شب و زیارت عاشورا مشغول بود. پولی که بابت کرایه ماشین و خرجی روزانه پدرش به او می‌داد را برای خودش هزینه نمی‌کرد و برای فرزندان شهدا هدیه می‌خرید. در مسجد هم بسیار فعال بود و آنجا به بچه‌ها قرآن یاد می‌داد و حدود 40، 50 شاگرد داشت.

با فرزندان دیگرم بسیار تفاوت داشت و پدرش هم او را خیلی دوست داشت. بعد از شهادت علی‌اکبر، پدرش وصیت کرد که او را کنار این شهید عزیز دفن کنیم.

در ادامه، سیدرضا فاطمی برادر شهید علی‌اکبر فاطمی در خصوص فعالیت‌ها و خصوصیات این شهید عزیز گفت: علی‌اکبر دوره دبیرستان را در مدرسه فلسفی گذراند و ضمن درس خواندن، در حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی هم تحصیل می‌کرد. قبل از انقلاب فعالیت‌های مختلفی داشت و در مبارزات فعال بود، بعد از انقلاب هم داوطلبانه به جبهه رفت. پدرم مخالف حضور علی‌اکبر در جبهه‌ها بود، از این رو به نزد آقای مجتهدی رفت و از وی خواست که علی‌اکبر را از رفتن به جبهه منصرف کند، اما علی‌اکبر در پاسخ به آقای مجتهدی گفت من باید به حرف امام گوش بدهم که یک تکلیف شرعی است، قطعاً به جبهه می‌روم.

پس از رفتن علی‌اکبر به منطقه، پدرم تاب نیاورد و به دنبال او به جبهه رفت. پدر با سختی خود را به خط رساند اما گویا علی‌اکبر در عملیات شرکت کرده بود، از این رو نتوانست فرزندش را ببیند، اما یکی از فرماندهان به پدرم قول داده بود که بعد از عملیات، علی‌اکبر را به خانه می‌فرستد، همین هم شد و بعد از عملیات چند روز به مرخصی آمد، اما دوباره به منطقه بازگشت.

 

یکی از نکات جالب درباره شهادت برادرم این بود که چند روز پیش از شهادت، روز شهادت خود را پیش‌بینی کرده بود و روز قبل از شهادت دوباره به دوستان خود گفته بود که من فردا شهید می‌شوم، صبح آن روز دوستان از وی پیگیر شده بودند که چرا شهید نشدی؟ علی‌اکبر در پاسخ آنها گفته بود کمی صبور باشید. بعدازظهر روز 11 اسفندماه سال 65 وعده‌ای که علی‌اکبر به دوستانش داده بود محقق شد و بر اثر انفجار خمپاره به همراه یکی از هم‌رزمانش به شهادت رسید.

به یاد دارم در یک سفر مشهد پدرم به علی‌اکبر گفت هر چه از امام رضا(ع) می‌خواهی همین جا بگو، علی‌اکبر هم گفت من هیچ آرزویی جز شهادت ندارم. بسیار فعال و پرجنب و جوش بود. در جلسات قرآن شرکت می‌کرد، خودش هم جلسه هفتگی داشت و به صورت چرخشی در منزل دعای کمیل و دعای ندبه برگزار می‌کرد. هیچ تعلقی به مال دنیا نداشت و حتی کفش و لباس‌هایی که پدر و مادر برایش می‌خریدند به مستضعفان می‌بخشید. یکبار پدر و مادر یکی از دوستانش با هم قهر کرده بودند، علی‌اکبر به محض اطلاع از این موضوع، با یک جعبه شیرینی به منزل آنها رفته بود تا بین این زن و شوهر صلح و صفا ایجاد کند، بعد از شهادت علی‌اکبر این زن و مرد به منزل ما آمدند و برای او بی‌تابی می‌کردند.

سیدحسین فاطمی برادر دیگر شهید علی‌اکبر فاطمی بود که به بیان دیگر خصوصیات این شهید عزیز پرداخت و گفت: علی‌اکبر خیلی زود به کمال رسید و در روز شهادتش همه به این موضوع اذعان می‌کردند که او مانند میوه‌ای بود که خیلی زود رسید و کامل شد. در مدرسه آقای مجتهدی شاگرد آقای قرائتی بود، گویا هر وقت آقای قرائتی سؤالی از بچه‌ها می‌پرسید علی‌اکبر بلافاصله جواب آن سؤال را می‌گفت، تا جایی که آقای قرائتی یکبار پدرم را احضار کرده به او گفته بود شما روحانی هستید؟ پدرم گفته بود نه و برای آقای قرائتی سؤال بود که علی‌اکبر این همه اطلاعات و معلومات را از کجا آورده است.

سرانجام علی‌اکبر در حالی که کمتر از 20 سال سن داشت و طبق وعده‌ای که داده بود در روز 11 اسفند سال 65 به آرزویی که در حرم امام رضا(ع) به آن اشاره کرده بود، رسید و شهید شد.

 

منبع: صراط نیوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.seratnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «صراط نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۷۳۲۸۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد

 این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلی‌هایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدت‌های خود را در عملیات غرورآفرین الی بیت‌المقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه در ادامه می‌آید ماحصل همکلامی ما با محترم‌السادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است. 

بی‌قرار رفتن بود

سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم می‌کرد. خدمت سربازی‌اش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش می‌گوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کار‌های خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کار‌های خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک می‌کرد. همیشه نماز را اول وقت می‌خواند و من بلافاصله پشت سرش می‌ایستادم. نماز‌های جماعت‌مان را هیچگاه از یاد نمی‌برم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی می‌کردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار می‌داد. جمعیت به پادگان نزدیک می‌شد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضی‌ها می‌گفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما می‌کشاند.» چند روز بعد پادگان‌های ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوباره‌ای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد. 

 خبر تولد فاطمه

خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش می‌گفتند: یکی از بچه‌ها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی می‌خواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی می‌گذاشت. بعضی‌ها از دور می‌گفتند:مبارکه! عده‌ای هم می‌پرسیدند:اسم دخترت را چی می‌گذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!

فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچه‌ها می‌خواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات می‌مانم. 

 شهادت در بیت المقدس

همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعد‌ها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپاره‌ای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای ناله‌ای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. می‌دانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی می‌خواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه می‌گوید وقتی به شهادت رسید کوچک‌ترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهره‌اش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود. 

 بدرقه با دعای خیر

قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعد‌ها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالی‌که سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه می‌خواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمی‌بینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!

 فاطمه و شهادت پدر

خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیت‌المقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه می‌کرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد. 

از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامه‌ای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایت‌مدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیه‌هایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.

منبع: روزنامه جوان 

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

دیگر خبرها

  • دیدار استاندار قزوین با خانواده شهید معلم، رجبعلی قربانی
  • حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
  • تاریخ دقیق واریز سود سهام عدالت اعلام شد + جزئیات
  • تاریخ دقیق برگزاری نوبت اول کنکور سراسری برای جاماندگان اعلام شد
  • شناسایی هویت شهید دفاع مقدس
  • روز کارگر ۱۴۰۳ چه روزی است؟ / تاریخ دقیق روز کارگر در سال ۱۴۰۳
  • روز پسر ۱۴۰۳ چه روزی است؟ / روز پسر ۱۴۰۳ کی است؟
  • روز مادر سال ۱۴۰۳ چه روزی است؟
  • روز پسر سال ۱۴۰۳ چه روزی است؟
  • تاریخ شهادت امام جعفر صادق(ع) ۱۴۰۳ + زندگینامه و احادیث