فاطمه سليماني، نويسنده: بيمهري با رزمندگان زياد است
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۹۸۵۱۶۸
خبرگزاري آريا - سليماني گفت: اخبار و اطلاعات زنان توجه مرا به خود جلب ميکند و سهم بيشتري در نوشتههايم دارند. البته تنها فقط مظلوميت زن را نشان ندادم بلکه از خودگذشتگي زنان را نيز ميخواستم نشان دهم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - فاطمه سليماني نويسنده جواني است که سال گذشته توانست با رمان «به سپيدي يک رويا» کانديداي جايزه ادبي پروين اعتصامي شود و توجهها را به خود جلب کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مجموعه داستاني که اغلب داستانهاي آن حول موضوع زنان است و چند داستاني هم با محوريت جنگ نوشته شده است. نگاه اين نويسنده به مسئله زنان و موضوعات اجتماعي در اين مجموعه در خور توجه است هرچند نقدهايي بر آن وارد است اما چنين جسارتي در يک نويسنده جوان ستودني است.
به بهانه اين کتاب با او به گفتوگو نشستيم. او در ارتباط با اينکه چرا زنان داستانهايش مظلوم هستند گفت به خاطر اينکه با زنان در ارتباط هستم زندگي آنان بيشتر در نظرم است و ناخودآگاه من را تحت تاثير قرار ميدهند. او معتقد است تنها نميخواسته نشان دهنده مظلوميت زنان باشد بلکه ميخواسته از خودگذشتگي آنها در زندگي را نيز به تصوير بکشد.
مشروح اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيد.
*اين 10 داستان را بيشتر دوست داشتم
* دغدغههاي تمام اين داستانها خانواده و زنان هستند. اين مسئله چقدر براي شما اهميت داشته است که در داستانها به نوعي خودش را نشان داده است؟
شايد ناخودآگاه بوجود آمده چون اين داستانها هرکدام در يک زمان متفاوت نوشته شده و مجموع آنها در حدود دو سال نوشته شده است. مثلا شايد يک مسئلهاي در من اثر گذاشته و داستاني در آن حال و هوا نوشتهام.
* پس داستانها ارتباطي از ابتدا با هم نداشتند و قرار نبوده يک جهان را دنبال کنيد.
نه تعداد داستانها بيشتر بوده ولي اين ده داستان را بيشتر دوست داشتم.
*مظلوميت زنان در ناخودآگاه من بوده
* اينکه زن در داستانهاي اين مجموعه جنس مظلوم است هم ناخواسته بوده؟
اين ناخواسته نبوده و در ناخودآگاه من بوده و چون طبيعتا با زنان ارتباط دارم و اتفاقاتي که براي آنها پيش ميآيد در ناخودآگاه من باقي مانده است. اين باعث شده که در داستانهايم ملموستر باشد.
* مسئله ازدواج دوم، دغدغه خودتان بوده يا اين هم ناشي از اتفاقات پيراموني بوده است؟
خودم به اين مسئله دقت نکرده بودم. ولي يکي از داستانها که مرتبط با واقعهاي است که خودم با آن درگير بودم و بر سر يکي از دوستانم ميآمد. به همين خاطر شايد پررنگتر شده است. البته من داستانها را با فاصله زماني نوشتم.
*نظرم نسبت به ازدواج دوم نه مثبت است نه منفي!
* اتفاقا اين عجيب است که شما با فاصله زماني هم که نوشتيد باز سراغ مسئله ازدواج دوم رفتيد و اين نشان ميدهد اين موضوع ذهن شما را خيلي درگير کرده است. شما به اين موضوع به چشم مثبت نگاه ميکنيد يا نظرتان منفي است؟
خب اين بستگي به شرايط دارد يعني نه نظرم مثبت ست نه منفي، ببينيد اگر اين مسئلهاي است که بايد در مورد آن مفصل حرف زد و در مصاحبه نميشود به آن پرداخت. چون با اين موضوع به صورت مستقيم از طريق يکي از دوستانم ارتباط داشتم و هنوز با آن درگير است و يکي از داستانهاي اين کتاب پيشنهادي به همان دوستم است.
*دوست دارم داستانهايم را با ديالوگ پيش ببرم
* در اين داستانها ما با نويسندهاي روبهرو هستيم که توانايي ديالوگنويسي خود را نشان ميدهد.
در مجموعه داستان «خاکستري يک کابوس»هم به همين شکل است و من اصولا داستانهاي ديالوگدار را دوست دارم و علاقه دارم داستان با ديالوگ پيش برود. ارائه اطلاعات از طريق ديالوگ را دوست دارم به همين خاطر دوست دارم داستانهايم را با ديالوگ پيش ببرم.
*ميخواستم از خودگذشتگي زنان را نشان دهم
* زن در داستانها مظلوم و مورد ستم است اين مسئله چقدر ذهن شما را اشغال کرده است. يعني بيشتر داستانهاي شما حول اين موضوع است و زنان مورد ستم تصوير شدهاند.
از آنجا که برخورد من با دنياي زنان است و اخبار و اطلاعات زنان توجه من را به خود جلب ميکند، طبيعي است که سهم بيشتري داشته باشند. البته تنها فقط مظلوميت زن را نشان ندادم بلکه از خود گذشتگي زنان را نيز ميخواستم نشان دهم، مثلا در داستان «ماهيهاي روي آب» اين تصوير را نيت داشتم نشان دهم. برخي بخشهاي اين مظلوميت انتخاب خود زنان است تا بتوانند بيشتر فداکاري کنند.
*اگر يک داستان از جنگ بنويسم نشان دهنده تمام ذهنيت من نيست
* تصوير ذهني شما از دفاع مقدس چيست؟ چون در يکي از داستانها ما کمي تصوير اغراق شده از جنگ ميبينيم و شهيدي را نشان ميدهيد که به نظر ميرسد بياختيار به جنگ رفته است؛ در اين مورد توضيح ميدهيد.
ژانر دفاع مقدس از علاقهمنديهاي من است و مثلا موضوع مدافعان حرم يکي از علاقهمنديهاي من است و دلم ميخواهد کتابي در موردشان بنويسم و شهيد حججي قهرمان زندگي من است.
جنگ جنبههاي مثبت و منفي دارد و نميتوانيم بگوييم جنگ ما تمامش خوبي يا تمام آن منفي بوده است. دلم ميخواهد 50 داستان کوتاه درباره جنگ بنويسم و در آنها از وجوه مختلف به جنگ بپردازم و با يک داستان نميتوان کل جنگ را نشان داد. از اين حيث دليل نميشود که اگر يک داستان من اينطور است اين تمام جهان ذهني من از جنگ باشد.
* اصلا ممکن است گفته شود اين داستان يک اثر واقعنما است ولي خب وقتي يک تکداستان در يک مجموعه است اين ميتواند سبب شود شما با همان قضاوت شويد.
داستان «نه خيلي دور» هم در مورد دفاع مقدس است که يک دختر ايراني و پسر عراقي با افتخار از پدران خود در دوران جنگ ياد ميکنند و پسر عراقي حتي اشاره ميکند که پدرم را به زور به جنگ بردهاند.
*همه در جنگ آسيب ديدهاند
* اما در همين داستان شما تلاشي براي نشان دادن عامل افروخته شدن جنگ نميکنيد.
قصد من در اين داستان اين بوده تا نشان دهم که همه در اين جنگ آسيب ديدهاند.
* فکر کنيم اين داستان ترجمه شود. مخاطب غيرايراني با جنگي روبهرو است که به صورت خلقالساعه بوجود آمده و دو طرف تلفاتي داشتند و آسيبهايي ديدهاند و هر دو طرف هم کشتههاي خود در اين جنگ را ارج مينهند ولي هيچ اشارهاي به جنگافروز نميشود. حتي شخصيت «نعيم» به صدام حسين تعصب دارد و علت اين تعصب روشن نيست زيرا اين جنگ (شخص صدام حسين در افروخته شدن آن نقش داشته) عامل آواره شدن او و مادرش بوده ولي با اين حال وقتي اسم از صدام ميآيد «نعيم» برافروخته ميشود و شما خواسته يا ناخواسته اين ابزار را از شخصيت «ميترا» ميگيريد تا بتواند اشارهاي به نقش صدام در روشن شدن آتش جنگ کند.
اين شايد ضعف من در داستانپردازي بوده وگرنه قصدم اين بوده که تنفر نعيم از شخصيت صدام را نشان دهم.
*بيمهري با رزمندگان در روزگار کنوني بسيار است
* در داستانهاي دفاع مقدس، شخصيتهاي شما افسوس روزهايي که در جبهه بوده را ميخورد.
نه افسوس روزهاي گذشته را نميخورد، بلکه افسوس روزهايي را ميخورد که برگشته ولي با او بيمهري شده و اين بيمهري با رزمندهها در اين روزگار بسيار زياد است.
* چقدر به فضاي جشنوارهها توجه داريد. جدا از اينکه پنج داستان در جشنوارهها برگزيده شده حتي يکي از داستانها [نگاهم کن] که رتبه نداره هم به نظر ميرسد جشنوارهاي است.
هيچکدام از اين داستانها را به نيت جشنواره ننوشتم و اغلب را نوشته بودم و بعد ميديدم سوژه آن به جشنواره ميخورد و اثر را ارسال ميکردم. داستان «نگاهم کن» را خيلي سال پيش نوشتم ولي خوب درنيامده بود و پس از چندمرتبه بازنويسي به اين رسيدم.
* در داستان «کفشهاي قرمز خالدار» انگار شما يادتان ميرود که داستان را براي چه موضوعي شروع کرديد و کلا فراموش ميکنيد و خودتان هم دنبال «نازنين زهرا» ميرويد و نخ اصلي را فراموش ميکنيد.
نه اينطور نيست. وقتي «نازنين زهرا» پيدا ميشود در واقع شفا هم گرفته و دريافت اين مشارکت خواننده را ميطلبيده است.
* شما داستان کوتاه نويس خوبي هستيد ولي تاکنون به رمان اجتاعي هم فکر کرديد؟
خيلي فکر ميکنم به اينکه در موضوعات اجتماعي رمان بنويسم ولي خب رمانهاي ديني ذهنم را بيشتر مشغول ميکند و با وجود اينکه زمانبر هستند ولي نوشتن آن لذتبخش است. ولي تعداد زيادي سوژه اجتماعي در ذهن دارم که نياز به پردازش دارند.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۹۸۵۱۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند
دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه میگوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال میشناخت ویلا اجاره میکرد و به شمال میرفت، چون میخواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا میرفت؛ یعنی اولینبار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرارهای مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبهرو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»
به گزارش اعتماد، همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت میخواهد به تهران برود تا بخشی از موزیکها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرارهای مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم میشد، اشاره کردم و از تلفنها و پیامهایی که مربوط به همین قرارهای کاری میشد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند. خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود.
کتابهایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتابهای او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصتطلبی بود و ما نمیدانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران میشناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتابها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمیرسد، چون ایران نیست.
حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قراردادها را برایمان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتابهای دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتابها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود. پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت میخواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که میخواست آنها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیهکننده برخی سکانسها را حذف کرد و تغییر داد.»
دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز میگوید: «عمهام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم میدانست چه بلایی میخواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچوجه درست نیست.»