روایت بازیگر جوان از خاطرات دلنشین با بیبی قصههای مجید
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۵۹۷۷۱۸
بازیگر قصه های مجید گفت: بعد از ۲۵ سال هنوز مجید در ذهن مردم ثبت شده است، قطعا اگر من هم در تهران زندگی می کردم بسیار بیشتر بازی می کردم و دیده می شدم.
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، مهدی باقربیگی متولد سال 1356 در اصفهان و فارغ التحصیل رشته مهندسی کشاورزی است. کلاس دوم راهنمایی بود که برای ایفای نقش در مجموعه تلویزیونی قصههای مجید انتخاب شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سریال "قصههای مجید" بر اساس کتابی با همین نام و به قلم هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شد که روایتی کودکانه از دغدغهها و دل مشغولیهای یک پسرک اصفهانی را در خانه و مدرسه به تصویر میکشد.
"خاتون"، "بگو که هستم"، "پرانتز باز"، "در مسیر زاینده رود"، "در چشم باد"، "مرگ سپید "، "روز از نو" و "قصههای مجید" از مجموعههای تلویزیونی هستند که این بازیگر در آنها به ایفای نقش پرداخته است.
فعالیتهای این روزهای مهدی باقربیگی و دفتری از خاطرات این بازیگر را در گفت و گوی تفصیلی ما میخوانید.
این روزها از عرصه بازیگری کنار رفته اید یا تمایل به حضور در این عرصه دارید؟ پیشنهاداتی هم برای بازی به شما شده است؟
باقربیگی: یک سریال برای ماه مبارک رمضان با موضوع دفاع مقدس به من پیشنهاد شده و چون هنوز به صحبتهای نهایی نرسیده ایم نمی توانم چیزی درباره آنها بگویم همچنین یک تله فیلم به کارگردانی سعید چاری در مورد مدافعان حرم نیز به من پیشنهاد شده است که هنوز به قطعیت نرسیده و تا جلوی دروبین نروم نمی توانم چیزی بگویم.
دلیل این کمرنگ بودنتان در عرصه هنر چیست؟
باقربیگی: در این مدت به دلیل این که در شهرداری مسئولیت داشتم، نمی توانستم سراغ بازیگری بروم. چون حق الناس بر گردنم بود و کم کاری محسوب میشد، بنابراین وقتم را به شورا اختصاص دادم و در حال حاضر با تجربه ای که کسب کرده ام امیدوارم از آن استفاده شود. از 3 ماه گذشته که دیگر شورای شهر اصفهان نیستم، فرصتی پیش آمده تا دوباره به عرصه بازیگری برگردم.
شما با قصههای مجید به کارگردانی کیومرث پوراحمد در سالهای دور محبوب مردم شدید،خاطره ای از سریال محبوب آن سالها برای مخاطبان تعریف کنید
باقربیگی: در "قصههای مجید" که کار اولم بود یک دانش آموز 12 ساله بودم، وقتی وارد این کار شدم تمام لحظاتش برای من خاطره بود و چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما بیشتر خاطرات خوبم با بی بی قصههای مجید بود. در این سریال من نوه بی بی بودم و او مادربزرگ و این رابطه در خارج از فضای کار هم شکل واقعی به خود گرفته و صمیمی بود. بی بی به من سفارش میکرد که لباس گرم و خوب بپوش، از خود مواظبت کن که سرما نخوری، روی سنگهای سرد حیاط ننشین، تشک پهن کن و بنشین و سفارشاتی در قالب این عبارات که به نوعی سفارشات مادرانه بود و همه آنها در ذهنم نقش بسته است و کیومرث پور احمد هم همیشه به من لطف داشت و من به او مدیون هستم.
آیا بعد از قصههای مجید تمایلی برای بازی شما با پروین دخت یزدانیان(بی بی) وجود داشت؟
باقربیگی: بله دوست داشتم در کنار بی بی باز هم در آثار دیگری بازی کنم اما بی بی به جهت سن بالایش بعد از قصههای مجید کمی بیمار شد و بیماریش به تدریج گسترش پیدا کرد و تا جایی پیش رفت که در چند سال پایانی عمرش فرزندانش از او پرستاری میکردند تا این که در روزهای آغازین نوروز 91 از دنیا رفتند.
بعد از تولید قصههای مجید و با شروع شدن دوران بیماری بی بی چه حالی داشتید؟
باقربیگی: بعد از قصههای مجید هر هفته یا هر ماه یک بار به ملاقات بی بی میرفتم و یا تلفنی جویای حالش میشدم، در زمان بیماری هم چند بار رفته بودم و غصه میخوردم. اگر دیر به دیر و کم میرفتم به خاطر این بود که دوست نداشتم بی بی را در بستر بیماری ببینم.
تعامل و ارتباط شما با کیومرث پور احمد در حال حاضر به چه شکل است؟ آیا وی بعد از قصههای مجید تمایل به همکاری با شما در اثر دیگری داشته است؟
باقربیگی: با کیومرث پوراحمد و خانواده اش در ارتباط هستم و همدیگر را مثل خانواده هم میدانیم. در حال حاضر او هم کم کار است و در فیلمهایی که اخیرا تولید کرده نقشی که مناسب من باشد وجود نداشته است اما همیشه به من لطف دارد و افتخار میکنم که با او کار کنم و اگر نقشی مناسب من باشد حتما به من میگوید.
بعد از قصههای مجید شما به یکباره از بازی فاصله گرفتید و گویی مجید محبوب آن سالها تنها در ذهنها به یادگار باقی ماند، دلیل این فاصله زیاد چه بود؟
باقربیگی: علاوه بر این که از زمان پخش سریال در سال 71 تا 75 فکر تحصیل و زندگی بودم، قصههای مجید آن چنان در ذهن مردم و جامعه نقش بسته بود که درهر نقشی قصد داشتم بازی کنم مردم دوست داشتند مرا در همان حال و هوای مجید ببینند. با خودم فکر کردم که اگر 4 سال بازی نکنم و مردم یادشان رود بهتر میتوانم کار کنم اما قصههای مجید بعد از گذشت 25 سال از پخشش هنوز از ذهن مردم فراموش نشده است و برخی از مردم درباره کارهایی که بعد از آن بازی کردم در پیامکهایی که برای عوامل فرستاده بودند بیان میکردند که چه خوب کردید مجید را در این سریال شرکت دادید و مجید چقدر بزرگ شده است. این حرفها یعنی هنوز مجید در ذهن مردم حضور دارد و این کار را سخت میکرد، از سوی دیگر پیشنهادات زیاد بود اما پیشنهاد چشمگیری تا زمان پیشنهاد جعفری جوزانی برای "در چشم باد" و همزمان با آن تله فیلم کیومرث پور احمد نشده بود.
با هنرمندانی که در گذشته با آنها بازی کرده اید ارتباط دارید؟
باقربیگی: با بازیگرانی که در قید حیات هستند و در اصفهان زندگی میکنند در برنامههایی که برگزار میشود دیدار میکنیم و از احوال هم با خبر هستیم اما پیش نیامده است که کار مشترک داشته باشیم جز جهانبخش سلطانی که یک تله فیلم و یک سریال با او کار کردم. تله فیلم "صابر" را جهانبخش سلطانی تهیه کنندگی و کارگردانی کرده و سریال ماه رمضانی "بگو که هستم" نیز متعلق به اکبر منصور فلاح است.
بعد از مدتها دوری از بازیگری و بازگشت دوباره به این عرصه با مسعود جعفری جوزانی بیشتر دیده شدید یا کیومرث پور احمد؟
باقربیگی: هم زمان با بازی در سریال "در چشم باد"، "پرانتز باز" هم کیومرث پور احمد به من پیشنهاد داد که به دلیل هم زمانی سریال مسعود جعفری جوزانی بیشتر دیده شد.
چگونه برای سریال "در چشم باد" انتخاب شدید؟ از روند حضور در این سریال و بازی در آن برایمان بگویید؟
باقربیگی: به دلیل این که تولید سریال مسعود جعفری جوزانی گسترده بود و بخش مربوط به زمان جنگ را نوشته بودند وی دوست داشت که چون در کار از همه قومیتها حضور دارند از یک اصفهانی هم استفاده کند، به ویژه که اصفهانیها در دفاع مقدس نقش بزرگی ایفا کرده اند.
در متن سریال در چشم باد یک شخصیت جوان بود، یکی از دوستانم که مدیر گریم "در چشم باد" بود مرا برای این نقش به جعفری جوزانی پیشنهاد داد، دعوت شدم و جوزانی با من صحبت کرد، قرارداد بستیم و در این سریال بازی کردم. کار و تجربه بسیار خوبی برای من بود چون تیپ کارهای مسعود جعفری جوزانی مثل کارهای کیومرث پوراحمد است، دست من را باز گذاشته بود تا خودم به آن شکل دهم و آن گونه که خودم میدانم بازی کنم. مسعود جعفری جوزانی از خاطرات خود در اصفهان میگفت و این به شکل گرفتن نقش کمک کرد .
نقشی که پس از مدتها و بعد از اثر محبوب قصههای مجید بازی کردید کوتاه بود، دلیل این انتخاب چه بود؟
باقربیگی: میزان این نقش کم نبود بلکه طولانی بود اما به من دیر خبر داده شد و مقطعی بود که درگیر کار اداره بودم. هرچه تلاش کردم که برنامه ریزی شود و سر فیلمبرداری بروم محقق نشد، زمانم محدود بود و چون باید حتما فیلمبرداری انجام میشد نتوانستم ادامه کار را بازی کنم و نقش نیمه کاره ضبط شد.
بعد از سریال "در چشم باد" و "پرانتز باز" کیومرث پوراحمد مجددا پیشنهادی از سمت این دو کارگردان برای بازی داشتید؟
باقربیگی: بعد از این سریال تا امروز پیشنهادی از سمت مسعود جعفری جوزانی به من نشده است اما با کارگردانانی چون حسن فتحی، در سریال "در مسیر زاینده رود" که کار بسیار خوبی بود توانستم چیزهای زیادی یاد بگیرم و همچنین در سریالی با مرتضی آتش زمزم همکاری داشتم و در اصفهان نیز چند فیلم کار کردم.
شما به عنوان بازیگر و کسی که در دوره ای مسئولیت حساسی را تجربه کرده اید وضعیت سینما را در این روزها چگونه میبینید؟
باقربیگی: سینما در 4 سال اخیر بهتر شده است اما تا قبل از آن در مسیر نابودی بود و دلیل آن هم این بود که شرایط زندگی و جامعه را سیاه، چرک و بد نشان میداد و واقعا باعث نا امیدی میشد، ولی در حال حاضر بهتر شده است و فیلمهای بهتری از نظر تکنیکی و داستانی روی پرده رفته است.
وضعیت بازیگری را در این روزها چگونه میبینید؟
باقربیگی: فکر میکنم وضعیت بازیگری آنچنان مساعد نباشد و بیکاری و کم کاری وجود دارد. تجمع امکانات و کارها در تهران و امکانات کم در شهرستانها باعث شده است کسی که بخواهد در عرصه بازیگری پیشرفت کند باید در تهران ساکن باشد، قطعا اگر من هم در تهران زندگی میکردم بسیار بیشتر بازی میکردم و دیده میشدم اما اعتقادم این است که نمی شود همه به تهران بروند، یک نفر هم باید در شهر خود بماند و کار هنری انجام دهد. من هم به جهت علاقه به شهر خود نتوانستم به تهران بروم و در حال تلاش هستم تا ببینیم خدا چه تقدیری برایم رقم میزند.
آیا شما هم موافق وجود رابطه در بازیگری هستید؟
باقربیگی: به طور قطع رابطه در این عرصه وجود دارد. یکی از بیماریهای اساسی در هنر سینما این است که باید رابطه وجود داشته باشد و اگر رابطه نباشد کاری پیش نمی رود.
هنر در اعتقادات شما چه جایگاهی دارد و فکر میکنید تا چه میزان میتواند در جامعه و زندگی مردم نقش ایفا کند؟
باقربیگی: همیشه گفته ام که هنر هفتم هنر جادویی است، سریع تر از همه کارها به نتیجه میرسد و اثر گذار است. اگر به سینما و تلویزیون اهمیت داده شود و از آدمهایی که واقعا دلسوز فرهنگ و هنر این مملکت هستند استفاده شود به طور قطع رو به پیشرفت حرکت خواهیم کرد.
منبع: میزان
منبع: آنا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ana.press دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۵۹۷۷۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
برای خانهات بجنگ!
وی در سریال سنجرخان که بهمنماه سال گذشته از تلویزیون پخش شد، ایفاگر نقش«مامانف» یک افسر روسی بود. در روزهای پایانی همین سال با حضور وی در استودیو جامپلاس فرصتی دست داد تا علیاکبر عبدالعلیزاده، عضو شورای سردبیری روزنامه با این بازیگر توانا به گفتوگو بنشیند. آنچه در ادامه میخوانید حاصل این گفتوگوست.
شکر خدا، در آستانه ۷۶سالگی همچنان پرشور و پرانرژی و فعال هستید و سال گذشته هم حضور فعالی در زمینه بازیگری و اجرای تلویزیونی داشتید، رمزوراز این شادابی و سرزندگی چیست؟
ممنونم! من گاهی اوقات که با دوستان شوخی میکنم، میگویم ما در کودکی و نوجوانی خرما زیاد خوردیم، نه برای اینکه از درخت و دیوار بالا برویم، بلکه ذخیره و پساندازی برای این روزها و بهخصوص برای 50سالگی به بعد بوده است تا از آن ذخیره برای تلاش و فعالیت بیشتر استفاده کنیم. جدای از این مسأله، چنین رویکردی در زندگی از نگاه من به روحیه افراد بستگی دارد؛ اینکه این سرمایه عمر در اختیار ما قرار گرفته تا به بهترین وجه ممکن از آن استفاده کنیم و تا زندهایم پرتلاش و پرشور و سرزنده باشیم و هر وقت هم که نوبت رفتن فرا رسید، آن را هم با گشودگی و اقبال به سرنوشت و آنچه مقدر شده است، بپذیریم. اگر رمزورازی باشد، به گمانم این است که قدر این سرمایه ارزشمند را بدانیم و آن را به نیکوترین وجه استفاده کنیم. همین!
به شخصیت «مامانف» در سریال سنجرخان بپردازیم که شما ایفای نقش آن را بر عهده داشتید. این سریال و حضور در آن را چگونه دیدید؟
سنجرخان روایت وطندوستی و پایداری قوم کرد است؛ روایت سنجرخان وزیری نرانی ملقب به سردار اکرم فرزند حاجیوسف مالک. یک خانزاده که هیچ چیزش به خان و خانزادهها شباهت نداشت و بر خلاف دیگران، طرف رعیت ایستاد. سنجرخان در زمان هجوم روس و انگلیس در برابر این قدرتها ایستادگی کرد تا مردم کمتر طعم قحطی و بیعدالتی را بچشند. ماجرای حضور و بازی من در نقش «مامانف» بهعنوان یک سردار روسی، به اینجا برمیگردد که من شخصا به محمدحسین لطیفی، کارگردان این اثر مهم تاریخی و دیگر آثار ارزشمندی که خلق کرده، علاقهمند هستم. لطیفی در آثاری که خلق میکند با یک نگاه روشنفکرانه بسیار خوب با مردم ارتباط برقرار میکند و قصههایی که برای روایت تصویری انتخاب میکند، قصههای پرمغز و خوبی است. برای ایفای این نقش به سنندج رفتم و در آنجا با آقای لطیفی صحبت کردم. صحنهها و آنچه را برای کار مهیا شده بود، دیدم و چون آشنایی مختصری هم با کردستان داشتم، بازی در نقش «مامانف» را پذیرفتم. البته در آن موقع و بر اساس صحبتی که کردیم، قرار بود قصه این شخصیت مفصلتر باشد که ظاهرا به دلایل برخی مسائل سیاسی و نگرشی که در نمایش آن وجود داشت، نقش این کاراکتر را کوتاهتر کردند.
من برای ایفای این نقش همه سعی و تلاش خودم را به کار بردم اما اینکه کار چگونه درآمده است، قضاوتش با مردم است که امیدوارم پسندیده باشند. در هر حال این فرد برای خودش شخصیت جالبی بوده است، زیرا وقتی شخصی برای اهداف خودش (هرچند پسند ما نباشد) دو، سه یا چهار هزار کیلومتر را طی میکند تا به زعم خودش منویات و افکار حکومت و دولت خود را محقق کند، حتما شخصیتی است که قابلیت پرداختن به آن وجود دارد و چه خوب است که یک مورخ، سینماگر و هنرمند بتواند چنین شخصیت و فردی را آنگونه که بوده است، بسازد و نشان دهد تا این قطعات کوچک پازل تاریخ کمکم در کنار هم قرار گیرد و قصهای را بسازد که بتواند تاریخ گذشته و معاصر ما را بدون هیچ حب و بغض و تحریفی بهدرستی بازتاب دهد و در قالب رنگ، نور، صدا و تصویر برای همیشه تاریخ ثبت کند.
بگذارید مثالی از تاریخ خودمان ذکر کنم تا مسأله روشنتر شود. گاهی افراد به آقامحمدخان قاجار بد و بیراه میگویند. فردی که در زمان سلطنت خودش روی اسب نشسته و از شیراز تا گرجستان را طی کرده تا یاغیانی را که لابد باید در دایره وسیع حکومتی او سر جایشان مینشستهاند، سرکوب و منکوب کند. واقعا این اراده که فردی از شیراز بر اسب سوار شود و تا گرجستان طیطریق کند، موضوعی نیست که بهراحتی از کنار آن بگذریم. اینکه او آدم بدی بوده و سر ماجرای یک خربزه کشته میشود، موضوع دیگری است که باید در جای خود به آن توجه شود و این امر نباید مانع از توجه به شخصیتهای تاریخی و تحریف در گذشتهای شود که در واقع هویت ایرانی ما را تشکیل میدهد و با همه خوب و بدش، متعلق به ماست و مهم این است که آن را درست روایت کنیم و مهمتر اینکه از این تاریخ، درس و عبرت بگیریم. یا وقتی که به نادرشاه فکر میکنم واقعا آدم حیرتزده میشود! مگر شوخی است که کسی با این همه شتر و اسب و تجهیزات از اینجا بکوبد و تا هندوستان برود و کاری را که لازمه زمامداری خود میداند، انجام دهد. قطعا چنین عملی از قدرتی ذاتی و ارادهای بزرگ سرچشمه میگیرد که نباید به آن بیتوجه بود یا آن را نادیده گرفت، بلکه باید آن را در جای خودش نقد کرد و از خوب و بدش بهاندازه گفت. گاهی اوقات فکر میکنم ما در روایتهای تاریخی معاصر در چالهای میافتیم که اصلا متوجه آن نیستیم، به این معنی که تاریخ قاجار را به روایت پهلویها میخوانیم و درباره آن قضاوت میکنیم.
در مورد «مامانف» نیز من همینگونه فکر میکردم و با خودم میگفتم چه آدم عجیبی بوده که از آن طرف دنیا بلند شده و به کردستان آمده تا با اشغالگری برای دولت متبوع خودش ایجاد امنیت و قدرت کند؛ کاری که جدای از خوب و بد آن از نگاه من (که گفتم در جای خودش باید به آن توجه شود) خیلی اراده میخواست و سعی کردم آن نقش را بر اساس سناریو و قصهای که نوشته شده بود، بهخوبی بازی و ایفای نقش کنم و اگر هم درنیامده باشد، ممکن است مربوط به صحنههایی باشد که احیانا در تدوین نهایی حذف شده باشد.
علاقهمندی شخصی خودتان به موضوعات تاریخی تا چه حد است، آیا نوستالژی و گرایشی فردی هم به این موضوعات و حوزه تاریخ دارید؟
بینظیر! جدای از اینکه عاشق تاریخ سرزمین خودم هستم، بهدلیل علاقهای که اساسا به موضوع تاریخ دارم، با تاریخ دنیا هم بهخوبی آشنا هستم. در دوره دبیرستان و در مدرسه شبانهروزی اندیشه معلم بسیار سختگیری، البته بادانش و باسوادی به نام آقای بنیهاشمی داشتم که با وجود همه سختگیریهایی که داشت، من را عاشق و مجذوب تاریخ کرد. او تاکید زیادی بر تحلیل تاریخ و شناخت دقیق از حوادث و رخدادهای تاریخی داشت که باعث شد روحیه کنجکاوی و بیشتر و دقیقتر دانستن درباره تاریخ در وجود ما ریشه بدواند و رشد کند.
اگر بخواهم به بحث اصلی برگردم، باید اشاره و تاکید کنم که تاریخ ما درست و دقیق روایت و بیان نشده است و متاسفانه حالا هم که امکانات زیادی در اختیار داریم و مهمتر از همه ظرفیتهایی بهعنوان «تصویر»، سرمایه و امکانات در اختیار ماست، هنوز هم بهدرستی و شایستگی از آن برای بیان و روایت وقایع تاریخی استفاده نمیکنیم و چنان که گفتهاند، ملتی که تاریخ نخواند، مجبور به تکرار آن خواهد بود و ما در حال تکرار اندر تکرار هستیم. این در حالی است که بسیاری از قصههای تاریخی ما هنوز هم میتواند با همان مانیفست و زیربنای فکری خود به تصویر تبدیل شود و تاثیر بگذارد که سخت از آن غافلیم.
خوشبختانه به نظر میرسد این اتفاق در سینمای ایران رخ داده است!
تا حدودی. ما در این زمینه ظرفیتهای تاریخی فراوانی داریم که از آن غافلیم. فردوسی در فرهنگ ما دریایی از تاریخ است. وقتی میگوییم اژدهای هفتسر شاید به نظر خیلیها مسخره بیاید، اما واقعیت این است که فقط همین موضوع میتواند دستمایه فیلمنامه، قصه و روایتهای جذاب و دلنشین فراوانی شود. فردوسی برای همه کارهایش اندیشه داشته و گمان من این است که فردوسی، عارفتر از مولوی است. البته دوستان فردا نگویند مگر تو مولویشناس و متخصص هستی! نه، من به اندازه درک و شناخت خودم این حرف را میزنم و به آن معتقدم.
ماجرای گشتاسبنامه در بیان فردوسی دریا و غوغایی از عرفان است که وقتی فردی این دریا و غوغای عرفان را به زبان گویای فارسی به من برساند که احساس کنم از این طریق میتوانم به تاریخ نگاه کنم، کار بسیار بزرگی است که از آن غفلت شده و نیازمند هنر و زبان تصویر است که باید بیشتر به آن پرداخته شود.
اتفاقا و به نظر من شاهنامه یک پایلوت غفلت ماست؛ اثری برجسته که همه درباره عظمت آن حرف میزنند، اما انگشتشمارند کسانی که آن را خوانده باشند. حتی داستان معروف آن یعنی رستم و سهراب نیز خوانده نشده و افراد چیزی شنیدهاند و تصور میکنند همه شاهنامه همان داستان رستم و سهراب است. من تصادفی به این موضوع برخورد کردم، واقعا کمتر کسی است که از«هفتخوان اسفندیار» خبر داشته باشد و حتی عنوان آن هم شنیده نشده است!
مرحوم عموی من یعنی، سیدمحمدباقر نجفی که تقریبا همسن و سال بودیم، از طرف یونسکو ماموریت یافت که شاهنامههای ایران را در کشورهای مختلف مثل روسیه و... که بهصورت چاپ سنگی موجود بود، جمعآوری و در مجلدی مستقل به آنها بپردازد. ایشان این کار سخت را با ممارست و تلاش فراوان در مدت هفت تا هشت سال پی گرفت و به سرانجام رساند که در یک مجلد به نام «شاهنامههای ایران» به چاپ رسید که کاری کمسابقه نه، بلکه بیسابقه است.
من با ایشان و این اثر خیلی در ارتباط و دمخور بودم و آنجا بود که فهمیدم چقدر عقب هستیم و با مفاهیم مورد نظر فردوسی ناآشنا و غریبهایم و تئاتر و سینمای ما میتوانست از این کتاب استفاده کند و بهره ببرد که نبرد. ما باز هم به اینگونه تلاشها نیازمندیم که میتواند زمینه و ظرفیت بزرگی برای کارهای تصویری و ماندگار باشد. با تاسف باید بگویم زمانی که با عمویم در یک شبکه تلویزیون که برای ایرانیان خارج از کشور پخش میشد، صحبت میکردیم، حین اجرای برنامه شخصی آمد و گفت چرا در مورد فردوسی حرف میزنید؟ خدا شاهد است که شوکه و میخکوب شدم و دیگر هم در آن برنامه حضور پیدا نکردم.
اینها که قله ادبیات ما هستند و باید خیلی قدر دانسته شوند، اما خردهروایتهایی هم مثل همین قصه و سریال سنجرخان هستند که فراموش میشوند و اگر ما الان به آن نپردازیم، معلوم نیست در آینده اصلا برای کسی مهم باشد. به نظر خوب است که همیشه نباید منتظر بمانیم که همه چیز مهیا شود، بلکه با همان بضاعتی که داریم باید آستین بالا بزینم و کاری بکنیم، اما انگار جادویی هست که دست از سر ما برنمیدارد و در مورد سنجرخان هم یک دهه طول میکشد تا ساخته و به نمایش دربیاید!
نه! یک دهه کمتر شد اما عوامل ساخت و تهیه سریال، بهخصوص تهیهکننده خیلی اذیت شدند. لطف اینگونه کارها به این است که زود به حاصل بنشیند تا کارگردان، تهیهکننده، بازیگر، سرمایهگذار و دیگر عوامل که زحمت زیادی را متحمل میشوند، بتوانند نتیجه کار خود را ببینند و زمانی که خیلی طولانی میشود، قطعا در روحیه و انگیزه همه اثر میگذارد و به قصه، داستان، علاقه و انرژی افراد لطمه میزند. در جایجای کشور ما اتفاقات درخشانی رخ داده که پای آن جان و مال و خون و سرمایه مادی و معنوی مردم فدا شده تا ایران بماند و سرافراز باشد و حیف است که به این تاریخ پرافتخار و غرورآفرین پرداخته نشود.
گاهی نگاههای مدیریتی از بالا به پایین که معمولا هم شخصی و قائمبهشخص است، عمیق نیست و مانع انجام کارهای بزرگ از سوی علاقهمندان به فرهنگ و هنر این سرزمین میشود که باید برای آن چارهای اندیشیده شود.
متاسفانه گاهی اوقات اشخاص به اموری پیله میکنند و نمیگذارند اثر خودش را نشان بدهد و این نظر است که قالب میشود و در نتیجه ما عقب میمانیم. اگر بخواهم دوباره به سریال سنجرخان برگردم، باید بگویم که ما قصههای فوقالعاده زیبایی در خوزستان، بلوچستان، شمال و جنوب و جایجای کشور داریم که میشود صدها سنجرخان از این تاریخ پرافتخار و مردم مظلوم و البته مقاوم و سرفراز کشورمان بسازیم و هویت واقعی این کشور و مردم را فراروی نگاه این نسل و نسلهای بعدی قرار دهیم.
اما مدام پشت سر هم میگوییم ما 4000 سال تاریخ داریم و فلان و بهمان. این چه فایدهای دارد وقتی نتوانیم اثر و ردپای این تاریخ ارزشمند را به مردم و جهان نشان دهیم! آیا تاکنون تلاش کردهایم تا چغازنبیل و جندیشاپور را بهزیبایی و درستی روایت کنیم و البته از این دست موضوعات صدها و هزارها عنوان هست که میتواند صنعت سینما و نمایش ما را دگرکون و جهانی کند، اما دریغ از توجهی اندک به چنین دریایی از ظرفیت و توانمندی.
سؤال من این است آیا هیچکس حرفی، سفارشی، توصیهای که به نفع این ملت باشد، به جماعت هنرمند و کسانی که سکان کار در دستشان است، ندارد؟ مدام فیلم میسازیم که داریم غذا میخوریم و دور همیم و از این دست مسائل! چرا هیچکس به فکر گنجینههای فاخر ادبیات ما نیست و تلاش نمیکند که این گنجینههای بیمثال و ارزشمند از دفینههای تاریخ بیرون بیاید و باعث شود ما در جهان و نزد فرزندان خودمان که میپرسند شما به کدام تاریخ مینازید، سربلند و سرافراز باشیم.
ما عیاران، فتیان، شخصیتها و قصههای جداب تاریخی زیادی داریم که هیچکس به فکر استفاده از آن نیست!
بله! اگر من هم میروم و در سریال سنجرخان نقش میگیرم و بازی میکنم، به امید همین گوهرهای فراوانی است که اگر معرفی و شناخته شوند، نگاه و نگرش ما و فرزندانمان به تاریخ و سابقه تمدنی این کشور عزیز تفاوت خواهد کرد. اصلا وقتی محل این بازی و سریال در کردستان است، برای من انگیزه مضاعفی است که بروم و در قطعهای تاریخی از سرزمین خودم که سختیهای زیادی را از سر گذرانده و جغرافیای آن خطه آکنده از افتخار و غرور ملی است، حضور داشته باشم و خودم هم ذرهای کوچک از تصویر آن تاریخ بشوم، حتی اگر در نقش «مامانف» و یک سردار بیگانه و متجاوز باشد.
به نظر میرسد هم در داخل و هم خارج از کشور غفلتی در حد ترک فعل صورت میگیرد، دورههای نبرد و مقاومتهای ضداستعماری ما واقعا تا چه حد و در کجا بیان و مهمتر از آن تصویر شده است؟ ممکن است مبارزه ضداستعماری در سریال سنجرخان خیلی پررنگ نباشد، اما در نوع خودش میتواند شروعی برای پرداختن به قصههای جدیتر و به تصویر کشیدن مبارزات جانانهای باشد که نگذاشت جای پای استعمار و استکبار در این کشور قرص و جاگیر شود.
ما حتی میتوانیم این رخدادها را باتکرار به تصویر بکشیم. در مورد رئیسعلی دلواری، فیلم و سریال ساخته شده اما آیا جای آن نیست که امروز و با نگاه امروزی، برای جوان امروز به سراغ رئیسعلی و مبارزات ضداستعماری در جنوب برویم. دیگران چند فیلم در مورد حضرت مسیح در اروپا و آمریکا ساختهاند و باز هم میسازند.
البته باید توجه داشته باشیم که با این کمکاری در برخی موضوعات مانند رئیسعلی گیر کردهایم، زیرا مبارزات دلوار و رئیسعلی یکی از مصادیق مبارزات علمای دینی است که مبارزهای ۲۰۰ساله با انگلیس را شامل میشود و میتوان از آن صدها قصه و فیلم ساخت و تولید کرد.
ما جزو معدود کشورهایی هستیم که سابقهای طولانی در مبارزه با استعمار داریم. استعمارگران کشور ما را کوچک کردند، اما موفق نشدند ما را از بین ببرند و این اتفاق برخاسته از خاصیت و جنس تفکر سیاسی ایرانی است که باعث بقا و ماندگاری این خاک و تمدن پیشرو آن شده است.
این تفکر برخاسته از عشق بیپایان و ازلی به میهن است که شما میتوانید شمهای از آن را در سنجرخان ببینید. همین که یک نفر به پا میخیزد و تصمیم میگیرد در کردستان به جنگ یک عده حرامی برود، افتخارآمیز است. افتخاری که متعلق به ملت بزرگ ایران است و مردم کردستان در قامت رشید شخصی با نام سنجرخان آن را نمایندگی میکند.
در این میان وقتی آدم این ماجراها را مرور میکند، پرسشهایی پیش میآید؛ پرسشهایی که وقتی به آن فکر میکنیم، به نظر میرسد برخی نساختنها و نشدنها خیلی هم تصادفی نیست. در مورد همین بحث شاهنامه خاطرم هست که مقام معظم رهبری در سال ۱۳۷۲ در جمع مدیران صداوسیما که موظف به تولید محصولات فرهنگی فاخر هستند، توصیه میکنند که بروید و این هفتخوان اسفندیار را بسازید. تعبیر ایشان هم این است که «اسفندیار یک آدم دیندار است، آن هم نه یک دیندار زرتشتی، بلکه یک ایرانی معیار دیندار است، مثل بچه حزباللهیهای خودمان که رفتند و جنگیدند.» ایشان دوباره و در سال ۱۳۸۴ این صحبت را تکرار و به صحبت خودشان در سال ۱۳۷۲ ارجاع میدهند. این موضوع دوباره در سال ۱۳۹۷ از سوی ایشان تکرار و توصیه میشود اما در این خصوص هیچچیز ساخته نمیشود. چنین اثری ساخته که نشد هیچ، یک شاهنامهخوانی ساده هم نداریم! آدم با خودش فکر میکند چرا حتی یک نفر حتی برای خودشیرینی و اینکه بخواهد مدیریت خودش را به رخ بکشد، حاضر نشده چنین اثری بسازد.
به نظر من نه باور به این مطلب هست و نه شعور آن. دلیلش هم اینکه تا اسم شاهنامه را میآوریم، میگویند: نه، نه! سمتش نروید که پشت سرتان حرف و حدیث خواهد بود. به اعتقاد من برای انجام کار فرهنگی باید شجاع بود! اینکه فرمودید مقام معظم رهبری، حرف صحیحی است. ایشان زمانی که رئیسجمهور بودند با عموی بنده که ذکرش را در خصوص کتاب «شاهنامههای ایرانی» کردم، جلساتی داشتند و من به اعتبار سخنی که از رهبری شنیدهام، در این خصوص باشجاعت صحبت میکنم. ایشان با صراحت به شما میگویند: ای رهروان بنشینید و فکر کنید، عمیق باشد و اجرا کنید، نه اینکه فقط مدام تکرار کنید که رهرو و مطیع امر رهبریم! رهرو بودن باید در عمل تجلی پیدا کند، نه حرف و سخن و شعار! مگر یک نفر چند بار باید تاکید کند که این چیزها را ببینید و کاری بکنید؟نگذاریم در غفلت ما، کشورهای دیگر مجسمه مفاخرمان را هوا کنند و بگویند فلان دانشمند ترک و... است! چون اگر کاری نکنیم، همین اندک هم که برایمان باقی مانده، از دست خواهد رفت.
اصلا روایت همین ماجراهاست که برای ما و فرزندانمان عزت و غرور ملی به همراه میآورد تا متوجه بشویم و متوجه بشوند که از کجا آمدهایم، در کجا ایستادهایم و قرار است به کجا برویم. متاسفانه بسیاری از آسیبهایی که اثراتش را در کف خیابان میبینیم، اگر نگوییم از سر نادانی، ریشه در همین ناآگاهی و غفلتهایی دارد که روی هم تلنبار میشود و فشار ناشی از آن میتواند کمرشکن باشد؛ چیزی که دشمن بهخوبی از آن آگاه است و برایش برنامه دارد. شاید بسیاری از مردم ما ندانند که تا همین ۲۰۰ سال پیش زبان رسمی هندوستان فارسی بوده است. نمیدانند که انگلستان حریف آنجا شد اما حریف افغانستان نشد و زبان فارسی همچنان در این اقلیم تمدنی مشترک ما زنده و جاری است.
بله! اینها برای ما که تاریخ نمیخوانیم، پنهان است اما جالب است که اگر به وقایع روز هم توجه کنیم، باز هم ردپای این تاریخ را خواهیم دید. همین چند سال پیش عمرانخان، نخستوزیر سابق پاکستان بهصراحت در تهران گفت: «من متاسفم که انگلیسیها نگذاشتند زبان ما بر مدار زبان ماندگار فارسی بچرخد و از آثار تمدنی آن محروممان کردند.» و جالب اینجاست که ما با داشتن زبان فارسی، امکاناتی که داریم و ظرفیتهای دیجیتال و فناوریهای نوین میتوانیم این سابقه تمدنی را احیا کنیم، اما نمیکنیم و انگار اصلا برایمان مهم نیست. مدیران ما، تصمیمگیرانی که جایگاه تصمیمگیری و قدرت حمایت و وظیفه فرهنگسازی دارند، باید کمک کنند تا بتوانیم هزاران فیلم و سریال مانند سنجرخان بسازیم.
این مدیر فرهنگی است که باید گوش من را بگیرد و بگوید چرا کار نمیکنی! نه اینکه من دنبال او بیفتم و برای حمایت از کاری که بدون پشتوانه او نمیتوانم تولید کنم، التماسش بکنم. کارهای فاخر کارهای گرانی است که اگر دولت و سیستم و متولیان فرهنگی از آن حمایت نکنند، من و امثال من اصلا قدرت این را که سراغ ساخت و تولید آن برویم، نداریم.
اکنون دورهای است که سخت نیازمند یک انقلاب فرهنگی دیگر هستیم، وگرنه با لِکولِککردن و برداشتن قدمهای کوچک و بیاثر، بیش از پیش عقب خواهیم ماند و دود این بیعملی و غفلت و تنبلی به چشم همه ما خواهد رفت.
چیزهای مهم دیگری هم هستند که باید به آن توجه شود تا بتوانیم در مسیر پیشرفت و حرکت قرار بگیریم. از نگاه من آموزشوپرورش این کشور از اولین جاهایی است که باید متحول شود. من اخبار را تعقیب میکنم و میبینم و لوایح و سرمایهگذاریها در این سیستم را دنبال میکنم. آیا این سرمایه فعلی در آموزشوپرورش برای ادامه حیات ایران و ایرانی کفایت میکند؟! وزیر یا نه، یک مدیرکل باید پاسخ این سؤال من را بدهد. آیا این سیستم بهجز حفظیات، چیزی از جنس تحلیل، کنجکاوی و خلاقیت به فرزندان ما میدهد تا 5 سال و ۱۰ سال دیگر چشمانداز بهتری از امروز داشته باشیم؟ متاسفم چنین شرایطی داریم. ما همه مدیون فرهنگ و تعلیم و تربیت این کشوریم، دوستان عزیز! تا دیر نشده تحولی ایجاد کنید که فردای روشن فرزندانمان تضمین شود و این همه از آینده آنها نگرانی و دغدغه نداشته باشیم.
وقتی در این خصوص صحبت میکنیم، آقایان میگویند: انشاءا.... بله! بدون شک خداوند باید بخواهد و معین و همراه ما باشد، اما آینده بدون شک متعلق به کسانی است که معتقد به حرکت هستند، نه کسانی که معتقد به شعار و حفظ میز خود هستند. فقط زمانی حرف ما محترم است که برای این مملکت کاری کرده باشیم و زمانی کلام ما بر دل مینشیند که از دل برآمده باشد. احمد نجفی در ۷۶سالگی به دنبال وارنبیتی شدن و دنیرو شدن نیست، اما برای جوانی که میخواهد پا به عرصه سینما بگذارد، دلم میسوزد. به جایی رسیدهایم که وقتی پای برخی از فیلمهایی که تولید شده، مینشینم وا... شرم میکنم، به خدا شرم میکنم. همهاش بهدنبال منفیبافی، فیلمهای چرک که با نگاهی بسته ساخته شده و انگار عدهای آن را ساختهاند که ما را نابود کنند!
بله متاسفانه! شک نباید کرد که قصد نابودی فرهنگ این کشور را دارند.
آخر این چه کاری است؟ داریم به کجا میرویم؟ یعنی این همه کتاب، این همه روایت و دانش و فرهنگ که پشت سر این مردم و کشور است، باید خروجی و محصولش چنین فیلمهای نازل و بیارزش و ناپختهای باشد؟ ما به امثال «سنجرخان»، «طوفان شن» و «کارآگاه علوی» نیاز داریم. این آثار را نام میبرم که اگر فردایی اعتراضی به آن شد، به خودم برگردد، چون در این آثار ایفای نقش کردهام و از آنها دفاع میکنم.
متاسفانه در سینمای ما هم وضعیت به گونهای است که به نظر میرسد قدرت آن جریان پنهان خیلی بیشتر از دم و دستگاه رسمی سینمای ماست!
بله! و باید رک و روراست بگویم هرکس چرکتر بسازد، عزیزتر است و بیشتر مورد حمایت قرار میگیرد. کسانی که باج میگیرند و مدیر ما کارش را توجیه میکند و میگوید بگذار کمک کنم تا راضی باشد و حرف من را بخواند و نرود یکی دیگر هم بسازد! من نمیفهمم این چه منطقی است! آقا شما از همان اول باید صحبت و طرف را قانع کنی که چنین آثاری نسازد.
یک زمانی کسانی را که آثار خوبی میساختند، ممنوعالکار میکردند و کنار میگذاشتند. متاسفانه جریان شناختهشدهای هم هست و شما عاقبتشان را هم دیدهاید. بعد جلوتر آمدیم که ابتدا فیلمهای ضدایرانی پنهان میساختند، ولی کمی که جلوتر آمدیم و شامل زمان حال هم میشود، آشکارا این فیلمها را میسازند و با مجوز، امکانات و حمایت سینمای ایران آن را اکران میکنند. ضمن اینکه آنها را در جشنوارههای خارجی هم میبرند و نمایش میدهند و این است که شگفتآور و سؤالبرانگیز است!
بله! اکران خارجی برای این است که پولش را بگیرند و با همان پول در خارج، خانه و امکانات زندگی برای خودشان فراهم کنند که البته اشکالی هم ندارد و نوش جانشان، اما نباید این امکانات به بهای فروش فرهنگ و هنر مملکت من باشد.
متاسفانه به جایی رسیدهایم که شاهد نوشتهشدن و تبدیل فیلمنامههای سفارتی هستیم. یعنی فلان سفارتخانه خارجی و البته با نقشه و برنامه پول میدهد تا فیلمنامهای نوشته، فیلمی ساخته و با هزینه آنها اکران شود. مثل سریالهایی که درباره دوره رضاخانی نوشته و ساخته شده است. متاسفانه در ساختار رسمی ما هم آثاری ساخته میشود که خطاهای تاریخی در آن کم نیستند و جالب اینکه تکرار هم میشوند و دائما بهدنبال تحریف تاریخ هستند. ما هنوز هم قاجار را از نگاه پهلوی تکرار میکنیم و این خطای بزرگی است.
با همه اینها، دریغ این است که وقتی من نجفی با همه مشکلاتی که دارم، فیلمی با عنوان «من یک ایرانیام» میسازم و عدهای ایرانی دیگر جلوی پخش آن را بهدلیل اسمی که روی فیلم گذاشتهام، میگیرند، در جشنواره راهش نمیدهند و مجبورم میکنند تا بروم و در اعتراض به این موضوع در خانه سینما و پخش را گِل بگیرم. متاسفانه کسانی مانع پخش این فیلم شدهاند که در فیلمهای خودشان اوج ناامیدی نسبت به تاریخ این مملکت موج میزند.
شما سبک این شبکه ایراناینترنشنال را در کوبیدن فرهنگ ایرانی میبینید و شاهد هستید که چه فضایی ایجاد کرده است. دست پیش هم گرفتهاند که پس نیفتند. با کمال پررویی هم میگویند که هر کس به من گوش ندهد، خائن به ملت است. عجب! باید گفت خائن به ملت تویی! تویی که خیانت میکنی و طلبکار هم هستی. البته من متعجبم اینها در کدام کلاس و دانشگاه درس خواندهاند که اینقدر خوب فارسی حرف میزنند! هیچ فارسیزبانی حق ندارد با مملکت و فرهنگ خود چنین کند که اینان بیمحابا و گستاخانه انجام میدهند. چرا اینقدر از اینها ترسیدهایم؟ این امر ناشی از همان ضعف فرهنگی است. بعدش هم سؤال من این است که چرا بچههای ما اینقدر وارفته و بیاراده شدهاند؟ حرفی نزنیم، مبادا فلان شبکه خارجی وابسته چیزی بگوید! ما نقد میکنیم و مثل همین گفتوگو حرفمان را هم میزنیم و ترسی هم از دیگرانی که خائن به ملت خود هستند، نداریم؛ حتی اگر آنها رهایمان نکنند، مثل کاری که اخیرا با من کردند.
چه کاری! مگر چه کار کردهاند؟
سر قضیه انتخابات موج راه انداختهاند و پخش کردهاند که احمد نجفی کاسهلیس است.
اینکه باید برای شما افتخار باشد که چنان جریان رسوایی علیه شما حرف بزند.
بله! من خانه ندارم و ماشینم متعلق به همسرم است که در فرار از اوکراین با خودش آورده است. خانهمان در خرمشهر بمباران شده و خانهمان در اوکراین هم از شمال و جنوب بمباران شده است. آن وقت توی رسوا به من میگویی کاسهلیس! اشکالی ندارد، هراسی ندارم، فرار نمیکنم و با این مسأله روبهرو میشوم. این شما هستید که ماهی ۱۵ هزار یورو دستمزد میگیرید و کاسهلیس آمریکا و انگلیس و اسرائیل میشوید و شرم هم نمیکنید، نه من؛ چون من اگر کاسهلیسی هم میکنم از مملکتم و افراد کشور خودم میکنم، نه از بیگانهای که من را مزدور و خائن و بیهویت میخواهد و این آرزو را به گور خواهد برد.
بروید تاریخ بخوانید تا بدانید انگلیسیها با کشور و ملت من چه کردهاند. اصلا در تاریخ یکصد سال بیبیسی فارسی یک نمونه و یک جمله خوب راجع به این مملکت پیدا نمیکنید. تنها موردی که کمی خوب گفتهاند، زمانی است که شاه ایران پیش ملکه الیزابت رفته و آن هم یک کلام شخصی گفتهاند و نگفتهاند چه کشوری. حالا من باید از چنین کشور و شبکهای واهمه داشته باشم. شبکهای که در سال ۲۵۰ میلیون دلار هزینه دارد، خرجش را از کجا میآورد؟ چرا ما و مدیران ما راجع به این چیزها صحبت نمیکنیم؟مگر غیر از این است که این موضوع یک تقابل فرهنگی بزرگ، واقعی و چندلایه است که اگر قدرت روشنگری نداشته باشیم، در مواجهه با این دشمنان خواهیم باخت. البته قصد ما تقابل و انتقامجویی نیست، چون اینها در حد این نیستند و عددی به حساب نمیآیند که بخواهیم از آنان انتقام بگیریم. چرا باید به چند فیلم محدود برای دفاعمقدس قانع باشیم و فکر کنیم که مردم آگاه و روشن شدهاند! چرا تاریخ دفاعمقدس آنگونه که شایسته است، تصویر نشده است؟ اسپیلبرگ هنوز در مورد جنگ جهانی فیلم میسازد و چه خوب هم میسازد. اما ما چه کرده ایم؟ واقعا اگر از چند فیلم خوب که بخش خصوصی با سختی و مرارت ساخته است، بگذریم، در این مورد چه کردهایم. من وقتی فیلم موقعیت مهدی را میدیدم که برادران باکری با همدیگر ترکی حرف میزدند، کیف میکردم و لذت میبردم که یک محصول فرهنگی چنین خوب و تاثیرگذار ساخته شده است. چرا به فکر نیستیم و در غفلت و بیعملی ما این تاریخ غرورآفرین دارد دفن میشود؟
این برای من همیشه سؤال است که آقای احمد نجفی که تجربه دیدن کشورهای دیگر را دارد، باسواد است و توانمندیهایی هم در سینما دارد، در خرمشهر چه دید که از این کشور نرفت؟
من به مدت یک سالونیم ممنوعالکار شدم و خدا شاهد است که هنوز هم دلیلش را نمیدانم. این موضوع آنقدر برایم سخت بود که یک روز لباس رزم پوشیدم و به جایی که باید بروم، رفتم. آقا! شما میدانی بوی خاک چیست؟ میتوانید بگویید بوی کوچه یعنی چه؟ من سالها در کوچهپسکوچههای خرمشهر زندگی کردم، اما وقتی تیر میآمد، فهمیدم خاک و کوچه و شهر یعنی چه! دست به دیوارهای شهر میکشیدم و لب شط، آبی به صورتم میزدم و معنای خاک و وطن و زادگاهم را با ذرهذره وجودم درک میکردم. این سرزمین جای بزرگی است. آنچه یاد گرفتم نه از سر حزن که از سر قدرت است؛ یاد بگیرم که دوباره گرفتار آن ماجرا نشوم، ما باید این معنا را پرورش بدهیم.
کار را با بخشنامه نه، بلکه با فرهنگ پیش ببریم، زیرا این انقلاب، انقلاب فرهنگ است. بوی خوش خاک این وطن را حس کنیم. گوشهگوشه و جایجای این وطن برای ما خاطره است، باید آن را حفظ کنیم و توسعه دهیم. باورش کنیم، البته نه به خاطر یک جشنواره ملعون در جایی ملعونتر از آن جشنواره. آقایانی که در حوزه کار فرهنگی هستید، شما میتوانید هر فیلمی را بسازید، کمااینکه ساختهاید. به این سینما و ارکان سینما ضربه میزنید و با چنین نگاهی سینما را نابود میکنید. آنها برای خودشان علیه ما میسازند، اما ما خودمان، علیه خودمان میسازیم. ما باید آثار فاخری بسازیم تا خرمشهری و آبادانی و هموطن کُرد ما بعد از ۳۰، ۴۰ سال بداند برای چه جنگیده است. شاید این بزرگترین ندای سریال سنجرخان باشد که میخواست بگوید: «برای خانهات بجنگ!»جنگ جز نکبت و بدبختی و فلاکت چیز دیگری ندارد، اما دفاع و مبارزه جنس دیگری دارد که جنگ را گاه اجتنابناپذیر میکند و دفاعمقدس ما از این جنس بود. باید از مردم خودمان بپرسیم آیا تاریخ نکبتبار قاجار را فراموش کردهایم؟ آیا بذل و بخشش بحرینها و اروند و سیستان و بلوچستان (که خیلیها از آن بیخبرند) را از یاد بردهایم؟ کسی که خود سرتاپا انتقاد است، چگونه به خود اجازه میدهد که از دیگران و از مملکت خودش انتقاد کند.
از حضور شما در این گفتوگو سپاسگزاریم.
لطف کردید که گذاشتید راحت با هم حرف بزنیم، من به این خاک و این مردم سخت معتقدم، سختتر از آن چیزی که به آن پولاد میگویند! و منتقد کسانی هستم که در سطح مدیریتی و فرهنگی متوجه عظمت این مملکت و مردم آن نشدهاند. به این مردم برسید، آقایان!