Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «الف»
2024-04-28@13:05:42 GMT

ارزیابی رسانه‌های داخلی در ماجرای زهرا لاریجانی

تاریخ انتشار: ۱ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۲۰۴۳۱۸

به گزارش تسنیم، مباحثی که اخیراً حول و حوش یک شایعه ساخته شده توسط یک کانال تلگرامی شکل گرفت، بحث‌های مهمتری را در میان روزنامه‌نگاران و جامعه‌شناسان و فعالان سیاسی اجتماعی در کشورمان پیش کشیده است. این گروه‌ها معتقدند نباید صرفاً به روشن شدن جعلی بودن آن شایعه اکتفا کرد بلکه باید آن را مقدمه‌ای دانست برای بررسی یک موضوع کلان‌تر و آن اینکه چرا یک شایعه سطح پایین از طریق یک رسانه مبتدی حداقل در بخشی از جامعه ایران فراگیر می‌شود؛ در حدی که وزیر اطلاعات، رئیس سازمان اطلاعات سپاه و شخص رئیس قوه قضائیه برای رفع این شبهه وارد صحنه می‌شوند؟

پرسش اصلی آن است که چه نقصی در میان سه رکن 1-رسانه‌ها، 2- مسئولان و 3- فرهنگ عمومی جامعه ایران، می‌تواند وجود داشته باشد که جامعه سیاسی ایران را مستعد چنین آسیب‌هایی کند؟

آنچه در ادامه می‌آید بخش دوم(از سه بخش) میزگرد با حضور عباس عبدی جامعه‌شناس و تحلیل‌گر مطرح سیاسی، اکبر نصراللهی استاد دانشگاه در زمینه ارتباطات و علی علیزاده مدرس دانشگاه و کارشناس مسائل رسانه است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آقای علیزاده به دلیل استقرار در لندن از طریق اسکایپ در این میزگرد شرکت کرده است. بخش سوم و پایانی این میزگرد فردا منتشر می‌شود.

آقای عبدی صحبت‌هایی که ناظر به بحث شما مطرح شد این بود که درست است که بحث رسانه مستقل اهمیت دارد و وضعیت خوبی در این زمینه نداریم اما با شرایط فعلی هم می­شود از پس این مسائل برآمد. آیا شما با این نکته موافقید یا خیر؟ همچنین در صحبت‌­های آقای علیزاده چند نکته بود یکی آسیب‌پذیری قوه قضاییه به دلیل ماهیتش و دیگر اینکه باید تحلیل رسانه‌­ای مردم را بالا ببریم تا حداقل بخشی از این مشکلات را در آینده نداشته باشیم.صرف­نظر از اینکه ما در بقیه حوزه‌­ها چه عملکردی خواهیم داشت.

- عبدی: وقتی ما از رسانۀ مستقل صحبت می‌کنیم، منظور فقط مالکیت آن نیست. معمولاً رادیو و تلویزیون‌­ در اکثر کشورها دولتی هستند، رسانه مستقل یعنی روزنامه­‌نگار مستقل یعنی مدیریت مستقل. مانند قاضی مستقل.

در واقع قاضی حقوق ­بگیر حکومت است اما در کار خود استقلال دارد. اگر با این رسانه‌­ها می‌شد از پس چنین مشکلاتی برآمد، حتما تاکنون برآمده بودند دیگر! بحث این است که ما نمی‌­توانیم با کسی چالش کنیم که خوب برخورد کند خوب اگر خوب رخورد نکرد چه؟ رسانه باید استقلال داشته باشد از حوزۀ فراروزنامه‌­­نگاری­‌اش امر و نهی نشود، حقوق آن مشخص باشد و بتواند اطلاع‌­رسانی کند، دسترسی به خبر و شفافیت داشته باشد.

* تسنیم: رسانه­‌های دولتی؟

- عبدی: تفاوتی ندارد. البته طبیعی است که بودجه تلویزیون ایران را حکومت می­‌دهد مانند خیلی از تلویزیون‌­های دنیا. درواقع منظور من از رسانه مستقل این نیست که استقلال صددرصدی داشته باشد بلکه یک هیئت مدیره و ضوابطی داشته باشد که عرف عمومی حس نکند این بوق حکومت و بخش خاصی از حکومت است، این رسانه دارد خبررسانی و اطلاع­‌رسانی می‌­کند. وقتی سخن از استقلال رسانه می‌کنیم، منظور این نیست که فقط مالکیت آن مهم است. اگر 4 روزنامه بتوانند درست بنویسند و با آنها برخورد نشود استقلال رسانه‌ای ایجاد می‌شود.

عباس عبدی: سطر و ذیل بعضی اخبار به صورتی است که فقط اَجنّه می‌­توانستند آنجا باشند و این خبر را بدهند، اما باز باور می­‌کند چون به آن باور نیاز دارد. اصلاً بحث تحلیل نیست

من عینی‌تر به نکته‌­ای که آقای علیزاده گفتند اشاره می‌کنم. اگر کسی قبول کند من حاضرم نقد دستگاه قضایی را با اسم و رسم بنویسم اما چنین مطلبی امکان چاپ ندارد. بنابراین با این دستگاه قضایی امکان ندارد یک جامعه­‌ای داشته باشید که بتوانید از مسائل آن دفاع کنید. آقای سخنگوی قوه قضاییه می‌­گوید "علنی بودن دادگاه دست قاضی است". آیا این جواب شد؟ قاضی باید بتواند از تصمیمی که می­‌گیرد دفاع کند. چطور همۀ دادگاه­‌های مساله‌دار، غیرعلنی است؟! اصلاً چطور امکان دارد؟! اصلاً چرا دستگاه قضایی باید به هر سوالی پاسخ دهد؟ می‌تواند بگوید این آقا چنین اتهامی دارد و با وکیلش صحبت کنید. وکیل­‌ها سعی می‌­کنند دقیق صحبت کنند و نمی‌­توانند بازی دربیاورند. بنابراین منظور از استقلال نهادهای ارتباطی و رسانه‌­ای، استقلالی است که روزنامه­‌نگار مستقل داشته باشد و مالکیت هم جای خودش را دارد.

این توانمندی را در خود رسانه­‌ای­‌های ما می­‌بینید؟ چون بحثی که آقای علیزاده مطرح کردند بحث توانمندی و تکنیک رسانه‌ها هم بود.

- عبدی: این توانمندی در خلاء و انتزاع شکل نمی‌­گیرد روزنامه­‌نگاری علم نیست که به کسی یاد بدهید، یک بخش کوچکی از آن یادگیری است و یک بخش دیگر آن حضور، فن، هنر و در عرصۀ و میدان بودن است، اگر کسی نتواند تمرین داشته باشد و خود را نشان دهد، از خط سیر خود خارج می‌شود. اگر فضا خوب باشد، ما روزنامه­‌نگارانی داریم که می‌­توانند بهتر از این شوند. شاید الان امکان بروزش را نداشته باشند. اتفاقاً آقای علیزاده و آقای نصراللهی درست گفتند، ممکن است در ابتدا یک عوارض و اشتباهاتی باشد ولی به خاطر یک بی‌­نماز که درِ مسجد را نمی‌­بندند. آدم می‌­تواند این اشتباهات را در طول زمان رفع کند.

عباس عبدی: یکی از دلایلی که مردم در انتخابات اخیر آمریکا به شبکه­‌های مجازی گرایش پیدا کردند این بود که رسانه‌­های رسمی­ اعتبار خود را از دست داده بودند و همه آنها مستأصل ماندند. وقتی سی‌­ان‌­ان و ای‌­بی‌­سی اعتبار خود را از دست می‌­دهند و یک طرفه شده و یک نخبه‌­گرایی مبتذل را پیش می‌­گیرند، نتیجه این می‌­­شود که ترامپ به شبکه‌­های مجازی متوسل می­‌شود

اما در مورد دو نکته‌­ای که آقای علیزاده گفتند باید بگویم متاسفانه آنها را قبول ندارم و معتقد نیستم باید از آنجا شروع کنیم. چون در جامعه­‌ای که 80 میلیون نفر زندگی می‌­کنند اصلاً قرار نیست همه تحلیل داشته باشند. این کارِ سختی است. به جای اینکه یک خبر به مردم داده شود و آنها در چارچوب تحلیلی‌شان بگذارند و بگویند تایید می‌شود یا نمی‌شود، باید اعتماد داشته باشند یعنی اگر به شما می‌­گویند فلان کانال این خبر را زده، شما بگویید "من آن را نمی­شناسم، باید ببینم تلویزیون ایران این را گفته یا نگفته است".؟ یک تعداد اندکی فرصت و امکان دارند که تحلیل کنند اما اتفاقاً همان تعداد اندک هم مشکلی را دارند که آقای علیزاده گفتند. یعنی طرف اولین خبری که می‌بیند حتی متوجه می‌شود منبعش سوراخ است، حتی می­‌بیند سطر و ذیل خبر به صورتی است که فقط اَجنّه می‌­توانستند آنجا باشند و این خبر را بدهند، اما باز باور می­‌کند چون به آن باور نیاز دارد. اصلاً بحث تحلیل نیست، مثلاً دیشب دو تا خبر برای من فرستادند و گفتند "نظرت چیست؟"، گفتم "من از تیترش پایین­‌تر نیامدم، اصلاً حوصله ندارم این را بخوانم، او شایعه می‌­نویسد که من را تحت تاثیر قرار بدهد، من اصلاً نمی­‌خوانم تا تحت تاثیر قرار بگیرم"!

بنابراین اگر رسانۀ معتبر داشته باشیم که مورد اعتماد مردم باشد اساساً مردم از ابتدا می­‌گویند ما با رسانه­‌های غیررسمی کاری نداریم. در خارج به ندرت از رسانه­‌های مجازی­ کسب خبر می‌­کنند بلکه عموما از طریق رسانۀ رسمی خود کسب خبر می‌­کنند یعنی تا این حد اعتماد دارند. یکی از دلایلی که مردم در انتخابات اخیر آمریکا به شبکه­‌های مجازی گرایش پیدا کردند این بود که رسانه‌­های رسمی­ اعتبار خود را از دست داده بودند و همه آنها مستأصل ماندند. وقتی سی‌­ان‌­ان و ای‌­بی‌­سی اعتبار خود را از دست می‌­دهند و یک طرفه شده و یک نخبه‌­گرایی مبتذل را پیش می‌­گیرند، نتیجه این می‌­­شود که ترامپ به شبکه‌­های مجازی متوسل می­‌شود و انواع و اقسام اخبار دروغ برای شما درست می‌­کنند.

بنابراین گرچه چیزی که آقای علیزاده می‌­گوید برای نخبگان خوب است اما تودۀ مردم حوصله و توان آن را ندارند.

ما باید کاری کنیم که اگر در جامعه خبری منتشر شد، مردم بگویند "ما شنیده‌ایم اما تلویزیون رسمی ما چه گفت؟" اگر شما به این مرحله رسیدید، درست است. اما آنطور که آقای نصراللهی مطرح کردند روزی 140 ساعت خبر در تلویزیون ایران پخش می‌شود، اما اگر 140 کلمه از این نوع اخبار در جامعه جا افتاد من به شما جایزه می­‌دهم! اما چرا باید یک کانال با این وضعیت که در خارج از کشور نشسته بتواند اینکارها را بکند؟

در مورد صحبت دیگر آقای علیزاده باید بگویم به نظرم قوه‌قضاییه اساساً ادبیاتِ حقوقی ندارد. ادبیاتِ دستگاه قضا باید فرهنگ و ادبیاتِ قضایی را بسط دهد، دقیق و در چارچوب کاملا حقوقی باشد و اصلاً وارد سیاست نشود نه اینکه سیاست جای بدی است، اما سیاست، دستگاهِ قضایی را نابود می­‌کند. اصلاً دستگاه قضایی تنها کاری که می­‌تواند انجام دهد، شفافیت است. مثلا وقتی به یک شخصی اتهام وارد است، اگر وکیل این فرد بیاید به رسانه‌ها پاسخ دهد و بگوید "ما را احضار کردند، تفهمیم اتهام کردند، پرونده و دادگاه ما هم این چنین است"، دیگر چه کسی در دنیا می‌­تواند علیه قوه‌قضاییه صحبت کند؟ تقریباً بااطمینان می­‌گویم بسیاری از موارد هم که حق با دستگاهِهای قضایی است، باز هم سکوت می‌کنند.

در قضیۀ خبر اخیر این کانال مورد بحث، بسیاری از آدم‌­ها که می­‌دانستند دروغ است باز سکوت کردند، چرا؟ این کلیدی­‌ترین سوالی است که باید پاسخ داده شود. چرا دستگاه قضایی و سخنگوی دستگاه قضایی باید این شایعه را تکذیب کنند؟ چرا به عنوان مثال من نباید تکذیب کنم؟ چون من صد تا مشکل و ایراد دیگر می‌بینم که نمی­‌توانم بگویم، هروقت توانستم آنها را بگویم، این را هم با جان و دل می‌­گویم.

عباس عبدی: به نظرم قوه‌قضاییه اساساً ادبیاتِ حقوقی ندارد. ادبیاتِ دستگاه قضا باید فرهنگ و ادبیاتِ قضایی را بسط دهد، دقیق و در چارچوب کاملا حقوقی باشد و اصلاً وارد سیاست نشود نه اینکه سیاست جای بدی است، اما سیاست، دستگاهِ قضایی را نابود می­‌کند.

واقعاً می­‌گویم من از این شایعات خوشحال نمی‌­شوم چون می‌­دانم انتهای شایعه بدبختی است، تفاوتی هم ندارد علیه چه کسی باشد اما در حال حاضر کسانی را می‌توان دید که یقین دارند این شایعه و دروغ است، ولی می­‌گویند خوب است بگذارید بگویند. به نظرم این احساسی که ایجاد می‌­شود، از اصلِ قضیه خطرناک­تر است.

آقای نصراللهی! بحثی که آقای عبدی گفتند در نقض مطلب شما بود. سوال من هم همین است که وقتی یک فضای عدم اعتماد نسبی نسبت به رسانه وجود دارد، چطور باید انتظار داشته باشیم که مردم حرف ما را باور کنند؟ چون شما گفتید با همین وضعیت فعلی رسانه‌ای هم می‌شود بسیار بهتر از این کار کرد. این را قبول داریم، اما در موضوعات حساس، آیا می‌توانیم فی‌الفور حرف پایان‌دهنده را بزنیم؟

اعتماد مهمترین سرمایه رسانه است ، به یک باره به دست نمی آید اما اگر رسانه ها در مواقع مهم و بحرانی که چسبندگی و مراجعه مردم به آنها به اوج خود می رسد ، نتوانند به نیاز های خبری مخاطبان سریع و قانع کننده پاسخ دهند، این اعتماد به سرعت از دست می رود. وقتی رسانه‌ای نتواند کار خود را که اطلاع‌رسانی، ارائه تحلیل و آموزش به مردم، است، بموقع و دقیق انجام دهد، خود دچار بحران است. مطالعات من نشان می دهد رسانه‌­های ما چه مطبوعات و چه رادیو و تلویزیون وضعیت مطلوبی ندارند و نمی‌­توانند وظایف­ خود را به درستی انجام بدهند .در بحران‌های مختلف مثل پلاسکو ، ریزگردها، طوفان و بارش برف در گیلان و مازندران ،آلودگی هوا، حمله داعش به مجلس و پوشش اخبار مفاسد اقتصادی وظایف خود را خوب انجام ندادند ؛معتقدم هنوز شرایط رقابتی را درک نکرده اند، نیاز مخاطبان را خوب و بموقع تشخیص نمی دهند ، حرفه­‌ای کار نمی کنند ، سیاست زده هستند و اخلاق‌­محور نیستند.

اکبر نصراللهی: وقتی رسانه‌ای نتواند کار خود را که اطلاع‌رسانی، ارائه تحلیل و آموزش به مردم، است، بموقع و دقیق انجام دهد، خود دچار بحران است. مطالعات من نشان می دهد رسانه‌­های ما چه مطبوعات و چه رادیو و تلویزیون وضعیت مطلوبی ندارند و نمی‌­توانند وظایف­ خود را به درستی انجام بدهند

در این شرایط یعنی بی اعتمادی و ناکارمدی ، اثرگذاری و نفوذ شبکه‌­های اجتماعی و شبکه‌­های ماهواره­‌ای بیشتر می‌شود، چند عامل در این بی اعتمادی و ناکارامدی رسانه های داخلی نقش دارند آموزش‌­های حرفه­‌ای ناکافی و تصدی پست های حرفه ای با بکارگیری افراد سیاسی از علل مهم این وضع است ؛ بسیاری از افراد شاغل در رسانه­ها ، یا دغدغۀ معیشت دارند و یا اصلا روزنامه‌­نگار نیستند، بلکه از رسانه به عنوان ابزار قدرت و در جایگاه حزب استفاده می‌کنند. در این میان یکی از این دلایل وضع موجود نوع مالکیت­ و موضوع استقلال رسانه‌ها است؛ مهم نیست رسانه حتما مستقل ،خصوصی و بی‌طرف باشد، همه رسانه های کشورهایی مثل انگلیس و سایر کشورهای غربی خصوصی و مستقل نیستند؛ بعضی از رسانه‌های این کشورها مثل بی بی سی بخش قابل توجه ای از بودجه شان را از دولت می گیرند و بی طرف و مستقل نیستند اما در کارشان حرفه ای عمل می کنند .اصلا هیچ رسانه‌­ای در دنیا بی­طرف نیست و نباید هم باشد. بنابراین انتظار است به عنوان مثال اگر یک خبرگزاری می‌­خواهد طرفدار قوه قضاییه یا مثل خبرگزاری میزان از این قوه هم باشد، قواعد و اصول کار حرفه ای را بداند . اگر می­‌خواهد ماجرای اخیر را تکذیب کند، بلد باشد چگونه تکذیب کند نه اینکه کلی بگوید کار دشمنان است و مثلا "ما تکذیب می‌­کنیم"! تکذیب انواعی دارد و حتما باید به همراه مستندات و مصادیق و اقناع کننده و هوشمندانه و هنرمندانه باشد.

در این بحث فکر می‌کنم اختلافی نیست؛ اما نکته‌­ای که آقای عبدی در مخالفت با بخشی از صحبت های شما مطرح کردند این بود که حرفه‌ای و کارآمد شدن رسانه و روزنامه‌نگاران صرفاً آموختنی نیست بلکه یک فضا و اتمسفری می­خواهد که به صورت طبیعی چنین روزنامه‌­نگارانی و چنین رسانه‌­هایی آنجا تربیت شوند و در غیر این صورت نمی‌توانند.

فکر می‌­کنم بخش قابل توجهی از مهارت‌های روزنامه­‌نگاری آموختنی است، روزنامه نگار باید بدانید در موقعیت های مختلف چه راهبردها و تاکتیک­‌هایی مناسب است .

وقتی شما نتوانید از همه آنها در عمل استفاده کنید ورزیده می‌شوید؟

من به عنوان کسی که سال‌ها سردبیر حساس­‌ترین بخشِ خبری یعنی گفتگوی ویژۀ خبری و همچنین مدیرکل اطلاعات و اخبار شبکه خبر بودم و حساس ترین و امنیتی ترین مصاحبه ها را با حضور چپ‌ترین تا راست‌­ترین شخصیت ها مدیریت کردم ، معتقدم کار حرفه ای و هوشمندانه و رقابتی در همین فضا و اتمسفر سخت است اما ناممکن نیست . به نظرم روزنامه­‌نگاران باید یاد بگیرند که چگونه باید بحران­‌ها را مدیریت کنند تا هم منافع ملی و سازمانی شان تامین شود و هم مخاطبان راضی باشند و سراغ رسانه‌­های دیگر نرود. بسیاری از همکاران رسانه ای کار حرفه ای و مسئولانه در این فضا را نمی دانند باید بپذیریم همۀ مشکل از ساختار و فضای کاری نامناسب نیست، من به قوه قضاییه و بسیاری از دستگاه­‌های دیگر اشکال و ایراد دارم اما معتقدم باید بپذیریم بخش اعظم اشکال مربوط به خودمان است. باید کار حرفه ای را یاد بگیریم ، فرایند تولید و انتشار را اصلاح کنیم ، فضای رقابتی را درک و مهارت کار و زمان شناسی در این فضا را تقویت کنیم ، جسارت حرفه ای هوشمندانه داشته باشیم. وگرنه تا چه زمانی باید منتظر باشیم تا این فضا فراهم شود؟ باید خودمان آن را فراهم کنیم.

در اثرگذاری و افزایش قدرت مانور برخی کانال‌های بی‌نام و نشان و کم سابقه و سایر شبکه­‌های اجتماعی این­چنینی چند عامل نقش مهمی دارند ؛ غفلت و ناکارامدی رسانه‌های داخلی از سوژه‌های حساس؛ راهبردی و مورد توجه مردم وبی‌اعتمادی مردم به این رسانه، آستانه تحمل پایین مسئولان و ایجاد موانع بر سر کار رسانه‌ها، سواد رسانه‌ای پایین مردم و شرایط اجنماعی کشور از جمله این عوامل هستند.

واقعیت این است که رسانه­‌های داخلی کار خود را به خوبی انجام نمی­‌دهند، هر جا رسانه­‌های داخلی توانسته اند کارشان را خوب انجام بدهند ، رسانه­‌های خارجی و کانال های بی نام و نشان قدرت مانور نداشته اند یا بسیار محدود و ضعیف ظاهر شدند.

اکبر نصراللهی: من به قوه قضاییه و بسیاری از دستگاه­‌های دیگر اشکال و ایراد دارم اما معتقدم باید بپذیریم بخش اعظم اشکال مربوط به خودمان است. باید کار حرفه ای را یاد بگیریم

همان گونه که اشاره کردم آستانۀ تحمل مسئولان هم ، کم است، ادبیات­شان ادبیات سیاسی و هیجانی و جناحی است. آقای عبدی فرمودند "رئیس قوه قضاییه با ادبیات سیاسی و غیر حقوقی صحبت کردند" من از آقای عبدی می پرسم "مگر رئیس­‌جمهور محترم با چنین ادبیاتی صحبت نکردند و حقوقی حرف زدند ؟! آقای رئیس­‌جمهور هم حقوق­دان است!

- عبدی: بله من موافق آن صحبت‌ها و آن ادبیات رئیس‌جمهور هم نیستم اما شخصاً همیشه انتظارم از قوه قضاییه خیلی بالاتر است.

- نصراللهی: درست است اما معتقدم مسئولان ما باید نوعِ نگاه­شان را به مردم و افکار عمومی تغییر بدهند، وقتی رئیس­‌جمهور آن حرف را می‌­گوید، قوه قضاییه هرچند باید بیشتر رعایت کند، اما باید انتظار داشته باشید قوه قضاییه هم همین حرف را بگوید. وقتی رئیس‌جمهور می­‌گوید "بیکارند که احضار می­‌کنند". او هم می‌­گوید "نه ما بیکار نیستیم شما بیکار هستید".

- عبدی: ولی من چنین چیزی انتظار ندارم. قوه قضاییه آنقدر ابزار صحبت دارد که می‌­تواند کلاً آن را خنثی کند. اما متاسفانه افتاد در بازی آن طرف(رئیس‌جمهور)

- نصراللهی: من قبول دارم اما افکار عمومی می‌­گویند شما هم (رئیس‌جمهور) حقوق­دان هستی و شان تو هم مقام دوم کشور است. متاسفانه تحملِ مسئولان ما کم است و اجازۀ جریان آزاد اطلاعات و نقد آزاد را حتی در بین خودشان نمی پذیرند و نتیجه اش این می شود که قدرت مانور رسانه ای های داخلی محدود می شود. ولی عرصه عمل رسانه های خارجی و کانال های تلگرامی بی نام و نشان و کم سابقه افزایش می یابد. در هر بخش و قوه ای که فضای اطلاع رسانه ای و مجاری نقد محدود و مسدود شود ، شایعات بیشتر تولید و رواج می یابد و آن بخش و قوه به رسانه های رقیب و دشمن کمک می کند تا به تولید و انتشار اخبار کذب بپردازد.

اکبر نصراللهی: وقتی رئیس­‌جمهور آن حرف را می‌­گوید، قوه قضاییه هرچند باید بیشتر رعایت کند، اما باید انتظار داشته باشید قوه قضاییه هم همین حرف را بگوید. وقتی رئیس‌جمهور می­‌گوید "بیکارند که احضار می­‌کنند". او هم می‌­گوید "نه ما بیکار نیستیم شما بیکار هستید".

عامل دیگری که در اثر گذاری و نفوذ رسانه های فارسی زبان و شبکه های اجتماعی خاص موثر است سواد رسانه­‌ای مردم پایین است و نمی‌­توانند برخورد فعالی با پیام رسانه‌­های مختلف داشته باشند به همین دلیل وقتی رسانه‌­ها کارشان را خوب انجام ندهند، آستانۀ تحمل مسئولان پایین باشد و مردم هم سواد رسانه‌ای­ پایینی داشته باشد، طبیعی است قدرت مانورِ شبکه­‌های اجتماعی خارجی زیاد می‌­شود.

سابقۀ مسئولان و رسانه­‌ها در اطلاع رسانه ای هم در این زمینه بسیار مهم است. هر زمانی چیزی گفته شده، بلافاصله شدیدا تکذیب شده است. وقتی اینطور باشد طبیعی است که رسانه های خارجی و کانال های تلگرامی ، قدرت مانور بیشتری داشته باشد.

برای خروج از این وضع باید راهبردها، رویکردها و جهت­‌گیری­‌های مسئولان و رسانه­‌ها تغییر کند. وقایع اخیر یک فرصت استثنایی را به وجود آمده و می‌تواند خط پایانی بر رویه­‌های قبلی باشد تا رسانه‌ها و مسئولان نوع رویکردشان را از سنتی به تعاملی و راهبردشان را از انفعالی و واکنشی به فعال و فوق فعال تغییر دهند .

به نظرم تا زمانی که این نوع رویکرد، راهبرد باشد، همچنان قدرت مانور شبکه­‌های اجتماعی خارج نشین زیاد می‌شود و مردم هم تحت تاثیر قرار می‌­­گیرند و امنیتِ روحی و روانی آنها به خطر می‌افتد.

- عبدی: فکر می‌کنم آقای علیزاده هم با جملۀ آخر ایشان موافق باشند که این اتفاق باید آغازی باشد برای تغییر نگاه به رسانه.

- نصراللهی: و مدیریت اطلاع­‌رسانی به افکار عمومی.

- علیزاده: برای تبارشناسی و ریشه‌شناسی این موضوع(رسانه‌ها) می‌خواهم برگردم به سال‌های 76 تا 78؛ در زمانی که پس از فضای دوم خرداد یک موجِ درباره مطبوعات راه افتاد. نقطه­‌ای که روزنامه­‌نگارانِ آن زمان خیلی تندروی کردند و موجب افزایش ترس شدند و همانطور لحظه­‌ای که بخش­‌های امنیتی آنها را در اثر فضایی که پیش آمد محدود کردند. یعنی به جای اینکه سعی کنند به این روزنامه­‌نگاران، مسئولیت­‌پذیری تزریق کنند و در گفتگویی بین بخش­‌های امنیتی و قضایی از یک سو و روزنامه­‌نگاران از سوی دیگر، خطوط قرمز را درونی کرده و کمک کنند تا فهم روزنامه­‌نگاران مانند همه جای جهان مسئولانه شود، فضا تغییر کرد.

به عنوان مثال اگر فردا صبح در لندن امر تروریستی انجام شود، امکان ندارد روزنامه گاردین یا تلگراف در 24 یا 48 ساعت اول، حرفی تندروآنه و انتقادی بزنند در واقع روزنامه‌­نگاران در یک روند چند صد ساله به این درک رسیدند.

علی علیزاده: پس از فضای دوم خرداد یک موجِ درباره مطبوعات راه افتاد. نقطه­‌ای که روزنامه­‌نگارانِ آن زمان خیلی تندروی کردند و موجب افزایش ترس شدند و همانطور لحظه­‌ای که بخش­‌های امنیتی آنها را در اثر فضایی که پیش آمد محدود کردند.

به نظرم باید دو طرف به یک آتش­‌بس دست بزنند و بگویند "می­‌خواهیم برگردیم به همان روند رسمی". یعنی رسانه‌ای برای جناح چپ و رسانه‌ای برای جناح راست باشد و هر دو جراتِ انتشار خبر غیرواقعی نداشته باشند برای اینکه جایی با 200 کارمند، روزنامه­‌نگار، خبرنگار و سرمایۀ عظیم اصلاً جرات چنین کاری ندارند و دادگاه هم در کنار اوست. نه آمدنیوزی که معلوم نیست در کدام شهرتولید می­‌شود در تل­آویو یا در استانبول توسط سازمان جاسوسی ترکیه (میت) و غیره.

منظورتان از دو طرف آتش­‌بس کدام دو طرف است؟

- علیزاده:بحث دو جناح بود؛ دو نگاهی که به آزادی و امنیت بود. درواقع بحثی که در هر دو سمت شد هم نگاهِ آزادی‌­خواهانه تندروی کرد و هم نگاه امنیتی در دورۀ اولیۀ اصلاح­‌طلبی می‌توانست بهتر عمل کند.

بحث دوم آن جملۀ درخشان آقای نصراللهی بود که گفتند 140 ساعت در روز خبر پخش می‌شود. با وضعیت فعلی اگر 140 ساعت پخش خبر در روز را به 1400 ساعت افزایش دهیم، مساله حل نمی‌­شود. باید این نگاه تغییر کند و آن 140 ساعت، تبدیل به 14 ساعت شود ولی با کیفیتِ متفاوت. اما سوال اینجاست کیفیت چه زمانی متفاوت می‌­شود؟ زمانی که صداهای کاملاً متفاوت باشد. در تمام این 20 سال شما بعضاً کسانی را مشروع کردید که مشروعیت نداشتند، کسانی که اگر صدایشان با یک روندِ شفاف به گوش مردم می‌رسید، مردم خودشان آنها را طرد می­‌کردند اما شما بعضاً از آنها قهرمان ساختید.

منبع: الف

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۲۰۴۳۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب

خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب - زینب رازدشت: کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی شامل روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

قصه ننه علی ۱۵ فصل است که در بخش اول گزارش هفت فصل و در بخش دوم سه فصل مرور کرده‌ایم. هفت فصل ابتدایی کتاب با عناوین خداحافظ بهار؛ فصل دوم: آن دو چشم آبی؛ فصل سوم: شمشیر ذوالفقار؛ فصل چهارم: تولد یک پروانه؛ فصل پنجم: خداحافظ مادر؛ فصل ششم: حاج آقا روح الله؛ فصل هفتم: جمال آفتاب درج شده‌اند. همچنین فصل هشتم با عنوان پیک امیر، فصل نهم با عنوان سلام آقا و فصل دهم با عنوان آقای معلم است.

پیش‌تر دو مطلب در مرور و معرفی این‌کتاب منتشر کردیم که بخش اول در پیوند همه رنج‌های ننه‌علی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق و بخش دوم در پیوند خجالت می‌کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم! قابل دسترسی و مطالعه هستند.

آنچه از نظر می‌گذرانید بخش سوم و پایانی مرور کتاب «قصه ننه‌علی» است که در این بخش مروری بر پنج فصل ۱۱ تا ۱۵ آن خواهیم داشت. نویسنده در این پنج فصل از نحوه اعزام و شهادت پسر دیگر زهرا خانم به نام علی و پیدا شدن پیکر علی، ازدواج مجدد رجب و فوت او با جزییات نوشته است. در عمق داستان زندگی ننه‌علی متوجه می‌شویم زهرا آنقدر صبور است که همه سختی‌های زندگی‌اش را با یاد شهدا و به عشق اهل بیت (ع) تحمل می‌کند و می‌گوید غصه‌های او در برابر دیگر مادران شهدا چیزی نیست و اینچنین خود را آرام نگه می‌دارد.

جزییات اعزام علی دیگر پسر زهرا خانم در فصل یازدهم «روز وداع» روایت شده است. علی و زهرا خانم این موضوع را از پدرش رجب پنهان می‌کنند و زمانی که رجب متوجه اعزام علی به جبهه می‌شود، دوباره با زهرا خانم دعوا و او را کتک می‌زند.

در فرازهایی از فصل یازدهم می‌خوانیم؛

محرم سال ۶۵ را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: خب مامان خانومم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نورزی، دوستم کارنامه رو براتون بیاره. نمره‌های پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوند. گفتم: علی جان! بلاگردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدالله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست. امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید.

دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پله‌ها را دوتا یکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم. ای کاش نمی‌رفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) در روز عاشورا افتادم. صحنه تکان دهنده‌ای بود. علی دو قدم به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: علی جان! زود برگرد. علی به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم. علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می خوام تماشات کنم. علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه هم شدند. رجب گفت: آخ بابا! من می‌میرم دوری از تو. علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تند تند می‌زد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحه‌اش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (ع) را خواندم. آنقدر به سینه زدم تا قلبم کمی آرام گرفت.

***

نیمه شب سومین روز عملیات کربلای ۵ به پشت جاده شلمچه _ بصره می‌رسند. صبح، محاصره می‌شوند. گلوله تانک، دوشکا و تک تیراندازها چهارصد نفر از نیروها را زمین گیر می‌کند. کسی کوچک‌ترین تکانی می‌خورده، جنازه‌اش روی دست بقیه می‌مانده. عباس حصیبی و علی کنار هم داخل سنگر نشسته بودند. یکی از همان تیرهای تک تیرانداز سر حصیبی را می‌شکافد و به سر علی می‌خورد؛ هر دو به شهادت می رسند.

رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب نشینی می‌شوند. تا ظهر از یک گروهان صد و ده نفره فقط بیست و نه نفر زنده می‌مانند و عقب بر می‌گردند. ساعت یک بعد از ظهر عقب نشینی شروع می‌شود. فقط زنده‌ها می‌توانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا می‌ماندند. رضا احمدی، از بچه‌های ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب نشینی، دوربین را بر می‌دارد و چهار تا عکس از جنازه آن دو می‌گیرد. ساعت مچی علی را باز می‌کند و با دوربین به عقب بر می‌گردد.

اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی جان علی می‌افتاد، دق مرگ می‌شد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه کلام علی افتادم. هر وقت می‌خواست از خانه بیرون برود، می‌گفتم: علی کجا؟ می‌گفت کربلا حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازه‌ای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.

عنوان فصل دوازدهم کتاب پیش‌رو «به انتظار علی» است که در آن از روزهایی روایت می‌شود که زهراخانم به‌خاطر شهادت پسرانش از دست همسرش رجب کتک می‌خورد؛ روزهایی که رجب از سر لجبازی به او پول تو جیبی نمی‌داد و از خجالت نمی‌توانست به همسایه بگوید که پول قرض بدهند چون خانواده شهید هستند.

در فرازهایی از فصل دوازدهم می‌خوانیم؛

مدت‌ها بود که رجب مغازه را بسته بود و منبع درآمدی نداشتیم. مثل سابق خرجی خانه را نمی‌داد. مادری هم نداشتم دستم را بگیرد. به چه کسی رو می‌زدم و پول دستی قرض می‌گرفتم؟! اگر برای مردم لب باز می‌کردم و دردی که در سینه‌ام بود را بیرون می‌ریختم، حرمت شهیدانم شکسته می‌شد. چاره‌ای نداشتم جز اینکه امیر را به حسین بسپارم و بروم سرکار. نمی‌خواستم انگشت نمای مردم شویم. در تمام مدتی که در محله شمشیری زندگی می‌کردیم، همه می‌دانستند من و رجب اختلاف داریم، اما کسی متوجه سرکار رفتنم نشد. صبح زود می‌زدم بیرون و هوا تاریک می‌شد بر می‌گشتم خانه. خجالت می‌کشیدم در و همسایه بگویند مادر شهیدان شاه آبادی کلفت خانه مردم است!

***

به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پله‌های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست. سرم گیج رفت. حسین از پله‌ها پایین آمد. اشاره کردم، برگردد. می‌دانست هر وقت من و پدرش دعوا می‌کنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتماً ترسیده و می‌خواهد دلجویی کند.

گوشه لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می‌زدم. نفسم بالا نمی‌آمد، کم مانده بود خفه شوم! از زمین بلندم کرد. با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده من سر کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغ‌های خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین می‌انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سرو وضع ببیننت چه فکری می‌کنن؟ یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمی‌شد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه می‌رفتم تا دست و پایم خشک نشود.

ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد؛ دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم! چرا اینجا نشستی؟ پاشو برو خونه ت. دیر وقته. سرم را بالا گرفتم و گفتم من خونه ندارم کجا برم؟ از ماشین پیاده شد و به طرفم آماد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم می‌لرزید. سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: یعنی چی خونه ندارم؟ بهت می گم اینجا نشین. دستانم را بردم زیر بغلم تا کسی گرم شوم. گفتم: تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم، بچه‌هام شهید شدن. دو سه ساعت پیش شوهرم از خونه بیرونم کرد. خونه من بهشت زهراست....

***

دور از چشم همه می‌نشستم یک گوشه و گریه می‌کردم. عکس علی را دست می‌گرفتم و با او حرف می‌زدم: علی جان! ببین حال و روز مادرت رو! ببین آواره کوچه و خیابون شدم. تا کی دنبالت بگردم؟! پس کی میای عزیز دلم دو سه روز بعد یکی از بچه‌های مسجد به دیدنم آمد و گفت: دیشب خواب علی آقا رو دیدم، گفت به مامانم بگو مگه نگفتم من خودم بر می‌گردم، نیاد دنبالم؟! به یاد حرف‌های حرف‌های علی که چند روز قبل از اعزام به من زده بود، افتادم: مامان خانومم! من همون جوری که رفتم، خودم بر می‌گردم. هر کی اومد گفت از علی خبر دارم باور نکن. دنبال من نباش تا به وقتش. تصمیمم را گرفتم، چندین مرتبه آمدند جلوی در خانه و گفتند از پیکر علی خبر دارند، باید برای شناسایی همراهشان بروم؛ ولی همه را از همان جلوی در جواب می‌کردم. نشستم خانه به انتظار علی تا خودش خبرم کند.

فصل سیزدهم کتاب، «تازه عروس!» عنوان دارد. در فرازهایی از این‌فصل آمده است؛

به واسطه جاری ام به جلسات زنانه محله رفتم. منطقه محرومی بود، اما مردمان با ایمان و اعتقادی داشت. وقتی متوجه می‌شدند من مادر دو شهید هستم، خیلی عزت و احترام می‌گذاشتند. کم کم بعضی از خانم‌ها از وضعیت زندگی ام خبر دار شدند؛ برای خواندن زیارت عاشورا دعوتم می‌کردند. دفترچه نوحه علی را بر می‌داشتم و از روی آن روضه و نوحه می‌خواندم. شب بانی مجلس مقداری پول می‌گذاشت داخل پاکت و می‌آورد دم در خانه تحویلم می‌داد. حسین می‌گفت: مامان! روضه بخون، اما پول دادن نگیر. چاره‌ای نداشتم باید قبول می‌کردم. پول زیادی نبود، اما حداقل می‌شد نان و پنیری خرید و شکم بچه‌ها را سیر کرد؛ ولی هر شب که نمی‌شد نان و پنیر و سیب زمینی خورد. بچه شیر می‌دادم و باید خوب غذا می‌خوردم...

خانه قبلی که بودیم، بنیاد شهید می‌خواست حقوق مختصری به ما پرداخت کند، قبول نکردم. می‌گفتم ما خونه و مغازه داریم، حقوق به ما نمی‌رسه. رجب حرص می‌خورد و می‌گفت: دستت برای همه به خیر می‌ره، به خودمون که می رسه خشک می‌شه! چرا نمی‌زاری حقوق‌مون رو بگیریم؟ کدوم حق؟! مگر چه کاری برای این انقلاب کرده بودیم که طلب کار و محتاج شندرغاز حوق ماهیانه بنیاد شهید باشیم. طاقتم سر آمد. تحمل شکم گرسنه بچه‌هایم را نداشتم. به بهانه نظافت انبار، رفتم تا کمی در تاریکی گریه کنم. دلم پر بود. به علی گلایه کردم. از پدرش شکایت کردم. چشمم افتاد به کتاب تفسیر قرآنم، خاطرات محله شمشیری برایم زنده شد. کتاب را برداشتم و ورق زدم. یک دسته اسکناس نو از داخل تفسیر افتاد زمین. پول را برداشتم. هرچه فکر کردم. دیدم من و رجب اهل گذاشتن پول لای کتاب نیستیم. هق هق گریه‌ام بلند شد و گفتم: ممنون علی جان! همیشه هوای مامان رو داری.

***

در فصل چهاردهم که «عطر خوش خدا» عنوان دارد، جزییات پیدا شدن پیکر علی و مراسم تشییع روایت می‌شود. لحظات تشییع، سخت‌ترین لحظه برای مادران شهداست اما برای زهرا خانوم بسیار سخت‌تر بوده زیرا او هم باید دوری فرزندانش را تحمل می‌کرده و هم کتک‌های رجب به خاطر شهادت فرزندانش را.

در فرازهایی از فصل چهاردهم می‌خوانیم؛

چشمانم بسته بود. کمرم خم شد. دستم می‌لرزید. با بغض گفتم: علی! مادرت اومده. دستش رو بگیر. دستم را داخل تابوت بردم و قنداق سفید علی را بلند کردم. چند ثانیه نگاهش کردم. به سینه چسباندم و فشار دادم. قلبم از جا کنده شده و با هق هق گفتم: آخ مادر! آخ علی! آخ پسرم! خوش اومدی!

گل پسر من خوش اومدی! مرد خونه م خوش اومدی! چرا ان قدر دیر اومدی؟! مامان از پا افتاد. کمرم شکست. سوی چشمم رفته مادر. چطور روی ماه تو رو ببینم. دوازده سال چشم به راه بودم تا تو بگردی. پسرم! داشتی می‌رفتی قدت بلند بود، چرا قنداق برای من آوردن؟! لای لای علی جان! علی جان! علی جان...

***

«مژده وصل» عنوان فصل پانزدهم و پایانی کتاب است که در آن صحبت از بیماری رجب و حلالیت‌گرفتنش از زهراخانم است.

در فرازهایی از فصل پانزدهم هم می‌خوانیم؛

دل شوره رجب را گرفتم. رفتم سری به خانه قدیمی خودمان بزنم. رجب تنها بود. داروهایش را دادم. سوپ برایش پختم. دو سه قاشق بیشتر نخورد. کمی از آب پرتقالی را که برایش گرفته بودم، خورد. دستم را محکم گرفت. زبانم بند آمد و ترسیدم، خودم را کشیدم عقب. فشارش را بیشتر کرد. اشکم در آمد. گفت: دلم برات می‌سوزه. خیلی از بین رفتی. چقدر شکسته شدی زهرا. به سختی مچ دستم را آزاد کردم و خودم را کشیدم عقب. گفتم: دنیاست دیگه! همیشه برای آدم نمی سازه. با من که از همون اولش سرناسازگاری داشت حاج آقا! با بغض گفت: خیلی بهت ظلم کردم. حیف که دیر شناختمت زهرا! حلالم می‌کنی؟!

جوابش را ندادم. قطرات اشک از چشمش جاری شد و بالش را خیس کرد. با نگاهش ناامیدانه التماس می‌کرد. سینه‌اش به خس خس افتاد؛ سخت نفس می‌کشید. ماسک اکسیژن را به صورتش زدم. چشمانش را بست. صدایش کردم، جواب نداد. تلفن را برداشتم و شماره اورژانس را گرفتم. بچه‌ها را هم خبر کردم. پزشک اورژانس گفت: به بیمارستان نمی‌رسد، خانه بماند بهتر است. همه آمدند. تخت رجب را رو به قبله کردیم. برایش دعا خواندیم. چند ساعتی در حالت احتضار بود، جان کندن برایش سخت بود.

صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد بلند شد. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. رو به قبله نشسته بودم و داشتم تعقیبات نماز را زیر لب زمزمه می‌کردم. چشمم به رجب افتاد. مثل گچ دیوار سفید شده بود. تسبیح را گذاشتم روی سجاده و از جا بلند شدم. رفتم کنار تخت رجب و آرام در گوشش گفتم: تو بابای امیر و علی هستی؛ حلالت کردم حاجی، دیدار ما به قیامت. لحظاتی بعد رجب از دنیا رفت.

کد خبر 6089134 زینب رازدشت تازکند

دیگر خبرها

  • تحول در بودجه تولید با شاخص‌های کیفی
  • مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
  • ماجرای نسبت فامیلی علیرضا قربانی با داور «محفل» از زبان احمد ابوالقاسمی + فیلم
  • وزیر امنیت داخلی رژیم صهیونیستی راهی بیمارستان شد
  • خودوری «بن گویر» واژگون شد
  • واژگونی خودوری وزیر امنیت داخلی اسرائیل (+فیلم)
  • وزیر امنیت داخلی رژیم صهیونیستی مجروح و به بیمارستان منتقل شد + فیلم
  • واژگونی خودوری وزیر امنیت داخلی اسرائیل
  • واژگونی خودوری «بن گویر»
  • ووشو انتخابی جام جهانی؛ زهرا جلیلی در دائو شو دوم شد