Web Analytics Made Easy - Statcounter
2024-05-07@12:28:50 GMT
۴۵ نتیجه - (۰.۰۰۱ ثانیه)

«اخبار پادکست سفرنامه صوتی شاید اربعین»:

بیشتر بخوانید: اخبار اقتصادی روز در یوتیوب
    هرچه گشتم پاسپورتم را پیدا نکردم. مانده بودم چه کنم! پول زیادی هم نداشتم. یکی از کارمندان فرودگاه آمد سمتم. حسن گفت باید بری کنسولگری ایران در نجف. به گرمی گفت منتظر باش تا خودم ببرمت‌. رفتیم. جمعیت معترض اطراف کنسولگری بودند‌. نت را روشن کردم. خبر حمله به کنسول ایران در کربلا آمد. قلبم...
    یک‌ساعت قبل از پرواز رسیدم‌ فرودگاه. غم داشتم از حال روز عراق. چند روز پیش با همه وجود پذیرایی کردند از میلیونها زایر. با عشق و محبت. اما حالا کشورشان در بحرانی‌ست که معلوم نیست مقصدش به ناکجاآباد باشد. با اینکه کتک خوردم ولیکن هیچ کینه‌ای در دل از آنها ندارم! حتی شاید حق بدهم.آن...
    ظهر از کاظمین رفتم‌ نجف. بلیطم ساعت ۱۸است. چند ساعت زودتر راه افتادم، بی‌خبر از حادثه‌ای که در فرودگاه نجف در انتظارم بود! راننده جوانی بود جنگجو! نمی.توانم بیش از این مسئله را باز کنم! القصه! حرفی شدیم باهم. از فساد در عراق گفت. اینکه بودجه فروش نفت در عراق چند برابر ایران است ولی...
    صبح بلیط گرفتم که عصر برگردم. نه از باب حوادث دیروز، پولم تمام شده و مجبورم.کاش میتوانستم بمانم و دریابم لایه‌های اجتماعی و سیاسی این اعتراضات را‌. برای وداع رفتم حرم. یکهو یکی زد پشتم. همان میانسالی بود که مرا از معرکه نجات داد. آمده بود زیارت.سلامی داد و رفت. رفتم بازار چرخی بزنم. با...
    خون پایم بند نمی‌آمد. رفتم ساختمان هلال‌احمر ایران در چند متری حرم. ولیکن مسئولش گفت به علت اغتشاشات، سرویس‌دهی نمی‌دهیم. گفتم خبرنگارم، پایم نیاز به بخیه دارد. گفت تعطیل است! گفتم حداقل یک باند بدهید. گفت اجازه ندارم! عجیب بود! دید نه مجروحم، حتی بعنوان یک هموطن هم کمکی نکرد. رفتم بیمارستان کاظمین. روی زخم...
    حس کردم پام می‌سوزه. دیدم رون پام پر شده از خون. ایضا پهلوم و آرنج دستم. گوشم همچنان سوت می‌کشید. افتادم زمین. چند نفر دست و پام رو گرفتن و بلندم کردن و آوردن پشت ایرانیت‌ها. پشت سر هم سرفه می‌کردم. تازه فهمیدم گوله خوردم، اما پلاستیکی. گوله رون پام رو شکافته بود‌‌. منو سوار...
    زد پشتم. دیدم جوونیه نوشابه به دست! ناگهان نوشابه رو ریخت روی صورتم! از باب کاهش سوزش چشمام. اینجا عده‌ای نوشابه به دست بین جمعیت مدام به گازگرفته‌ها می‌رسن. نمی‌دونم نوشابه چه تاثیری داره! برای من که نداشت! همه گوشی به دست بودن. بعضیا تند تند سلفی میگرفتن. به ندرت می‌شد خانمی رو توی معترضین...
    از کیلومترها قبلتر از میدان التحریر، خیابان‌ها را بسته‌اند. خیابان‌ها پر است از تویوتاهای دوشکا سوار. از کسی آدرس پرسیدم. با نگاهش گفت آنجا میخواهی بروی چه کار؟! گروه گروه مردم با پرچم‌های عراق وارد خیابان‌های منتهی به میدان می‌شوند. من هم قاطی‌شان شدم. سرودهایی می‌خوانند همراه با کف زدن! چیزی شبیه رقص دسته‌جمعی! من...
    دیشب در کاظمین خوابیدم. در هتلی در چند ده‌متری حرم. هتل که می‌گویم یعنی یک اتاق با یک تخت و هیچی! اما شبی۳۰۰هزار تومان. موکب‌ها جمع شده و دیگر دوران بخور درو تمام شده! این چند روزه خودم را بستم به فلافل! وسع مالی بیش از این نیست. پولم دارد تمام می‌شود. جام‌جم هم که...
    امروز رفتم کوفه. نجف و کوفه در کل وضعیت مناسب‌تری نسبت به کربلا دارند. امکانات کربلا شبیه شهرستان‌های کوچک ایران است.کلا در عراق چیزی به اسم کابلکشی برق نیست! انبوهی از کابل‌ها در خیابان‌ها آویزان است. آدمی میترسد از کنارشان رد شود. با فاضلاب، جدول‌کشی و آسفالت نیز بیگانه‌اند. غالب کوچه‌ها خاکیست. آن هم در...
    امروز رفتم بیت آیت‌الله سیستانی. در انتهای یک کوچه تنگ و بی‌نام است. درست سه کوچه مانده به باب‌القبله‌ی حرم.چند مسلح به صورت زیگزاک در کوچه پست می‌دادند. هیبت‌شان کاملا با نیروهای امنیتی عراق متفاوت است. چیزی‌ هستند شبیه محافظان سیدنصرالله. رفتم سمتشان. گفتم میخواهم آقا را ببینم. با اخم گفت لا!..نامه از ایران.. گفتم...
    سر صبحی رفتم آمپول زدم. عراقی‌ها عجیب خشن هستند در درمان! آمپول را چنان زد که نیمه‌ای را لنگ کرده! لنگان لنگان رفتم کتابخانه علامه امینی. چندمتری خانه امام در شارع‌الرسول. علامه صاحب کتاب الغدیر در ۱۱جلد است. او می‌توانست به سنت فقیهان رساله‌ای بنگارد در احکام طهارت و وضو! و مرجعی کند بر مقلدانش....
    امروز دم غروبی با تب‌ولرز رسیدم نجف. یک راست رفتم خانه امام در شارع رسول در چند ده متری حرم. نرسیده به کتابخانه آیت‌الله امینی. خانه‌ای که ۱۳سال امام در آن مستاجر بود. از مهر ۴۴ تا مهر ۵۷. کلهم ۱۱۵ متر بود. خانه‌ای محقر و بی‌شباهت به مرقدش در بهشت‌زهرا. خادم خانه یک شیعه...
    این دو روز کلا مریض بودم و زمین‌گیر. ۸ آمپول پنی‌سیلین و دگزا زدم تا گاهی فقط برای نماز بروم حرم. موکب‌های عراقی تقریبا جمع شده. اما چند موکب ایرانی همچنان به پاست. عراقی‌ها چنان ذوقی در جمع کردن موکب‌ها داشتند که ما در تمام شدن ماه رمضان در عید فطر داریم! گرچه مومنان در...
    ورودم به بین‌الحرمین همراه شد با یک کاروانی از ترکیه. من چیزی از نوحه‌شان نمی‌فهمیدم. اِلا ابلفضل، قارداش، لبیک یاحسین.. علی الظاهر آمده‌اند برای وداع. مداح یک‌دفعه چیزی گفت که همه فریاد کشیدند. اما من فقط قارداش را فهمیدم. شاید روضه وداع حسین با عباس بود. نمی‌دانم... کاروان، حالِ بین‌الحرمین را عوض کرده. همه گوشی...
    شنبه ساعت ۴: ببخشید که دیر رسیدم ولی دوستت دارم حسین... همین. منبع: جام جم آنلاین
    اینجا موکب‌ها تنوع اسمی فراوانی دارند. عکس ما ایرانی‌ها که همه هییت‌ها، حسینیه‌ها و خیابان‌ها یا میادین را نهایتا به نام چندتن از ائمه کرده‌ایم! فی‌المثال خیابان امام حسین یا حسینیه سیدالشهدا و... اینجا بسیاری از موکب‌های به نام اصحاب امام یا پیامبر است. موکب میثم تمار، موکب مقداد بن اسود، موکب انس بن حارث،...
    ذهنم هنوز درگیر شهدای حشدالشعبی است که چرا عراقی‌ها تصاویر کشته‌های خود در سه جنگ با ایران، کویت و آمریکا را در مسیر نصب نکرده‌اند؟! مگر آنها شهید وطن نیستند؟! چرا فقط عکس شهدای حشدالشعبی بر سر در موکب‌ها هست؟ میرسم به موکبی عراقی. از حاج‌نبی پیرمرد صاحب موکب و اهل بصره سوالم را می‌پرسم....
    امروز عجیب پایم گرفت! درد شدید امانم را بریده. به زور راه می‌روم. ماساژ هم کار ساز نیست. از برنامه افتادم عقب. نشستم یادداشت‌هایم را سروسامان دادم. رفتم نمایشگاه شهدای الحشدالشعبی! عجیب این بسیج مردمی عراق شبیه‌اند به بسیجی‌های خودمان؛ هم در سر و ضع شلخته‌شان و هم در وظایف گلو گشادشان! یعنی فرهنگ بسیجی...
    دیشب در موکب کمی سرماخوردم! از بس کولر زیاد بود! کلا عراقی‌ها در همه چیز افراط میکنند! مثلا قهوه تلخ را تلخ تلخ میخورند! یا که چای را سیاه سیاه میخورند! یا شیرینی را شیرین شیرین میخورند! یا در وقت گرما، کولر و پنکه را تا آخر زیاد میکنند! یا آب یا چای یا شربت...
    نخواهید که بنویسم اینجا چه خوردم و کجا خوابیدم! که چه بشود؟! پس نمینویسم! اما سر صبحی یکی داد میزد چُسِ‌فیلِ داغ! اعراب که چ ندارند در زبان‌شان.طفلی چنان سختش بود اما میکوشید به رسم و زبان فارسی تبلیغ کند که ایرانی‌ جماعت بفهمند و مشتری نذرش شوند! نذری چس‌فیل بود! اینجا همه چیز را...
    دیشب پیاده‌روی را شروع کردیم. همزمان شد با گروهی چند نفره از دزفول که راه میرفتند و نوحه میخوانند: عمه سادات بی‌قراره.. پشت‌سر، گروهی هندی هم رسیدند به ما. فقط میگفتند لبیک یاحسین گروه دزفولی هم هم‌نوا شدند با آنها. . شب را در کوچه‌پس‌کوچه‌های نجف خوابیدم! صبح که شد دیدم چقدر زیادند این...
    ۶-۷ساعت سفر با ون‌ همه‌جایمان را خشک کرد! کمری نماند دیگر! ظهر در اولین موکب عراقی ناهار خوردیم. و ایضا چای عراقی؛ سیاه است و بدمزه. بعدازظهر رسیدیم قبرستان وادی‌السلام. عجب قبرستانی. بزرگترین در دنیا، با معماری زیبای قبرها. روایت است که این قبرستان شگفت و رازآلود، محل رجعت تعدادی از پیامبران و امامان و...
    چند دقیقه‌ای دیگر تا مرز نمانده. از صبح فکرم درگیر یک پیام است. خانم‌دکتر خادمیان برایم نوشت: «اگر می‌خواهی بری کربلا برگشتی یک جور دیگر باش، وگرنه میخوره تو ذوقت!» دوباره مردد شدم. دنبال راهی‌ام که رضا و زهره‌خانم را بپیچونم و برگردم! اما رویم نمی‌شود. با همین احوال خوابم برد. با صدای رضا بیدار...
    ظهر رسیدم تهران. بعد۶روز بالاخره با بچه‌ها راه افتادیم به سمت مهران. اولین موکب را نزدیک همدان دیدم.بنده خداها رو مجبور کرده بودند که مجوز بگیرند از ستاد عتبات برای نوکری زوار حسین! چند موکب دیگر هم بودند. یکی در گاراژ و یکی چادر زده بود در کنار خیابان. مردمی بودند و با حداقل‌ها خوب...
    اینجا عجیب مرا یاد دوکوهه می‌اندازد! با آن صحبگاهش با صدای حاج منصور و سکوت شبانه‌اش در قبرهای گردان تخریب! و بلندای ساختمان نیمه خرابه گردان کمیل و مقداد و عمار! چند روزی که اینجا باشی دلت نمی‌آید دل بکنی از این مرز! اینجا مرز است اما نه میان تو و شیعیان پاکستانی. ...
    منبع: جام جم آنلاین
    منبع: جام جم آنلاین
    روز شلوغی بود امروز! با دادمان و رامین هر ۵موکب زاهدان را سر زدیم! موکب آخر مسجدقدس بود؛ مسجدی نیمه‌ساخته در محله فقیرنشین بلوار رسالت. اما مردم محله بادست خالی آماده‌اش کرده بودند برای زائران! میانسالی قدکوتاه آمد استقبالمان. رامین گفت از بازمانده‌های حادثه تاسوکی‌ست؛ حسن نوری فرماندار وقت زاهدان. اسفند۸۴ گروه ریگی با لباس...
    امروز کلا با دادمان بودیم! با شاسی بلند سپاه سری به موکب زندان زدیم! رامین، زندان شهر را هم کرده موکب! و زندانیان را خادم زائر! زندانیست در مرکز زاهدان برای زندانیان «ره‌باز»! یعنی کسانی که صبح در بیرون زندان مشغولند به کار و شب برمیگردند به زندان؛ حدود۸۰۰زندانی‌. مسئول زندان محوطه‌ای از زندان را...
    دیشب مهدی دادمان زنگ زد گفت "شنیدم میرجاوه‌ای، می‌خواهم بیایم آنجا برای سرکشی!" قائم مقام سازمان تبلیغات کشور است. در شریف مکانیک خوانده اما رهاکرده و رفته پی طلبگی در حوزه! جوان است و ۶۷تی! هفت سال کوچک‌تر از رییس سازمان. از سینه سوخته‌های قاسمیان است! لکن کمی انکار می‌کند. گفتم می‌آیم فرودگاه دنبالت. گفت...
۱