Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-28@23:38:59 GMT

روايت رهبر انقلاب از آزادسازي سوسنگرد

تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۶۴۴۰۰۶

روايت رهبر انقلاب از آزادسازي سوسنگرد

خبرگزاري آريا - شهر «سوسنگرد» اولين شهري بود که به اشغال دشمن در آمد اما با گذشت 3 روز , با دلاوري‌هاي رزمندگان اسلام در 26 آبان سال 1359 از اشغال رژيم بعث خارج شد. به گزارش خبرنگار فرهنگي باشگاه خبرنگاران پويا, مهم‌ترين محور هجوم دشمن بعثي صهيونيستي در خوزستان محور مياني يعني مسير چزابه ــ بستان ــ حميديه با هدف تصرف اهواز به‌عنوان مرکز خوزستان بود، لذا در هفته اول تجاوز دشمن به کشورمان، شهر «سوسنگرد» اولين شهري بود که به اشغال در آمد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اما با گذشت 3 روز با پايمردي و دلاوري‌هاي رزمندگان سلحشور اسلام مرکب از عزيزان بسيجي و سپاهي خوزستان تحت فرماندهي شهيد علي غيور اصلي و واحدهاي هوانيروز ارتش از اشغال دشمن خارج شد.
ارتش عراق در 23 آبان ماه 1359 با به‌کارگيري يگان‌هاي قدرتمند و تازه‌نفس زرهي مجدداً براي تصرف اين شهر که مهم‌ترين محور براي رسيدن به اهواز و اشغال خوزستان بود، تهاجم کرد و در پناه تعلل و کارشکني بني‌صدر خائن در اعزام نيروهاي کمکي، موفق به گرفتن بخش عمده شهر و محاصره آن شد. اما با تدبير و فرمان حضرت امام خميني(ره) مبني بر اينکه «سوسنگرد تا فردا بايستي آزاد شود» و مديريت و نقش بي‌بديل مقام معظم رهبري و رشادت‌هاي بي‌نظير شهيد بزرگوار دکتر چمران، رزمندگان اسلام متشکل از سپاهيان دلاور، بسيجيان دريادل، ارتشيان سلحشور، جهادگران بي‌سنگر، دلاورمردان جنگ‌هاي نامنظم و عشاير غيور عرب‌زبان، در صبحگاه بيست و ششم آبان ماه 1359 (هشتم محرم) عمليات آزادسازي مناطق اشغالي را آغاز و با مقاومت و پايمردي باشکوه رزمندگان محصور داخل شهر توانستند، دشمن تا بن دنـدان مســلح را به عقب رانده فاتحــــانه وارد شهر شوند. بدين‌گونه شهر سوسنــگرد، به «شهر عاشقان شهادت» اشتهار يافت. در اين واقعه مسجد جامع به‌عنوان مرکز ثقل مقاومت رزمندگان محصور در شهر نقش مهمي را ايفا کرده است.

امام خامنه اي (مد ظله العالي) در زمان آغاز جنگ تحميلي نماينده مجلس شوراي اسلامي, عضو شوراي انقلاب, نماينده امام در شوراي عالي دفاع و امام جمعه تهران بودند.ايشان 9 ماه به صورت مستمر به جبهه مي‌رفتند و فقط براي نماز جمعه ها يکي دو روز به تهران مي‌آمدند. پس از حادثه ترور در تير ماه سال 60, امام خميني(ره) ايشان را از حضور در جبهه منع کردند اما پيوند امام خامنه اي با جبهه ها ناگستتني بود. در آغاز جنگ, مسئله و مشکل اصلي جبهه ها, قفل شدن کار به علت بي‌تجربگي ها, کارشکني ها و خيانت هاي بني صدر بود.
صبر انقلابي و همراه با بصيرت ايشان, سرانجام منجر به عزل بني صدر از فرماندهي کل قوا و به تبع آن, حل شدن اساسي مشکل شد. تا قبل از عزل بني صدر نيز, حضور ايشان در جبهه, منجر به گشايش هاي مهم و کليدي در روند جنگ مي‌شد. در آزادسازي سوسنگرد نيز اگر اقدام تاريخي ايشان در شب 26 آبان 59 نبود, به اذعان فرماندهان رده يک ارتش, کار سوسنگرد تمام بود و پس از آن, احتمال داشت اهواز سقوط کند. در گفت و گويي که سبکه دوم سيما در 63/6/28 به مناسبت هفته دفاع مقدس و چهارمين سالگرد آغاز جنگ تحميلي با امام خامنه اي داشته است, ايشان به بيان مطالبي در خصوص آزادسازي سوسنگرد پرداختند که در ادامه آنرا مي‌خوانيد:
*در ارتباط با سوسنگرد، زماني که سوسنگرد را محاصره کرده بودند و - خدا درجاتش را بيفزايد - شهيد چمران آن قهرماني‌ها را کرد، همان موقع شما به سوسنگرد تشريف برديد. اگر خاطره‌اي از آن روزها و آن التهابات در ذهنتان هست، براي ما بفرماييد.
* البته سوسنگرد دوباره محاصره شد و حقا و انصافا يک شهر مقاوم و آسيب‌ديده‌اي است، شهر سوسنگرد. دفعه اول که آنجا محاصره شد، بعد از آني که مدتي بود نزديک ما بودند عراقي‌ها، توانستند وارد سوسنگرد بشوند و نيروهاي ما را از داخل شهر عقب بزنند - شايد هم دفعه دوم بود - و حتي فرماندار معين کنند. براي سوسنگرد، عراقي‌ها فرماندار هم معين کردند؛ يک چنين خاطره‌اي بود. منتها بعد نيروهاي ما رفتند و عراقي‌ها را عقب زدند، و فرار کردن آنها.
دفعه بعد - که شايد آخرين دفعه بود - سوسنگرد محاصره شد البته اين راهم بگويم که من در فاصله اين چند بار، يکي، دو بار سوسنگرد رفتم؛ نماز جماعت خواندم، سخنراني کردم. يک بار آن، مرحوم شهيد مدني هم با ما بود. از جمله کساني که در آن سفر باما بودند، اشان بودند. گمان مي‌کنم آقاي موسوي اردبيلي يک سفر با ما بودند؛ احتمال مي‌دهم.
خاطرات خيلي خوبي داشتيم در آن جريان، در سوسنگرد. آنجا هوسه مي‌کردند عرب‌ها؛ دور ما جمع شده بودند و هوسه مي‌کردند. يک خانم عرب بود که خودش و همسرش - که همسرش هم نابينا بود - آن چنان شجاعانه هوسه مي‌کردند که من اصلا تحت تاثير قرار گرفتم. يک خانم مسني بود - شايد در حدود بين چهل و پنجاه سال - ولي شجاع و حقا مروار و معروف بود که ايشان با يک چوب‌دست، چند تا از سربازان مهاجم عراقي را انداخته؛ يک چنين خانم شجاعي بود و همسرش هم مرد نابينايي بود؛ او هم خيلي شجاع بود و عجيب بود.
من خلاصه خاطرات خيلي خوبي از سوسنگرد دارم؛ از رفت و آمدهايم به سوسنگرد، که الان يادم نيست و مناسب با اين قضيه‌اي هم که شما مي‌گوييد نيست.
قضيه فتح سوسنگرد به اين ترتيب بود که مدتي بود عراقي‌ها سوسنگرد را به تدريج محاصره مي‌کردند. ما تا سوسنگرد رفته بوديم و سوسنگرد را گرفته بوديم؛ اما يک خرده آن طرف‌تر از سوسنگرد، که محور سوسنگرد - بستان باشد، دست عراقي‌ها بود. البته اول عراقي‌ها عقب‌نشيني کردند؛ لکن بعد مجددا آمدند تا نزديک سوسنگرد، يک نيم دايره تقريبا در قسمت شمالي سوسنگرد - شمال و شمال غرب - زدند، که آن را از طرف بستان محاصره کردند. تدريجا از طرف جنوب هم، از قسمت دب‌حران - يعني غرب اهواز - نيروهايي که آنجا بودند، تدريجا کشيدند طرف شمال، خودشان را به کرخه‌کور نزديک کردند، از کرخه‌کور عبور کردند و آمدند محور حميديه - سوسنگرد را قطع کردند.

حميديه غير از حميد است؛ اين حميديه بين اهواز و سوسنگرد است، شهري است که خيلي هم مورد تهاجم سخت عراقي‌ها قرار گرفته. آنجا مردمان عزيز و شجاعي دارد. من آنجا هم چندين مرتبه رفت و آمد کرده‌ام.
يعني در حقيقت يک نيم‌دايره از شمال، يک نيم‌دايره از جنوب، کاملا سوسنگرد محاصره شد. يک راه فقط به داخل سوسنگرد ما داشتيم و آن راه کرخه بود، که از داخل کرخه يک نيروهايي مي‌توانستند بروند داخل. تدريجا همين راه هم مورد محاصره قرار گرفت و زير آتش قرار گرفت و چند قايق ما که مي‌رفتند طرف سوسنگرد در کرخه غرب شدند.
مدافعين شهر سوسنگرد همين عده قليل بودند؛ يک عده بچه‌هاي سپاه پودند، خيلي کم؛ يک مقدار بچه‌هاي جنگ‌هاي نامنظم بودند؛ يک عده هم ارتشي‌ها بودند،
حالا داخل سوسنگرد کيست؟ داخل سوسنگرد ما متاسفانه هيچ کس را نداشتيم تقريبا. مردم که نبودند، تخليه کرده بودند و آمده بودند بيرون؛ و حق هم داشتند، ما خودمان گفته بوديم تخليه کنيد. نيروهاي سپاه و ارتش، خيلي کم بودند. اخيرا ما رفته بوديم، يک سرگرد نيروي هوايي را - سرگرد فرتاش، نمي‌دانم حالا ايشان کجاست - گذاشته بوديم فرمانده نيروهاي مستقر در سوسنگرد. يعني هم ارتش، هم سپاه هم اين نيروهاي نامنظم که در ستاد ما بود - که زير فرماندهي مرحوم شهيد چمران بود - همه اينها زير فرماندهي سرگرد فرتاش بودند. بنا شد که ايشان آنجا باشد. يک عده از افسرهاي نيروهاي هوايي، با ميل و رغبت خودشان داوطلب شده بودند و رفته بودند آنجا مشغول جنگ بودند؛ ده، پانزده نفر بودند که يک نفرشان هم شهيد شد؛ در همين حادثه، در سوسنگرد شهيد شد.
مدافعين شهر سوسنگرد همين عده قليل بودند؛ يک عده بچه‌هاي سپاه پودند، خيلي کم؛ يک مقدار بچه‌هاي جنگ‌هاي نامنظم بودند؛ يک عده هم ارتشي‌ها بودند، که عبارت بود از همين برادرهاي نيروي هوايي و يادم نيست که از نيروي زميني کسي آنجا بود و گمانم نبود، احتمال مي‌دهم که نبود. حالا شايد از ژاندارمربي و شهرباني هم تعداد خيلي کم و معدودي آنجا بودند. همه نيروهاي ما در آنجا، نمي‌دانم اصلا به دويست نفر مي‌رسيد يا نمي‌رسيد؛ و گمان نمي‌کنم که مي‌رسيد. يک چنين وضعيت محدودي ما داشتيم. اينها شهر را نگه داشته بودند. ما هم يقين داشتيم که اگر عراقي‌ها سوسنگرد را بگيرند، همه اين بچه‌ها قتل عام خوهند شد؛ مطمئن بوديم.
عصر بود؛ روز بيست و سوم. اين را دقيق يادم هست. علتش هم اين است که اين خاطره را من دو، سه روز بعد از اين حادثه، آمدن نشستم کنار و نوشتم؛ اول تا آخر و نوشته‌اش الان در تقويمم هست. شايد روز بيست و هفتم، بيست و هشتم آبان اين را من نوشتم. اين مربوط به روز بيست و سوم آبان است؛ بله 59/8/23 که مصادف بود با روزهي دهه محرم. روز بيست و سوم آبان، روز جمعه بود.
ما در تهران جلسه شوراي عالي دفاع داشتيم. قبل از آني که من بروم جلسه، تلفني از ستاد ما، سرهنگ سليمي با من تماس گرفت. آقاي سرهنگ سليمي که اخيرا وزير دفاع بود، رئيس ستاد جنگ‌هاي نامنظم بود؛ يعني فرمانده مرحوم شهيد چمران بود. ايشان رئيس ستاد بود در آنجا و خب آدم خيلي کارآمد و خوبي هم بود و به درد مي‌خورد و در عمليات هم شرکت مي‌کرد. ايشان تلفن کرد به من با اضطراب که سوسنگرد به شدت زير فشار است و آتش فراواني هست، بچه‌ها استمداد مي‌‌کنند. يک کاري هم قرار بود قبلا انجام بگيرد، انجام نگرفته بود. آن کار هم اين بود که ما نشسته بوديم با لشکر 92 و آن سرهنگي که فرمانده آن لشکر بود، توافق کرده بوديم که يک حرکتي انجام بگيرد؛ بروند به کمک اين بچه‌ها. هيچ مقدماتي که بنا بود فراهم بشود، فراهم نشده بود و ايشن ناراحت بود که سخت زير فشار هستند بچه‌ها، يک فکري بکنيد.
من ديدم واقعا اينها فرشته‌اند، اصلا بشر نمي‌شود به اينها گفت. سوپرمارکتي که صاحبش گذاشته از شهر فرار کرده، الان هم اگر بفهمد که اين مثلا جناب سروان نيروي هوايي، که دارد دفاع مي‌کند از شهرش و از خانه‌اش مي‌خواهد از آن استفاده کند، با کمال ميل حاضر است برود خودش در سيني هم بگذارد، جلويشان بگذارد؛ و اين جوان‌هاي به اين خوبي و اين جوان‌هاي پاک و فرشته صفت، واقعا حاضر نبودند از اين استفاده کنند؛ از ما اجازه خواستند. ما گفتيم برويد باز کنيد، هرچه گيرتان مي‌آيد، بخوريد و هيچ اشکالي ندارد و به آنها اجازه داديم. يک چنين جوان‌هايي بودند.
اندکي بعد از آن، جلسه شوراي دفاع تشکيل مي‌شد. خب ما گفتيم در جلسه مطرح مي‌کنيم. جلسه تشکيل شد. بني‌صدر دير آمد؛ نيم ساعت، سه ربع يا يک ساعتي دير آمد. وقتي که وارد جلسه شد، اطلاع پيدا کرديم که ايشن هم در اتاق ديگري، با فرماندهان نظامي، قضيه سوسنگرد را داشتند رسيدگي مي‌کردند پس فهميديم که بني‌صدر از جريان با اطلاع است. ما تاکيد کرديم که زودتر به داد اين بچه‌ها برسيد و من مي‌دانستم که چه بچه‌هاي خوبي هم هستند.
بد نيست اين را هم من اينجا بگويم به شما، که بچه‌هاي ما در سوسنگرد، خب راه رفت و آمد که نداشتند، آذوقه هم به آنها نرسيده بود. يک روز تلفني به ما خبر دادند - تلفن خوشبختانه وصل بود بين سوسنگرد و اهواز - که ما اينجا آذوقه هيچ چيز نداريم؛ اما سوپرمارکت‌هاي خود شهر که براي مردم است و مردم در آن را بسته‌اند و رفته‌اند، چيزهايي دارد. بعضي‌ها مي‌گويند که از اينها برويم استفاده کنيم، از گرسنگي نجات پيدا کنيم؛ لکن ما حاضر نيستيم؛ مي‌گوييم که براي مردم است و راضي نيستند.
من ديدم واقعا اينها فرشته‌اند، اصلا بشر نمي‌شود به اينها گفت. سوپرمارکتي که صاحبش گذاشته از شهر فرار کرده، الان هم اگر بفهمد که اين مثلا جناب سروان نيروي هوايي، که دارد دفاع مي‌کند از شهرش و از خانه‌اش مي‌خواهد از آن استفاده کند، با کمال ميل حاضر است برود خودش در سيني هم بگذارد، جلويشان بگذارد؛ و اين جوان‌هاي به اين خوبي و اين جوان‌هاي پاک و فرشته صفت، واقعا حاضر نبودند از اين استفاده کنند؛ از ما اجازه خواستند. ما گفتيم برويد باز کنيد، هرچه گيرتان مي‌آيد، بخوريد و هيچ اشکالي ندارد و به آنها اجازه داديم. يک چنين جوان‌هايي بودند.

من مطرح کردم در جلسه شوراي دفاع که اگر شهر را بگيرند, اين بچه‌ها شهيد خواهند شد و خسارت شهادت اين بچه‌ها، از خسارت از دست دادن شهر بيشتر است. براي خاطر اينکه اين شهر را دوباره ما خواهيم گرفت؛ اما بچه‌ها را ديگر به دست نمي‌آوريم. بايد يک فکري بکنيد. بني‌صدر گفت من دنبال اين قضيه هستم و مي‌روم دنبالش و نگران نباشيد. بعد هم زودتر جلسه را تمام کرديم که ايشان برود دنبال اين کار. من ديگر خاطرم جمع شد؛ اين روز جمعه بود.
روز شنبه من ماندم [تهران]. معمولا من صبح شنبه مي‌رفتم [جبهه] جمعه مي‌آمدم [تهران] براي نماز؛ يا عصر جمعه يا صبح شنبه معمولا برمي‌گشتم. آن شنبه کار داشتم، چطور بود، ماندم اينجا. صبح يکشنبه رفتم اهواز. به مجرد اينکه وارد اهواز شدم، رفتم در آن ستاد خودمان. از آشفتگي و کلافگي سرهنگ سليمي و اين بچه‌هايي که آنجا بودند، فهميدم که هيچ کاري نشده. پرسيدم! گفتند بله، هيچ کار نشده, خيلي من اوقاتم تلخ شد. گفتم که پس برويم يک کار بکنيم.
در اين بين، بني‌صدر از دزفول - که او هم دزفول بود - تلفن زد به من شايد هم من تلفني زدم، يادم نيست؛ به نظرم من تلفن زدم. گفتم يک چنين وضعي است؛ اينها هيچ کار نکرده‌اند و يک دستوري بده تو. او به من گفت که خوب است شما برويد ستاد لشکر، يک نوازشي از اين مسئولين آن لشکر بکنيد و مثلا تشويقشان بکنيد؛‌ من هم دستور مي‌دهم که مشغول بشوند، کار را انجام بدهند. گفتم باشد.
من مطرح کردم در جلسه شوراي دفاع که اگر شهر را بگيرند, اين بچه‌ها شهيد خواهند شد و خسارت شهادت اين بچه‌ها، از خسارت از دست دادن شهر بيشتر است. براي خاطر اينکه اين شهر را دوباره ما خواهيم گرفت؛ اما بچه‌ها را ديگر به دست نمي‌آوريم. بايد يک فکري بکنيد.
آمديم ستاد لشکر؛ عصر بود. آن وقت آقاي غرضي استاندار خوزستان بود. البته صورتا استاندار بود؛ باطنا نظامي بود. چون تمام [اوقات] در کارهاي نظامي بود. اصلا مرکز استانداري هم شده بود يک ستاد عمليات و به طور فعال در کارهاي جنگ شرکت مي‌کرد. البته شهر اهواز هم آن وقت مسئله‌اي نداشت که واقعا يک استاندار و فرمانداري خيلي فعالي بخواهد. لکن به کارهاي خوزستان هم ايشان به نظرم آن وقت‌ها نمي‌رسيد اصلا؛ تمام وقتش صرف جنگ مي‌شد. مرحوم شهيد چمران و آقاي غرضي و يکي ديگر از برادرها که يادم نيست حال که بود، رفته بودند منطقه را از نزديک بازديد کنند. ما رفتيم ستاد لشکر 92. حدود ساعت چهار بعدازظهر بود که اينها برگشتند. البته شهيد چمران رفته بود ستاد خودمان؛ اينجا نباميده بود. اما آقاي غرضي و بعضي از فرماندهان نظامي بودند. ما نشستيم و بعد از مباحثات و تبادل‌نظرهاي زياد، متفقا به طرحي رسيديم.
مي‌دانيد مشکل عمده آن روز ما، نيرو بود؛ ما اصلا نيرو نداشتيم. لشکرهايمان محدود و هماني هم که بود، به قول ارتشي‌ها منها بود؛ يعني کم داشتيم؛ تيپ منها و گردان منها، يعني از آن استعداد سازماني‌اش کمتر داشت. هم تجهيزات کمتر داشت، هم نفر کمتر داشت؛ و تجهيزات را مي‌شد فراهم کرد، نفر را نمي‌شد فراهم کرد لذا عمده مشکل طرح، اين بود که نيرو از کجا پيدا کنيم.
مي‌دانيد مشکل عمده آن روز ما، نيرو بود؛ ما اصلا نيرو نداشتيم. لشکرهايمان محدود و هماني هم که بود، به قول ارتشي‌ها منها بود؛ يعني کم داشتيم؛ تيپ منها و گردان منها، يعني از آن استعداد سازماني‌اش کمتر داشت.
آنجا نشستيم و بعد از بحث زيادي که يک کلمه اين گفت، يک کلمه آن گفت، بالاخره بعد از دو، سه ساعت به نتيجه رسيديم. يک گروه رزمي بود به نامن گروه رزمي 148؛ متعلق به لشکر خراسان بود. گروه رزمي يک چيزي است بين گردان و تيپ؛ يعني يک گردان تقويت شده بزرگي که نزديک يک تيپ است، به آن مي‌گويند گروه رزمي. يک گروه رزمني بود که در بلندي‌هاي فولي‌آباد مستقر بود، که مشرف به شهر اهواز است و نقطه خيلي مهم و استراتژيکي بود از نظر ما، که آنجا را سعي داشتيم به هر قيمتي هست نگاه داريم. گفتيم اين گروه بايد با يک گروهان از تيپ 3 لشکر 92. تيپ 3 هم مستقر بود در همين منطقه بين اهواز و سوسنگرد؛ يعني محل استقرارش عبارت بود از همان نزديک کوه‌هاي الله‌اکبر و پادگاني که در حميديه هست که براي دشت آزادگان است.
خب، اين لشکر خودش آنجا مواضعي داشت و خطوطي داشت که آنها را جايز نبود رها کند؛ اما يک گروهان را مي‌توانست رها کند. آن گروهان بيايد با اين گروه 148 لشکر خراسان - که آنجا براي ماموريت آمده بود - اينها بيايند جاده محور حميديه - سوسنگرد را تا خط تماس طي کنند؛ آنجا مستقر بشوند.
بعد تيپ 2 لشکر 92، که در دزفول قبلا بود و حالا مامور شده بود به اهواز بيايد، از خط عبور کند؛ يعني بيايد از لابه‌لاي اينها برود و حمله کند. بنابراين ما نيروي تکورمان، يعني نيوري حمله‌ورمان، يک تيپ فقط بود و آن تيپ 2 لشکر 92 بود، که در دزفول مستقر بود و بسيار تيپ خوبي بود و فرمانده خيلي خوبي داشت که خدا حافظش کند. نمي‌دانم کجاست الان. فرمانده‌اي بود که معروف به شجاعت بود. من هم او را ديده بودم. مرد شجاع و علاقه‌مند و ايثارگري بود.
[قرار شد] حمله را اين تيپ انجام بدهد. البته نيروهاي سپاه هم بودند؛ نيروهاي نامنظم ما هم - که متعلق به ستاد شهيد چمران بود - آنها هم بودند. نيروهاي سپاه را ما صحبت کرديم که بروند و خرده‌نيروهاي ارتش. آن وقت فرماندار سپاه در آنجا جواني بود به نام رستمي؛ اهل سبزوار بود، خدا رحمتش کند، شهيد شد. شهيد رستمي بسيار بسيار پسر خوبي بود. جزو چهره‌هاي فراموش نشدني من در سپاه پاسداران، يکي اين برادر عزيز بود و او آن وقت فرمانده سپاه بود. از خصوصيات اين جوان، اين بود که با ارتشي‌ها خيلي راحت کار مي‌کرد و قاطي مي‌شد و زبان اينها را مي‌فهميد و زبانش را مي‌فهميدند. ارتشي‌ها هم خيلي دوستش داشتند. بله، بعد هم ايشان شهيد شد.
بنا شد که بچه‌هاي سپاه بروند به خورد واحدهاي ارتشي؛ يعني مثلا يک گردان ارتشي، صد تا هم سپاهي، داخل نيروهاي خودش بکند و بر استعداد خودش بيفزايد؛ اين بچه‌ها، هم مي‌توانستند بجنگند، هم مي‌توانستند روحيه بدهند؛ چون شجاع بودند و فداکار بودند و پيشرو بودند و کارآيي بالاتري به اين واحدها مي‌دادند؛ اين نيروهاي سپاهي بودند.
و اما نيروهاي نامنظم هم يک تعدادي بودند در مشت مرحوم شهيد چمران؛ اينها قرار بود جلوتر از همه بروند و به اصطلاح خط‌شکن‌هاي اولي، آنها باشند. البته آنها تعدادشان خيلي هم زياد نبود؛ اما خب فرمنده‌اي مثل چمران داشتند که مي‌توانست کارآيي زيادي به آنها بدهد.
اين ترتيبي بود که ما داديم و الحمدلله خيالمان راحت شد، گفتيم به اصطلاح ساعت سين هم - که ساعت حمله يعني - علي‌الطلوع صبح روز بيست و شسم آبان‌ماه باشد.
ما خوشحال برگشتيم به ستاد خودمان؛ من فورا رفتم مرحوم چمران را پيدا کردم و توجيهش کردم، گفتم قرار اين شد، اين شد، اين شد؛ و خيلي هم خوشحال شد ايشان قرار شد آقاي سرهنگ قاسمي - که آن وقت فرمانده آن لشکر بود - دستور را بنويسد، بفرستد براي ستاد ما. چون قاعدتا دستور را مي‌نويسند «به کلي سري» و در پاکت‌هاي لاک و مهر شده مي‌فرستند براي همه واحدهاي مشترک و درگير، که هر کسي وظيفه خودش را بداند که چيست. بله، ما آمديم آنجا و نشستيم ساعتي صحبت کرديم و آن شب هم جزو شب‌هاي خاطره‌انگيز من است؛ واقعا شب عجيبي بود آن شب.
يادم مي‌آيد در اتاق نشسته بوديم؛ من بودم و شهيد چمران بود و سرهنگ سليمي بود و شايد يک نفر ديگر؛ يک جواني بود به نام اکبر که محافظ شهيد چمران بود. يک پسر شجاع و خوش روحيه، متدين و يک جوان برازنده‌اي بود حقا و انصافا، که فرداي همان روز در کنار چمران شهيد شد. او هم مي‌آمد و مي‌رفت. من اصلا به چهره او، آن شب نگاه مي‌کردم، مي‌ديدم صورت اين جوان به نظر من امشب يک جلوه عجيبي دارد، و شايد همان واقعا نور شهادت بود که به اين صورت در چشم ما جلوه مي‌کرد. خيلي شب پرحادثه و خاطره‌برانگيزي است.
غرض، ما نشستيم صحبت‌هايمان را کرديم، تا ساعت مثلا يازده، دوازده؛‌ بعد رفتيم بخوابيم که صبح آماده باشيم براي حرکت. من رفتم، تازه خوابم برده بود، ديدم شهيد چمران آمده پست در اتاق من و در مي‌زند محکم؛ فلاني! پاشو! گفتم چي شده؟ گفت طرح به هم خورد. گفتم چطور؟ گفت بله، از دزفول خبر دادند که ما تيپ 2 لشکر 92 را لازم داريم و نمي‌توانيم بدهيم؛ در اختيار نمي‌گذاريم. خب، يعني همان نيروي حمله‌ور اصلي؛ وقتي اين گرفته بشود، يعني اصلا حمله به کلي تعطيل خواهد شد.
من خيلي برآشفته شدم که چرا اينها اين کار را مي‌کنند؛ اصلا اين معنايش چيست؟ اين جز اذيت کردن و ضربه‌زدن چيز ديگري نيست؛ چرا اينها اين کار را مي‌کنند؟ بلند شدم و آمدم در اتاق و گفتم من تلفني بکنم به فرمانده نيروهاي دزفول؛ تيمسار ظهيرنژاد بود. آن وقت آنجا. تلفن کردم به ايشان که چرا اين دستور را داديد و چرا اين تيپ 2 نيايد فردا، وارد عمليات نشود؟ ايشان گفت که دستور آقاي بين‌صدر است و علت هم اين است که اين تيپ را براي کار ديگري ما مي‌خواهيم؛ آورديم اهواز براي کار ديگري و اگر بيايد اينجا منهدم خواهد شد و چون ترس انهدام اين تيپ هست، اين تيپ هم ما لازم داريم،تيپ خيلي خوبي است، ما نمي‌خواهيم اين را وارد عمليات فردا بکنيم؛ مگر به امر. مگر به امر يعني اينکه دستور ويژه‌اي از طرف فرماندهي بيايد که برو.
من گفتم نه، اين نمي‌شود؛ زيرا که اولا تيپ چرا منهدم بشود؟ منهدم نخواهد شد؛ کما اينکه نشد و عمليات فردا نشان داد که تيپ هم منهدم نشده؛ به علاوه شما براي چه کاري مي‌خواهيد، از سوسنگرد مهم‌تر؟ و اگر چنانچه اين نيايد، عمليات سوسنگرد قطعا انجام نخواهد گرفت، و نيامدن اين، يعني تعطيل اين عمليات و بايد بيايد، به هر تقديري هست. شما به آقاي بني‌صدر هم بگوييد و دستور را لغو کنيد و بيايد اين تيپ. شکلي در اين نکنيد که بايد اين کار انجام بگيرد. خيلي قرص و محکم اين را گفتم.
ايشان با امام تماس گرفت؛ گفت که امام فرموده‌اند تا فردا بايستي سوسنگرد آزاد بشود و تيمسار فلاحي هم بايد خودش مباشر عمليات باشد؛ اين راهم مخصوصا قيد کرده بودند.
مرحوم چمران اصرار داشت که با بني‌صدر صحبت بشود؛ با خود بني‌صدر. من حقيقتش ابا داشتم از اينکه با بني‌صدر به مناقشه لفظي بيفتم؛ چون سرش هم نمي‌شد و بيخودي همين طور پشت سر هم، مرتب چيز مي‌بافت و يک چيز مي‌گفت. ابا داشتم؛ گفتم شما صحبت کنيد. البته اين فايده ديگرش اين بود که مرحوم چمران وارد در مشکلات مي‌شد. شهيد چمران در اين مشکلات وارد نبود حقا؛ چون ايشان سرگرم کار بود در اهواز و داشت کار خودش را مي‌کرد. اين مشکلاتي را که ما در شوراي عالي دفاع درگير بوديم با بني‌صدر، غالبا شهيد چمران خبر از اين مشکلات نداشت و موذي‌گري‌هاي بين‌صدر را نمي‌دانست. کمتر هم ايشان شرکت مي‌کرد در شوراي عالي دفاع، غالبا. آن اوايل مخصوصا، هيچ شرکت نمي‌کرد؛ خيلي کم. من دلم مي‌خواست که خود ايشان مواجه بشود و ضمنا نفس تازه‌اي هم بود که بني‌صدر را ممکن بود زير فشار قرار بدهد. ايشان تلفن کرد. عين همين مطالب را ايشان هم به بين‌صدر گفت. بني‌صدر هم گفت حالا ببينيم و يک قولکي داد؛ قول داد و گفت خيلي خب، من دستور مي‌دهم که تيپ بيايد.

يک چيزي که قويا به کمک ما آمد، پيغام مرحوم اشراقي بود، که اين را من يادم رفت بگويم. همان شب، اوايل شد، مرحوم اشراقي، داماد امام، از تهران با من تلفني تماس گرفت؛ گفت امام فرموده‌اند که بپرسيد خبرها چيست. من گفتم که خبر اين است و قرار بر اين است که فردا عملياتي انجام بگيرد. ظاهرا اظهار ترديدي من کرده بودم؛ که من دغدغه دارم که ممکن است نشود. مگر اينکه امام دستوري بدهند. ايشان با امام تماس گرفت؛ گفت که امام فرموده‌اند تا فردا بايستي سوسنگرد آزاد بشود و تيمسار فلاحي هم بايد خودش مباشر عمليات باشد؛ اين را هم مخصوصا قيد کرده بودند.
البته تيمسار فلاحي مي‌دانيد، آن وقت جانشين رئيس ستاد بود؛ عملا در عمليات مسئوليتي نداشت و لازم هم نبود شرکت کند؛ البته مي‌آمد، غالبا بود، يک کارهايي هم داشت. کارهاي خوبي هم داشت و قوي هم کار مي‌کرد؛ خدا رحمتش کند. لکن خب، مسئوليتي نداشت در عمليات. مسئوليت را فرمانده نيروي زميني داشت. من اين را که ازمرحوم اشراقي گرفته بودم، چون شب بودف دير وقت بود - ظاهرا شب بود، دير بود، علت اينکه نگفته بودم، بايد اين باشد قاعدتا که دير وقت بود - نگفته بودم به اينها، يا شايد هم فکر مي‌کردم که حالا صبح خواهم گفت، مثلا شب احتياجي نيست که گفته بشود.
وقتي که اين مسئله پيش آمد، ديدم حالا وقت اين است که اين پيغام را ما الان برسانيم. نشستم دو تا نامه نوشتم؛ يکي ساعت يک و نيم و بعد از نصف شب، يکي ساعت دو. آني که ساعت يک و نيم نوشتم را به آقاي سرهنگ قاسمي، فرمانده لشکر 92 نوشتم و نوشتم که داماد حضرت امام از قول حضرت امام پيغام دادند که فردا بايستي حصر سوسنگرد شکسته بشود، سوسنگرد باز بشود؛ و اگر تيپ 2 نباشد، اين کار عملي نخواهد شد. من اين را به تيمسار ظهيرنژاد گفته‌ام، ايشان هم قول داده که صحبت بکند با بني‌صدر و تيپ بيايد. شما آماده باشيد که تيپ را به کار بگيريد. البته تيپ آنجا بود؛ لکن بايد به آن دستور مي‌دادند. گفتم آماده باشيد تيپ را به کار بگيرد و نبادا که به خاطر پيغامي که اول شب به شما داده شده از دزفول، شما تيپ را از دور خارج کنيد. اين نامه را نوشتم ساعت يک و نيم دادم به دست يک برادري از برادرهايي که آنجا با ما بود؛ گفتم که اين را مي‌بري، اگر خواب بود سرهنگ قاسمي، از خواب بيدارش مي‌کني و اين کاغذ را به او مي‌دهي؛ قطعا.
يک نامه ساعت دو نوشتم براي تيمسار فلاحي. آن هم همين تفصيل را - يعني پيغام را از قول امام - ذکر کردم؛ با اين اضافه که امام فرموده‌اند که آقاي سرتيپ فلاحي هم بايستي در جريان باشد و نظارت بکند. اين ماجرا را هم نوشتم که تيپ را خواسته‌اند از دست ما بگيرند و گفتيم که بايد باشد و مسئوليد برويد دنبالش و اين را به کار بگيريد. حالا من البته مضمون اين نامه‌ها را همين طور اجمالا گفتم به شما. عين اين نامه‌ها را ما متاسفانه آن وقت ظاهرا فتوکپي هم برنداشتيم و داديم؛ احتمالا در مدارک لشکر 92 باشد؛ البته اگر چنانچه بگردند، نگاه کنند، اين نامه‌ها هست.
آن وقت هر دو نامه را هم دادم به شهيد چمران، گفتم که شما هم يک چيزي بنويسيد که نظر هر دوي ما باشد. ايشان هم پاي هر کدامي، يک شرح دردمندانه‌اي - مي‌دانيد ايشان خيلي ذوقي و عارفانه - يک چيز دردمندانه ذوقي [نوشت]. من خيلي با لحن قرص و محکمي نوشته بودم؛ اما ايشان دردمندانه نوشته، و ديدم که واقعا اگر کسي بخواهد نوشته مرحوم چمران را، دلش مي‌سوزد اصلا، که ما در چه وضعي بوديم آن روز.
به هر حال ساعت دو هم اين را فرستادم براي آقاي سرتيپ فلاحي؛ و خب خاطرمان جمع شد که اين کار انجام مي‌گيرد. اما در عين حال دغدغه داشتيم. بارها اتفاق افتاده بود که کار تا لحظات آخر رسيده بود و بعد به دليلي، دستوري داده شده بود، تعطيل شده بود؛ اين بود که دغدغه داشتيم.
صبح زودکه از خواب بلند شدم من، براي نماز، درصدد برآمدم که ببينم وضع چطور است؛ ديدم نه، الحمدلله وضع خوب است و شنيدم که قبل از شش، ما بعد فهميديم که ساعت پنج، تيپ 2 از خط عبور کرده. يعني همان آن مشغول شدند. بله، يعني ساعت پنج تيپ 2 از خط عبورد کرده بود؛ که اگر چنانچه بنا بود «بنا به امر» کار بکنند، تا وقتي آن آقا از خواب بيدار بشود و به او بگويند و مشورت کند و بالاخره به امري منتهي بشود؛ آن امر ساعت 9 صادر مي‌شد، ساعت يازده هم عمل مي‌شد و هرگز انجام [نمي‌شد]؛ يعني انجام مي‌شد، منتها خب يک چيز ناموفق بي‌ربطي مي‌شد؛ قطعا شکست مي‌خورديم.
اينها ساعت پنج صبح که هوا هنوز تاريک بود، شروع کرده بودند به کار و از خط عبور کرده بودند. يعني ساعت چهار شايد راه افتاده بودند. مثلا شايد هم زودتر. به هر حال، مرحوم چمران هم بلند شدند و رفتند. من کار داشتم در ستاد؛ چند تا ملاقات داشتم. ملاقات‌هايم را انجام دادم؛ من هم راه افتادم رفتم طرف جبهه، منطقه عمليات. البته وقتي که رفتم آنجا، ديدم بله، شهيد فلاحي هم رفته، ايشان هم زود رفته بود، عبور کرده بود، صبح زود؛ هم آقاي چمران رفته بود، هم آقاي فلاحي رفته بود، هم آقاي غرضي رفته بود؛ غرضي هم صبح زود رفته بود آن جلوها. اينها در خطوط مقدم و همان نزديک‌هاي صحنه درگيري يا در خود صحنه درگيري حضور داشند همه‌شان. ما که رفتيم، ساعت حدود شايد نه ونيم بود؛ جنگ به دور افتاده بود و نيروهاي ما پيش رفته بودند. يک ساعتي بعد از آن، ساعت حدود ده‌و نيم بود که آقاي سرتيپ ظهيرنژاد هم آمد و ايشان هم رفت جلو، همه مشغول بودند. ما هم مي‌رفتيم داخل واحدها، پياده مي‌شديم - اولا واحدهاي عقبه، بعد واحدهاي درگير - با آنها صحبت مي‌کرديم، احوالشان را مي‌پرسيديم و از خبرها مي‌پرسيديم. دائما گفته مي‌شد که خبرها خوباست و پيش‌بيني مي‌شد که ساعت دوونيم ما وارد سوسنگرد خواهيم شد.
شايد حدود ساعت يک بود که من برگشتم اهواز. مي‌خواستم بيايم تهران؛ کار داشتم، بنا بود بيايم تهران. اهواز که رسيدم خبر دادند که چمران مجروح شده؛ خيلي نگران شدم. چمران را آوردند. قضيه اين طور بوده که چمران و دو محافظش - که يکي همان شهيد اکبر باشد؛ فاميل اکبر. الان يادم نيست - مشغول جنگيدن بودند و تنها مي‌مانند. تنها مي‌مانند و عراقي‌ها مي‌بندند. اينها را به رگبار. مرحوم چمران خودش مي‌گفت - بعدا - که من آن روز مثل ماهي مي‌غلتيدم. آدم قوي‌اي بود؛ خيلي ورزيده بود، در جنگ انفرادي خيلي ورزيده بود. خودش تعبيرش را مي‌گفت مثل ماهي من آن روز مي‌غلتيدم، که اين رگبارها به او نخورد. يکي از محافظين هم که همراه ايشان بود، يک گوشه امني پيدا کرده بود و سنگر گرفته بود، مخفي شده بود. آن يکي ديگر، طفلک اکبر، نتوانسته بود خودش را درست [حفظ] کند و شهيد شد. در حالي که او شهيد شده بود و پاي چمران هم زخم خورده بود، يک کاميون عراقي از آنجا عبور مي‌کند. چمران مي‌بيند خوب چيزي است اين؛ تفنگ را مي‌کشد و اين کاميون را به رگبار مي‌بندد. شوفر عراقي مي‌افتد مي‌ميرد و ايشان به کمک آن محافظش، مي‌آيد سوار کاميون مي‌شود. ايشان مي‌افتد عقب کاميون؛ محافظش کاميون را برمي‌دارد مي‌آيد اهواز يعني شهيد چمران مجروح را از ميدان جنگ با يک کاميون عراقي آوردند ه محل.
بحمدالله آن روز ما وارد سوسنگرد شديم و سوسنگرد فتح شد؛ به برکت فداکارهايي که برادرها کردند. البته بچه‌هاي جنگ‌هاي نامنظم، آن روز خيلي کار کردند و شايد يکي، دو کيلومتر جلوتر از نيروهاي ديگر بودند.
من حدود ساعت تقريبا دو بود که رفتم بيمارستان. ديدم نه، ماشاءالله حالش خوب است. منتها خب، اين جراحت رانش، جراحت نسبتا کاري‌اي بود. يک سي، چهل روزي هم ايشان را انداخت. ايشان را از اتاق عمل آوردند بيرون؛ تمام سفارشش اين بود که تو را به خدا نگذاريد که حمله از دوربيفتد. مرتب به من و به سرهنگ سليمي التماس مي‌کرد که تو را خدا نگذاريد که حمله از دور بيفتد و حمله را ادامه بدهيد و همين طور هم بود. الحمدلله ساعت دوونيم بچه‌هاي ما وارد سوسنگرد شدند؛ مظفر و پيروز.
از جمله کارهاي شيريني که آن روز شهيد چمران کرده بود، اين بود که ما در محور عمليات داشتيم مي‌رفتيم طرف جلو؛ يک مرد مسني، پيرمردي تقريبا، با همين لباس‌هاي جنگ‌هاي نامنظم آمد، يک کاغذ از چمران داد دست من؛ گفت اين را چمران نوشته. من ناه کردم، ديدم يک سفارشي کرده، يک چيزي نوشته به ايشان، که اين را بر و بده به فلاني، ديگر فلان کار انجام بگيرد. فهميدم او را پي نخودسياه فرستاده! يعني فکر کردم پيرمرده آنجا ممکن است شهيد بشود؛ هرچه کرده که برو، نيامده. بعد هم خود پيرمرد گفت مرتب آقاي چمران به من اصرار مي‌کند که من بيايم؛ من گفتم نمي‌آيم. گفت پس اين پيغام من را ببر. ديديم بله، ديده که گوش نمي‌کند به حرفشف اين را نوشته، داده دستش، گفته اين را ببر که چيز لازمي است. از مهلکه اين پيرمد را ايشان نجات داده بود، به اين وسيله.
بحمدالله آن روز ما وارد سوسنگرد شديم و سوسنگرد فتح شد؛ به برکت فداکارهايي که برادرها کردند. البته بچه‌هاي جنگ‌هاي نامنظم، آن روز خيلي کار کردند و شايد يکي، دو کيلومتر جلوتر از نيروهاي ديگر بودند. خود شهيد چمران هم که جلو بود، اما آن روز ارتش انصافا دلاوري کرد. همين تيپ 2 لشکر 92 و همچنين آن بخش ديگري که همان گروه باشند که خط را داشتند - هم احتياط او محسوب مي‌شدند و هم عقبه را نگه داشته بودند - خيلي فداکاري کردند. بچه‌هاي سپاه هم که خب، در داخل واحدهاي ارتشي کار مي‌کردند ان روز؛ و اين حادثه بزرگ و حماسه شيرين بحمدلله به وقوع پيوست.
والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته
انتهاي پيام/

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۶۴۴۰۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تمام محصولات فرهنگی کنگره ۳ هزار شهید سمنان در حضور رهبر انقلاب به نمایش در می‌آید

فرمانده سپاه قائم آل محمد(عج) استان سمنان گفت: تمام محصولات فرهنگی مرتبط با کنگره سه هزار شهید استان طی برگزاری یک نمایشگاه در محضر مقام معظم رهبری به نمایش در می‌آید.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از سمنان، سردار منصور شوقانی امروز_ شنبه هشتم اردیبهشت_ در نشست شورای سیاست‌گذاری کنگره سه هزار شهید استان سمنان اظهار کرد: تمام محصولات فرهنگی مرتبط با این کنگره طی برگزاری یک نمایشگاه در محضر مقام معظم رهبری به نمایش در می‌آید.

وی افزود: پیشنهاد ما در بحث زمان برگزاری کنگره بزرگداشت ۳ هزار شهید استان سمنان، دهه اول اردیبهشت سال ۱۴۰۴ است.

فرمانده سپاه قائم آل محمد (عج) استان سمنان خاطرنشان کرد: تهیه و تولید فیلم سینمایی ویژه زندگی شهید محمود اخلاقی با ویژگی توجه به ظرفیت بالای شهدای والامقام سطح استان سمنان مدنظر است.

شوقانی تصریح کرد: توجه ویژه به عملیات مرصاد، از دیگر موارد و مباحثی است که در قالب برگزاری کنگره ۳ هزار شهید استان باید در دستور کار باشد.

کد خبر 748454

دیگر خبرها

  • نمایش محصولات فرهنگی کنگره ۳ هزار شهید سمنان در حضور رهبر انقلاب
  • تمام محصولات فرهنگی کنگره ۳ هزار شهید سمنان در حضور رهبر انقلاب به نمایش در می‌آید
  • فیلم| ماجرای حضور رهبر انقلاب در خانه شهید شیرودی | خبر مهمی که رهبر انقلاب از رادیو شنید
  • ببینید/ ماجرای حضور رهبر انقلاب در خانه شهید شیرودی
  • روایتگری پیشمرگان مسلمان، اسناد ناطق روایت آزادسازی سنندج است
  • وعده صادق هیمنه رژیم صهیونیستی را شکست
  • عمل به توصیه‌های رهبر معظم انقلاب از فساد جلوگیری می‌کند
  • عمل به توصیه‌های رهبر معظم انقلاب باعث جلوگیری از فساد می‌شود
  • تاکید امام جمعه موقت گرگان بر عمل به توصیه‌های رهبر معظم انقلاب برای ریشه‌کنی فساد در کشور
  • همایش روز «آزادسازی سنندج» برگزار می‌شود