ارزیابی رسانههای داخلی در ماجرای زهرا لاریجانی
تاریخ انتشار: ۱ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۲۰۴۳۱۸
به گزارش تسنیم، مباحثی که اخیراً حول و حوش یک شایعه ساخته شده توسط یک کانال تلگرامی شکل گرفت، بحثهای مهمتری را در میان روزنامهنگاران و جامعهشناسان و فعالان سیاسی اجتماعی در کشورمان پیش کشیده است. این گروهها معتقدند نباید صرفاً به روشن شدن جعلی بودن آن شایعه اکتفا کرد بلکه باید آن را مقدمهای دانست برای بررسی یک موضوع کلانتر و آن اینکه چرا یک شایعه سطح پایین از طریق یک رسانه مبتدی حداقل در بخشی از جامعه ایران فراگیر میشود؛ در حدی که وزیر اطلاعات، رئیس سازمان اطلاعات سپاه و شخص رئیس قوه قضائیه برای رفع این شبهه وارد صحنه میشوند؟
پرسش اصلی آن است که چه نقصی در میان سه رکن 1-رسانهها، 2- مسئولان و 3- فرهنگ عمومی جامعه ایران، میتواند وجود داشته باشد که جامعه سیاسی ایران را مستعد چنین آسیبهایی کند؟
آنچه در ادامه میآید بخش دوم(از سه بخش) میزگرد با حضور عباس عبدی جامعهشناس و تحلیلگر مطرح سیاسی، اکبر نصراللهی استاد دانشگاه در زمینه ارتباطات و علی علیزاده مدرس دانشگاه و کارشناس مسائل رسانه است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آقای عبدی صحبتهایی که ناظر به بحث شما مطرح شد این بود که درست است که بحث رسانه مستقل اهمیت دارد و وضعیت خوبی در این زمینه نداریم اما با شرایط فعلی هم میشود از پس این مسائل برآمد. آیا شما با این نکته موافقید یا خیر؟ همچنین در صحبتهای آقای علیزاده چند نکته بود یکی آسیبپذیری قوه قضاییه به دلیل ماهیتش و دیگر اینکه باید تحلیل رسانهای مردم را بالا ببریم تا حداقل بخشی از این مشکلات را در آینده نداشته باشیم.صرفنظر از اینکه ما در بقیه حوزهها چه عملکردی خواهیم داشت.
- عبدی: وقتی ما از رسانۀ مستقل صحبت میکنیم، منظور فقط مالکیت آن نیست. معمولاً رادیو و تلویزیون در اکثر کشورها دولتی هستند، رسانه مستقل یعنی روزنامهنگار مستقل یعنی مدیریت مستقل. مانند قاضی مستقل.
در واقع قاضی حقوق بگیر حکومت است اما در کار خود استقلال دارد. اگر با این رسانهها میشد از پس چنین مشکلاتی برآمد، حتما تاکنون برآمده بودند دیگر! بحث این است که ما نمیتوانیم با کسی چالش کنیم که خوب برخورد کند خوب اگر خوب رخورد نکرد چه؟ رسانه باید استقلال داشته باشد از حوزۀ فراروزنامهنگاریاش امر و نهی نشود، حقوق آن مشخص باشد و بتواند اطلاعرسانی کند، دسترسی به خبر و شفافیت داشته باشد.
* تسنیم: رسانههای دولتی؟
- عبدی: تفاوتی ندارد. البته طبیعی است که بودجه تلویزیون ایران را حکومت میدهد مانند خیلی از تلویزیونهای دنیا. درواقع منظور من از رسانه مستقل این نیست که استقلال صددرصدی داشته باشد بلکه یک هیئت مدیره و ضوابطی داشته باشد که عرف عمومی حس نکند این بوق حکومت و بخش خاصی از حکومت است، این رسانه دارد خبررسانی و اطلاعرسانی میکند. وقتی سخن از استقلال رسانه میکنیم، منظور این نیست که فقط مالکیت آن مهم است. اگر 4 روزنامه بتوانند درست بنویسند و با آنها برخورد نشود استقلال رسانهای ایجاد میشود.
عباس عبدی: سطر و ذیل بعضی اخبار به صورتی است که فقط اَجنّه میتوانستند آنجا باشند و این خبر را بدهند، اما باز باور میکند چون به آن باور نیاز دارد. اصلاً بحث تحلیل نیست
من عینیتر به نکتهای که آقای علیزاده گفتند اشاره میکنم. اگر کسی قبول کند من حاضرم نقد دستگاه قضایی را با اسم و رسم بنویسم اما چنین مطلبی امکان چاپ ندارد. بنابراین با این دستگاه قضایی امکان ندارد یک جامعهای داشته باشید که بتوانید از مسائل آن دفاع کنید. آقای سخنگوی قوه قضاییه میگوید "علنی بودن دادگاه دست قاضی است". آیا این جواب شد؟ قاضی باید بتواند از تصمیمی که میگیرد دفاع کند. چطور همۀ دادگاههای مسالهدار، غیرعلنی است؟! اصلاً چطور امکان دارد؟! اصلاً چرا دستگاه قضایی باید به هر سوالی پاسخ دهد؟ میتواند بگوید این آقا چنین اتهامی دارد و با وکیلش صحبت کنید. وکیلها سعی میکنند دقیق صحبت کنند و نمیتوانند بازی دربیاورند. بنابراین منظور از استقلال نهادهای ارتباطی و رسانهای، استقلالی است که روزنامهنگار مستقل داشته باشد و مالکیت هم جای خودش را دارد.
این توانمندی را در خود رسانهایهای ما میبینید؟ چون بحثی که آقای علیزاده مطرح کردند بحث توانمندی و تکنیک رسانهها هم بود.
- عبدی: این توانمندی در خلاء و انتزاع شکل نمیگیرد روزنامهنگاری علم نیست که به کسی یاد بدهید، یک بخش کوچکی از آن یادگیری است و یک بخش دیگر آن حضور، فن، هنر و در عرصۀ و میدان بودن است، اگر کسی نتواند تمرین داشته باشد و خود را نشان دهد، از خط سیر خود خارج میشود. اگر فضا خوب باشد، ما روزنامهنگارانی داریم که میتوانند بهتر از این شوند. شاید الان امکان بروزش را نداشته باشند. اتفاقاً آقای علیزاده و آقای نصراللهی درست گفتند، ممکن است در ابتدا یک عوارض و اشتباهاتی باشد ولی به خاطر یک بینماز که درِ مسجد را نمیبندند. آدم میتواند این اشتباهات را در طول زمان رفع کند.
عباس عبدی: یکی از دلایلی که مردم در انتخابات اخیر آمریکا به شبکههای مجازی گرایش پیدا کردند این بود که رسانههای رسمی اعتبار خود را از دست داده بودند و همه آنها مستأصل ماندند. وقتی سیانان و ایبیسی اعتبار خود را از دست میدهند و یک طرفه شده و یک نخبهگرایی مبتذل را پیش میگیرند، نتیجه این میشود که ترامپ به شبکههای مجازی متوسل میشود
اما در مورد دو نکتهای که آقای علیزاده گفتند باید بگویم متاسفانه آنها را قبول ندارم و معتقد نیستم باید از آنجا شروع کنیم. چون در جامعهای که 80 میلیون نفر زندگی میکنند اصلاً قرار نیست همه تحلیل داشته باشند. این کارِ سختی است. به جای اینکه یک خبر به مردم داده شود و آنها در چارچوب تحلیلیشان بگذارند و بگویند تایید میشود یا نمیشود، باید اعتماد داشته باشند یعنی اگر به شما میگویند فلان کانال این خبر را زده، شما بگویید "من آن را نمیشناسم، باید ببینم تلویزیون ایران این را گفته یا نگفته است".؟ یک تعداد اندکی فرصت و امکان دارند که تحلیل کنند اما اتفاقاً همان تعداد اندک هم مشکلی را دارند که آقای علیزاده گفتند. یعنی طرف اولین خبری که میبیند حتی متوجه میشود منبعش سوراخ است، حتی میبیند سطر و ذیل خبر به صورتی است که فقط اَجنّه میتوانستند آنجا باشند و این خبر را بدهند، اما باز باور میکند چون به آن باور نیاز دارد. اصلاً بحث تحلیل نیست، مثلاً دیشب دو تا خبر برای من فرستادند و گفتند "نظرت چیست؟"، گفتم "من از تیترش پایینتر نیامدم، اصلاً حوصله ندارم این را بخوانم، او شایعه مینویسد که من را تحت تاثیر قرار بدهد، من اصلاً نمیخوانم تا تحت تاثیر قرار بگیرم"!
بنابراین اگر رسانۀ معتبر داشته باشیم که مورد اعتماد مردم باشد اساساً مردم از ابتدا میگویند ما با رسانههای غیررسمی کاری نداریم. در خارج به ندرت از رسانههای مجازی کسب خبر میکنند بلکه عموما از طریق رسانۀ رسمی خود کسب خبر میکنند یعنی تا این حد اعتماد دارند. یکی از دلایلی که مردم در انتخابات اخیر آمریکا به شبکههای مجازی گرایش پیدا کردند این بود که رسانههای رسمی اعتبار خود را از دست داده بودند و همه آنها مستأصل ماندند. وقتی سیانان و ایبیسی اعتبار خود را از دست میدهند و یک طرفه شده و یک نخبهگرایی مبتذل را پیش میگیرند، نتیجه این میشود که ترامپ به شبکههای مجازی متوسل میشود و انواع و اقسام اخبار دروغ برای شما درست میکنند.
بنابراین گرچه چیزی که آقای علیزاده میگوید برای نخبگان خوب است اما تودۀ مردم حوصله و توان آن را ندارند.
ما باید کاری کنیم که اگر در جامعه خبری منتشر شد، مردم بگویند "ما شنیدهایم اما تلویزیون رسمی ما چه گفت؟" اگر شما به این مرحله رسیدید، درست است. اما آنطور که آقای نصراللهی مطرح کردند روزی 140 ساعت خبر در تلویزیون ایران پخش میشود، اما اگر 140 کلمه از این نوع اخبار در جامعه جا افتاد من به شما جایزه میدهم! اما چرا باید یک کانال با این وضعیت که در خارج از کشور نشسته بتواند اینکارها را بکند؟
در مورد صحبت دیگر آقای علیزاده باید بگویم به نظرم قوهقضاییه اساساً ادبیاتِ حقوقی ندارد. ادبیاتِ دستگاه قضا باید فرهنگ و ادبیاتِ قضایی را بسط دهد، دقیق و در چارچوب کاملا حقوقی باشد و اصلاً وارد سیاست نشود نه اینکه سیاست جای بدی است، اما سیاست، دستگاهِ قضایی را نابود میکند. اصلاً دستگاه قضایی تنها کاری که میتواند انجام دهد، شفافیت است. مثلا وقتی به یک شخصی اتهام وارد است، اگر وکیل این فرد بیاید به رسانهها پاسخ دهد و بگوید "ما را احضار کردند، تفهمیم اتهام کردند، پرونده و دادگاه ما هم این چنین است"، دیگر چه کسی در دنیا میتواند علیه قوهقضاییه صحبت کند؟ تقریباً بااطمینان میگویم بسیاری از موارد هم که حق با دستگاهِهای قضایی است، باز هم سکوت میکنند.
در قضیۀ خبر اخیر این کانال مورد بحث، بسیاری از آدمها که میدانستند دروغ است باز سکوت کردند، چرا؟ این کلیدیترین سوالی است که باید پاسخ داده شود. چرا دستگاه قضایی و سخنگوی دستگاه قضایی باید این شایعه را تکذیب کنند؟ چرا به عنوان مثال من نباید تکذیب کنم؟ چون من صد تا مشکل و ایراد دیگر میبینم که نمیتوانم بگویم، هروقت توانستم آنها را بگویم، این را هم با جان و دل میگویم.
عباس عبدی: به نظرم قوهقضاییه اساساً ادبیاتِ حقوقی ندارد. ادبیاتِ دستگاه قضا باید فرهنگ و ادبیاتِ قضایی را بسط دهد، دقیق و در چارچوب کاملا حقوقی باشد و اصلاً وارد سیاست نشود نه اینکه سیاست جای بدی است، اما سیاست، دستگاهِ قضایی را نابود میکند.
واقعاً میگویم من از این شایعات خوشحال نمیشوم چون میدانم انتهای شایعه بدبختی است، تفاوتی هم ندارد علیه چه کسی باشد اما در حال حاضر کسانی را میتوان دید که یقین دارند این شایعه و دروغ است، ولی میگویند خوب است بگذارید بگویند. به نظرم این احساسی که ایجاد میشود، از اصلِ قضیه خطرناکتر است.
آقای نصراللهی! بحثی که آقای عبدی گفتند در نقض مطلب شما بود. سوال من هم همین است که وقتی یک فضای عدم اعتماد نسبی نسبت به رسانه وجود دارد، چطور باید انتظار داشته باشیم که مردم حرف ما را باور کنند؟ چون شما گفتید با همین وضعیت فعلی رسانهای هم میشود بسیار بهتر از این کار کرد. این را قبول داریم، اما در موضوعات حساس، آیا میتوانیم فیالفور حرف پایاندهنده را بزنیم؟
اعتماد مهمترین سرمایه رسانه است ، به یک باره به دست نمی آید اما اگر رسانه ها در مواقع مهم و بحرانی که چسبندگی و مراجعه مردم به آنها به اوج خود می رسد ، نتوانند به نیاز های خبری مخاطبان سریع و قانع کننده پاسخ دهند، این اعتماد به سرعت از دست می رود. وقتی رسانهای نتواند کار خود را که اطلاعرسانی، ارائه تحلیل و آموزش به مردم، است، بموقع و دقیق انجام دهد، خود دچار بحران است. مطالعات من نشان می دهد رسانههای ما چه مطبوعات و چه رادیو و تلویزیون وضعیت مطلوبی ندارند و نمیتوانند وظایف خود را به درستی انجام بدهند .در بحرانهای مختلف مثل پلاسکو ، ریزگردها، طوفان و بارش برف در گیلان و مازندران ،آلودگی هوا، حمله داعش به مجلس و پوشش اخبار مفاسد اقتصادی وظایف خود را خوب انجام ندادند ؛معتقدم هنوز شرایط رقابتی را درک نکرده اند، نیاز مخاطبان را خوب و بموقع تشخیص نمی دهند ، حرفهای کار نمی کنند ، سیاست زده هستند و اخلاقمحور نیستند.
اکبر نصراللهی: وقتی رسانهای نتواند کار خود را که اطلاعرسانی، ارائه تحلیل و آموزش به مردم، است، بموقع و دقیق انجام دهد، خود دچار بحران است. مطالعات من نشان می دهد رسانههای ما چه مطبوعات و چه رادیو و تلویزیون وضعیت مطلوبی ندارند و نمیتوانند وظایف خود را به درستی انجام بدهند
در این شرایط یعنی بی اعتمادی و ناکارمدی ، اثرگذاری و نفوذ شبکههای اجتماعی و شبکههای ماهوارهای بیشتر میشود، چند عامل در این بی اعتمادی و ناکارامدی رسانه های داخلی نقش دارند آموزشهای حرفهای ناکافی و تصدی پست های حرفه ای با بکارگیری افراد سیاسی از علل مهم این وضع است ؛ بسیاری از افراد شاغل در رسانهها ، یا دغدغۀ معیشت دارند و یا اصلا روزنامهنگار نیستند، بلکه از رسانه به عنوان ابزار قدرت و در جایگاه حزب استفاده میکنند. در این میان یکی از این دلایل وضع موجود نوع مالکیت و موضوع استقلال رسانهها است؛ مهم نیست رسانه حتما مستقل ،خصوصی و بیطرف باشد، همه رسانه های کشورهایی مثل انگلیس و سایر کشورهای غربی خصوصی و مستقل نیستند؛ بعضی از رسانههای این کشورها مثل بی بی سی بخش قابل توجه ای از بودجه شان را از دولت می گیرند و بی طرف و مستقل نیستند اما در کارشان حرفه ای عمل می کنند .اصلا هیچ رسانهای در دنیا بیطرف نیست و نباید هم باشد. بنابراین انتظار است به عنوان مثال اگر یک خبرگزاری میخواهد طرفدار قوه قضاییه یا مثل خبرگزاری میزان از این قوه هم باشد، قواعد و اصول کار حرفه ای را بداند . اگر میخواهد ماجرای اخیر را تکذیب کند، بلد باشد چگونه تکذیب کند نه اینکه کلی بگوید کار دشمنان است و مثلا "ما تکذیب میکنیم"! تکذیب انواعی دارد و حتما باید به همراه مستندات و مصادیق و اقناع کننده و هوشمندانه و هنرمندانه باشد.
در این بحث فکر میکنم اختلافی نیست؛ اما نکتهای که آقای عبدی در مخالفت با بخشی از صحبت های شما مطرح کردند این بود که حرفهای و کارآمد شدن رسانه و روزنامهنگاران صرفاً آموختنی نیست بلکه یک فضا و اتمسفری میخواهد که به صورت طبیعی چنین روزنامهنگارانی و چنین رسانههایی آنجا تربیت شوند و در غیر این صورت نمیتوانند.
فکر میکنم بخش قابل توجهی از مهارتهای روزنامهنگاری آموختنی است، روزنامه نگار باید بدانید در موقعیت های مختلف چه راهبردها و تاکتیکهایی مناسب است .
وقتی شما نتوانید از همه آنها در عمل استفاده کنید ورزیده میشوید؟
من به عنوان کسی که سالها سردبیر حساسترین بخشِ خبری یعنی گفتگوی ویژۀ خبری و همچنین مدیرکل اطلاعات و اخبار شبکه خبر بودم و حساس ترین و امنیتی ترین مصاحبه ها را با حضور چپترین تا راستترین شخصیت ها مدیریت کردم ، معتقدم کار حرفه ای و هوشمندانه و رقابتی در همین فضا و اتمسفر سخت است اما ناممکن نیست . به نظرم روزنامهنگاران باید یاد بگیرند که چگونه باید بحرانها را مدیریت کنند تا هم منافع ملی و سازمانی شان تامین شود و هم مخاطبان راضی باشند و سراغ رسانههای دیگر نرود. بسیاری از همکاران رسانه ای کار حرفه ای و مسئولانه در این فضا را نمی دانند باید بپذیریم همۀ مشکل از ساختار و فضای کاری نامناسب نیست، من به قوه قضاییه و بسیاری از دستگاههای دیگر اشکال و ایراد دارم اما معتقدم باید بپذیریم بخش اعظم اشکال مربوط به خودمان است. باید کار حرفه ای را یاد بگیریم ، فرایند تولید و انتشار را اصلاح کنیم ، فضای رقابتی را درک و مهارت کار و زمان شناسی در این فضا را تقویت کنیم ، جسارت حرفه ای هوشمندانه داشته باشیم. وگرنه تا چه زمانی باید منتظر باشیم تا این فضا فراهم شود؟ باید خودمان آن را فراهم کنیم.
در اثرگذاری و افزایش قدرت مانور برخی کانالهای بینام و نشان و کم سابقه و سایر شبکههای اجتماعی اینچنینی چند عامل نقش مهمی دارند ؛ غفلت و ناکارامدی رسانههای داخلی از سوژههای حساس؛ راهبردی و مورد توجه مردم وبیاعتمادی مردم به این رسانه، آستانه تحمل پایین مسئولان و ایجاد موانع بر سر کار رسانهها، سواد رسانهای پایین مردم و شرایط اجنماعی کشور از جمله این عوامل هستند.
واقعیت این است که رسانههای داخلی کار خود را به خوبی انجام نمیدهند، هر جا رسانههای داخلی توانسته اند کارشان را خوب انجام بدهند ، رسانههای خارجی و کانال های بی نام و نشان قدرت مانور نداشته اند یا بسیار محدود و ضعیف ظاهر شدند.
اکبر نصراللهی: من به قوه قضاییه و بسیاری از دستگاههای دیگر اشکال و ایراد دارم اما معتقدم باید بپذیریم بخش اعظم اشکال مربوط به خودمان است. باید کار حرفه ای را یاد بگیریم
همان گونه که اشاره کردم آستانۀ تحمل مسئولان هم ، کم است، ادبیاتشان ادبیات سیاسی و هیجانی و جناحی است. آقای عبدی فرمودند "رئیس قوه قضاییه با ادبیات سیاسی و غیر حقوقی صحبت کردند" من از آقای عبدی می پرسم "مگر رئیسجمهور محترم با چنین ادبیاتی صحبت نکردند و حقوقی حرف زدند ؟! آقای رئیسجمهور هم حقوقدان است!
- عبدی: بله من موافق آن صحبتها و آن ادبیات رئیسجمهور هم نیستم اما شخصاً همیشه انتظارم از قوه قضاییه خیلی بالاتر است.
- نصراللهی: درست است اما معتقدم مسئولان ما باید نوعِ نگاهشان را به مردم و افکار عمومی تغییر بدهند، وقتی رئیسجمهور آن حرف را میگوید، قوه قضاییه هرچند باید بیشتر رعایت کند، اما باید انتظار داشته باشید قوه قضاییه هم همین حرف را بگوید. وقتی رئیسجمهور میگوید "بیکارند که احضار میکنند". او هم میگوید "نه ما بیکار نیستیم شما بیکار هستید".
- عبدی: ولی من چنین چیزی انتظار ندارم. قوه قضاییه آنقدر ابزار صحبت دارد که میتواند کلاً آن را خنثی کند. اما متاسفانه افتاد در بازی آن طرف(رئیسجمهور)
- نصراللهی: من قبول دارم اما افکار عمومی میگویند شما هم (رئیسجمهور) حقوقدان هستی و شان تو هم مقام دوم کشور است. متاسفانه تحملِ مسئولان ما کم است و اجازۀ جریان آزاد اطلاعات و نقد آزاد را حتی در بین خودشان نمی پذیرند و نتیجه اش این می شود که قدرت مانور رسانه ای های داخلی محدود می شود. ولی عرصه عمل رسانه های خارجی و کانال های تلگرامی بی نام و نشان و کم سابقه افزایش می یابد. در هر بخش و قوه ای که فضای اطلاع رسانه ای و مجاری نقد محدود و مسدود شود ، شایعات بیشتر تولید و رواج می یابد و آن بخش و قوه به رسانه های رقیب و دشمن کمک می کند تا به تولید و انتشار اخبار کذب بپردازد.
اکبر نصراللهی: وقتی رئیسجمهور آن حرف را میگوید، قوه قضاییه هرچند باید بیشتر رعایت کند، اما باید انتظار داشته باشید قوه قضاییه هم همین حرف را بگوید. وقتی رئیسجمهور میگوید "بیکارند که احضار میکنند". او هم میگوید "نه ما بیکار نیستیم شما بیکار هستید".
عامل دیگری که در اثر گذاری و نفوذ رسانه های فارسی زبان و شبکه های اجتماعی خاص موثر است سواد رسانهای مردم پایین است و نمیتوانند برخورد فعالی با پیام رسانههای مختلف داشته باشند به همین دلیل وقتی رسانهها کارشان را خوب انجام ندهند، آستانۀ تحمل مسئولان پایین باشد و مردم هم سواد رسانهای پایینی داشته باشد، طبیعی است قدرت مانورِ شبکههای اجتماعی خارجی زیاد میشود.
سابقۀ مسئولان و رسانهها در اطلاع رسانه ای هم در این زمینه بسیار مهم است. هر زمانی چیزی گفته شده، بلافاصله شدیدا تکذیب شده است. وقتی اینطور باشد طبیعی است که رسانه های خارجی و کانال های تلگرامی ، قدرت مانور بیشتری داشته باشد.
برای خروج از این وضع باید راهبردها، رویکردها و جهتگیریهای مسئولان و رسانهها تغییر کند. وقایع اخیر یک فرصت استثنایی را به وجود آمده و میتواند خط پایانی بر رویههای قبلی باشد تا رسانهها و مسئولان نوع رویکردشان را از سنتی به تعاملی و راهبردشان را از انفعالی و واکنشی به فعال و فوق فعال تغییر دهند .
به نظرم تا زمانی که این نوع رویکرد، راهبرد باشد، همچنان قدرت مانور شبکههای اجتماعی خارج نشین زیاد میشود و مردم هم تحت تاثیر قرار میگیرند و امنیتِ روحی و روانی آنها به خطر میافتد.
- عبدی: فکر میکنم آقای علیزاده هم با جملۀ آخر ایشان موافق باشند که این اتفاق باید آغازی باشد برای تغییر نگاه به رسانه.
- نصراللهی: و مدیریت اطلاعرسانی به افکار عمومی.
- علیزاده: برای تبارشناسی و ریشهشناسی این موضوع(رسانهها) میخواهم برگردم به سالهای 76 تا 78؛ در زمانی که پس از فضای دوم خرداد یک موجِ درباره مطبوعات راه افتاد. نقطهای که روزنامهنگارانِ آن زمان خیلی تندروی کردند و موجب افزایش ترس شدند و همانطور لحظهای که بخشهای امنیتی آنها را در اثر فضایی که پیش آمد محدود کردند. یعنی به جای اینکه سعی کنند به این روزنامهنگاران، مسئولیتپذیری تزریق کنند و در گفتگویی بین بخشهای امنیتی و قضایی از یک سو و روزنامهنگاران از سوی دیگر، خطوط قرمز را درونی کرده و کمک کنند تا فهم روزنامهنگاران مانند همه جای جهان مسئولانه شود، فضا تغییر کرد.
به عنوان مثال اگر فردا صبح در لندن امر تروریستی انجام شود، امکان ندارد روزنامه گاردین یا تلگراف در 24 یا 48 ساعت اول، حرفی تندروآنه و انتقادی بزنند در واقع روزنامهنگاران در یک روند چند صد ساله به این درک رسیدند.
علی علیزاده: پس از فضای دوم خرداد یک موجِ درباره مطبوعات راه افتاد. نقطهای که روزنامهنگارانِ آن زمان خیلی تندروی کردند و موجب افزایش ترس شدند و همانطور لحظهای که بخشهای امنیتی آنها را در اثر فضایی که پیش آمد محدود کردند.
به نظرم باید دو طرف به یک آتشبس دست بزنند و بگویند "میخواهیم برگردیم به همان روند رسمی". یعنی رسانهای برای جناح چپ و رسانهای برای جناح راست باشد و هر دو جراتِ انتشار خبر غیرواقعی نداشته باشند برای اینکه جایی با 200 کارمند، روزنامهنگار، خبرنگار و سرمایۀ عظیم اصلاً جرات چنین کاری ندارند و دادگاه هم در کنار اوست. نه آمدنیوزی که معلوم نیست در کدام شهرتولید میشود در تلآویو یا در استانبول توسط سازمان جاسوسی ترکیه (میت) و غیره.
منظورتان از دو طرف آتشبس کدام دو طرف است؟
- علیزاده:بحث دو جناح بود؛ دو نگاهی که به آزادی و امنیت بود. درواقع بحثی که در هر دو سمت شد هم نگاهِ آزادیخواهانه تندروی کرد و هم نگاه امنیتی در دورۀ اولیۀ اصلاحطلبی میتوانست بهتر عمل کند.
بحث دوم آن جملۀ درخشان آقای نصراللهی بود که گفتند 140 ساعت در روز خبر پخش میشود. با وضعیت فعلی اگر 140 ساعت پخش خبر در روز را به 1400 ساعت افزایش دهیم، مساله حل نمیشود. باید این نگاه تغییر کند و آن 140 ساعت، تبدیل به 14 ساعت شود ولی با کیفیتِ متفاوت. اما سوال اینجاست کیفیت چه زمانی متفاوت میشود؟ زمانی که صداهای کاملاً متفاوت باشد. در تمام این 20 سال شما بعضاً کسانی را مشروع کردید که مشروعیت نداشتند، کسانی که اگر صدایشان با یک روندِ شفاف به گوش مردم میرسید، مردم خودشان آنها را طرد میکردند اما شما بعضاً از آنها قهرمان ساختید.
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۲۰۴۳۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب - زینب رازدشت: کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی شامل روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.
قصه ننه علی ۱۵ فصل است که در بخش اول گزارش هفت فصل و در بخش دوم سه فصل مرور کردهایم. هفت فصل ابتدایی کتاب با عناوین خداحافظ بهار؛ فصل دوم: آن دو چشم آبی؛ فصل سوم: شمشیر ذوالفقار؛ فصل چهارم: تولد یک پروانه؛ فصل پنجم: خداحافظ مادر؛ فصل ششم: حاج آقا روح الله؛ فصل هفتم: جمال آفتاب درج شدهاند. همچنین فصل هشتم با عنوان پیک امیر، فصل نهم با عنوان سلام آقا و فصل دهم با عنوان آقای معلم است.
پیشتر دو مطلب در مرور و معرفی اینکتاب منتشر کردیم که بخش اول در پیوند همه رنجهای ننهعلی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق و بخش دوم در پیوند خجالت میکشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم! قابل دسترسی و مطالعه هستند.
آنچه از نظر میگذرانید بخش سوم و پایانی مرور کتاب «قصه ننهعلی» است که در این بخش مروری بر پنج فصل ۱۱ تا ۱۵ آن خواهیم داشت. نویسنده در این پنج فصل از نحوه اعزام و شهادت پسر دیگر زهرا خانم به نام علی و پیدا شدن پیکر علی، ازدواج مجدد رجب و فوت او با جزییات نوشته است. در عمق داستان زندگی ننهعلی متوجه میشویم زهرا آنقدر صبور است که همه سختیهای زندگیاش را با یاد شهدا و به عشق اهل بیت (ع) تحمل میکند و میگوید غصههای او در برابر دیگر مادران شهدا چیزی نیست و اینچنین خود را آرام نگه میدارد.
جزییات اعزام علی دیگر پسر زهرا خانم در فصل یازدهم «روز وداع» روایت شده است. علی و زهرا خانم این موضوع را از پدرش رجب پنهان میکنند و زمانی که رجب متوجه اعزام علی به جبهه میشود، دوباره با زهرا خانم دعوا و او را کتک میزند.
در فرازهایی از فصل یازدهم میخوانیم؛
محرم سال ۶۵ را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: خب مامان خانومم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نورزی، دوستم کارنامه رو براتون بیاره. نمرههای پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوند. گفتم: علی جان! بلاگردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدالله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست. امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید.
دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پلهها را دوتا یکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفهام میکرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم. ای کاش نمیرفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) در روز عاشورا افتادم. صحنه تکان دهندهای بود. علی دو قدم به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: علی جان! زود برگرد. علی به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم. علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می خوام تماشات کنم. علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه هم شدند. رجب گفت: آخ بابا! من میمیرم دوری از تو. علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تند تند میزد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحهاش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (ع) را خواندم. آنقدر به سینه زدم تا قلبم کمی آرام گرفت.
***
نیمه شب سومین روز عملیات کربلای ۵ به پشت جاده شلمچه _ بصره میرسند. صبح، محاصره میشوند. گلوله تانک، دوشکا و تک تیراندازها چهارصد نفر از نیروها را زمین گیر میکند. کسی کوچکترین تکانی میخورده، جنازهاش روی دست بقیه میمانده. عباس حصیبی و علی کنار هم داخل سنگر نشسته بودند. یکی از همان تیرهای تک تیرانداز سر حصیبی را میشکافد و به سر علی میخورد؛ هر دو به شهادت می رسند.
رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب نشینی میشوند. تا ظهر از یک گروهان صد و ده نفره فقط بیست و نه نفر زنده میمانند و عقب بر میگردند. ساعت یک بعد از ظهر عقب نشینی شروع میشود. فقط زندهها میتوانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا میماندند. رضا احمدی، از بچههای ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب نشینی، دوربین را بر میدارد و چهار تا عکس از جنازه آن دو میگیرد. ساعت مچی علی را باز میکند و با دوربین به عقب بر میگردد.
اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی جان علی میافتاد، دق مرگ میشد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه کلام علی افتادم. هر وقت میخواست از خانه بیرون برود، میگفتم: علی کجا؟ میگفت کربلا حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازهای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.
عنوان فصل دوازدهم کتاب پیشرو «به انتظار علی» است که در آن از روزهایی روایت میشود که زهراخانم بهخاطر شهادت پسرانش از دست همسرش رجب کتک میخورد؛ روزهایی که رجب از سر لجبازی به او پول تو جیبی نمیداد و از خجالت نمیتوانست به همسایه بگوید که پول قرض بدهند چون خانواده شهید هستند.
در فرازهایی از فصل دوازدهم میخوانیم؛
مدتها بود که رجب مغازه را بسته بود و منبع درآمدی نداشتیم. مثل سابق خرجی خانه را نمیداد. مادری هم نداشتم دستم را بگیرد. به چه کسی رو میزدم و پول دستی قرض میگرفتم؟! اگر برای مردم لب باز میکردم و دردی که در سینهام بود را بیرون میریختم، حرمت شهیدانم شکسته میشد. چارهای نداشتم جز اینکه امیر را به حسین بسپارم و بروم سرکار. نمیخواستم انگشت نمای مردم شویم. در تمام مدتی که در محله شمشیری زندگی میکردیم، همه میدانستند من و رجب اختلاف داریم، اما کسی متوجه سرکار رفتنم نشد. صبح زود میزدم بیرون و هوا تاریک میشد بر میگشتم خانه. خجالت میکشیدم در و همسایه بگویند مادر شهیدان شاه آبادی کلفت خانه مردم است!
***
به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست. سرم گیج رفت. حسین از پلهها پایین آمد. اشاره کردم، برگردد. میدانست هر وقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتماً ترسیده و میخواهد دلجویی کند.
گوشه لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا میزدم. نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم! از زمین بلندم کرد. با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده من سر کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین میانداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سرو وضع ببیننت چه فکری میکنن؟ یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمیشد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه میرفتم تا دست و پایم خشک نشود.
ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد؛ دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم! چرا اینجا نشستی؟ پاشو برو خونه ت. دیر وقته. سرم را بالا گرفتم و گفتم من خونه ندارم کجا برم؟ از ماشین پیاده شد و به طرفم آماد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم میلرزید. سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: یعنی چی خونه ندارم؟ بهت می گم اینجا نشین. دستانم را بردم زیر بغلم تا کسی گرم شوم. گفتم: تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم، بچههام شهید شدن. دو سه ساعت پیش شوهرم از خونه بیرونم کرد. خونه من بهشت زهراست....
***
دور از چشم همه مینشستم یک گوشه و گریه میکردم. عکس علی را دست میگرفتم و با او حرف میزدم: علی جان! ببین حال و روز مادرت رو! ببین آواره کوچه و خیابون شدم. تا کی دنبالت بگردم؟! پس کی میای عزیز دلم دو سه روز بعد یکی از بچههای مسجد به دیدنم آمد و گفت: دیشب خواب علی آقا رو دیدم، گفت به مامانم بگو مگه نگفتم من خودم بر میگردم، نیاد دنبالم؟! به یاد حرفهای حرفهای علی که چند روز قبل از اعزام به من زده بود، افتادم: مامان خانومم! من همون جوری که رفتم، خودم بر میگردم. هر کی اومد گفت از علی خبر دارم باور نکن. دنبال من نباش تا به وقتش. تصمیمم را گرفتم، چندین مرتبه آمدند جلوی در خانه و گفتند از پیکر علی خبر دارند، باید برای شناسایی همراهشان بروم؛ ولی همه را از همان جلوی در جواب میکردم. نشستم خانه به انتظار علی تا خودش خبرم کند.
فصل سیزدهم کتاب، «تازه عروس!» عنوان دارد. در فرازهایی از اینفصل آمده است؛
به واسطه جاری ام به جلسات زنانه محله رفتم. منطقه محرومی بود، اما مردمان با ایمان و اعتقادی داشت. وقتی متوجه میشدند من مادر دو شهید هستم، خیلی عزت و احترام میگذاشتند. کم کم بعضی از خانمها از وضعیت زندگی ام خبر دار شدند؛ برای خواندن زیارت عاشورا دعوتم میکردند. دفترچه نوحه علی را بر میداشتم و از روی آن روضه و نوحه میخواندم. شب بانی مجلس مقداری پول میگذاشت داخل پاکت و میآورد دم در خانه تحویلم میداد. حسین میگفت: مامان! روضه بخون، اما پول دادن نگیر. چارهای نداشتم باید قبول میکردم. پول زیادی نبود، اما حداقل میشد نان و پنیری خرید و شکم بچهها را سیر کرد؛ ولی هر شب که نمیشد نان و پنیر و سیب زمینی خورد. بچه شیر میدادم و باید خوب غذا میخوردم...
خانه قبلی که بودیم، بنیاد شهید میخواست حقوق مختصری به ما پرداخت کند، قبول نکردم. میگفتم ما خونه و مغازه داریم، حقوق به ما نمیرسه. رجب حرص میخورد و میگفت: دستت برای همه به خیر میره، به خودمون که می رسه خشک میشه! چرا نمیزاری حقوقمون رو بگیریم؟ کدوم حق؟! مگر چه کاری برای این انقلاب کرده بودیم که طلب کار و محتاج شندرغاز حوق ماهیانه بنیاد شهید باشیم. طاقتم سر آمد. تحمل شکم گرسنه بچههایم را نداشتم. به بهانه نظافت انبار، رفتم تا کمی در تاریکی گریه کنم. دلم پر بود. به علی گلایه کردم. از پدرش شکایت کردم. چشمم افتاد به کتاب تفسیر قرآنم، خاطرات محله شمشیری برایم زنده شد. کتاب را برداشتم و ورق زدم. یک دسته اسکناس نو از داخل تفسیر افتاد زمین. پول را برداشتم. هرچه فکر کردم. دیدم من و رجب اهل گذاشتن پول لای کتاب نیستیم. هق هق گریهام بلند شد و گفتم: ممنون علی جان! همیشه هوای مامان رو داری.
***
در فصل چهاردهم که «عطر خوش خدا» عنوان دارد، جزییات پیدا شدن پیکر علی و مراسم تشییع روایت میشود. لحظات تشییع، سختترین لحظه برای مادران شهداست اما برای زهرا خانوم بسیار سختتر بوده زیرا او هم باید دوری فرزندانش را تحمل میکرده و هم کتکهای رجب به خاطر شهادت فرزندانش را.
در فرازهایی از فصل چهاردهم میخوانیم؛
چشمانم بسته بود. کمرم خم شد. دستم میلرزید. با بغض گفتم: علی! مادرت اومده. دستش رو بگیر. دستم را داخل تابوت بردم و قنداق سفید علی را بلند کردم. چند ثانیه نگاهش کردم. به سینه چسباندم و فشار دادم. قلبم از جا کنده شده و با هق هق گفتم: آخ مادر! آخ علی! آخ پسرم! خوش اومدی!
گل پسر من خوش اومدی! مرد خونه م خوش اومدی! چرا ان قدر دیر اومدی؟! مامان از پا افتاد. کمرم شکست. سوی چشمم رفته مادر. چطور روی ماه تو رو ببینم. دوازده سال چشم به راه بودم تا تو بگردی. پسرم! داشتی میرفتی قدت بلند بود، چرا قنداق برای من آوردن؟! لای لای علی جان! علی جان! علی جان...
***
«مژده وصل» عنوان فصل پانزدهم و پایانی کتاب است که در آن صحبت از بیماری رجب و حلالیتگرفتنش از زهراخانم است.
در فرازهایی از فصل پانزدهم هم میخوانیم؛
دل شوره رجب را گرفتم. رفتم سری به خانه قدیمی خودمان بزنم. رجب تنها بود. داروهایش را دادم. سوپ برایش پختم. دو سه قاشق بیشتر نخورد. کمی از آب پرتقالی را که برایش گرفته بودم، خورد. دستم را محکم گرفت. زبانم بند آمد و ترسیدم، خودم را کشیدم عقب. فشارش را بیشتر کرد. اشکم در آمد. گفت: دلم برات میسوزه. خیلی از بین رفتی. چقدر شکسته شدی زهرا. به سختی مچ دستم را آزاد کردم و خودم را کشیدم عقب. گفتم: دنیاست دیگه! همیشه برای آدم نمی سازه. با من که از همون اولش سرناسازگاری داشت حاج آقا! با بغض گفت: خیلی بهت ظلم کردم. حیف که دیر شناختمت زهرا! حلالم میکنی؟!
جوابش را ندادم. قطرات اشک از چشمش جاری شد و بالش را خیس کرد. با نگاهش ناامیدانه التماس میکرد. سینهاش به خس خس افتاد؛ سخت نفس میکشید. ماسک اکسیژن را به صورتش زدم. چشمانش را بست. صدایش کردم، جواب نداد. تلفن را برداشتم و شماره اورژانس را گرفتم. بچهها را هم خبر کردم. پزشک اورژانس گفت: به بیمارستان نمیرسد، خانه بماند بهتر است. همه آمدند. تخت رجب را رو به قبله کردیم. برایش دعا خواندیم. چند ساعتی در حالت احتضار بود، جان کندن برایش سخت بود.
صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد بلند شد. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. رو به قبله نشسته بودم و داشتم تعقیبات نماز را زیر لب زمزمه میکردم. چشمم به رجب افتاد. مثل گچ دیوار سفید شده بود. تسبیح را گذاشتم روی سجاده و از جا بلند شدم. رفتم کنار تخت رجب و آرام در گوشش گفتم: تو بابای امیر و علی هستی؛ حلالت کردم حاجی، دیدار ما به قیامت. لحظاتی بعد رجب از دنیا رفت.
کد خبر 6089134 زینب رازدشت تازکند