ویژهبرنامه شب خاطره دفاع مقدس
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۴۹۲۴۲۹
خبرگزاری میزان- ویژهبرنامه «شب خاطره» دفاع مقدس، با مشارکت واحد شب خاطره دفتر ادبیات و هنر مقاومت و انجمن روزنامهنگاران دفاع مقدس، به مناسبت برپایی بیستوسومین نمایشگاه مطبوعات و برای خاطرهگویی روزنامهنگاران و عکاسان دفاع مقدس برگزار شد.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری میزان به نقل از پایگاه خبری حوزه هنری، ویژهبرنامه شب خاطره دفاع مقدس، با مشارکت واحد شب خاطره دفتر ادبیات و هنر مقاومت و انجمن روزنامهنگاران دفاع مقدس، به مناسبت برپایی بیستوسومین نمایشگاه مطبوعات و برای خاطرهگویی روزنامهنگاران و عکاسان دفاع مقدس، عصر پنجشنبه یازدهم آبان 1396 در سالن همایشهای نمایشگاه مطبوعات در مصلای امامخمینی(ره) تهران برگزار شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
قهرمانهای من
راوی اول برنامه، اسدالله مشایخی بود. او گفت: «خاطرهای که میخواهم برای شما تعریف کنم، دو بخش دارد که بخش اول به سال 1357 یا اوایل سال 1358 برمیگردد و بخش دوم به دوران جنگ مربوط میشود.
دوستانی که در سالهای 1358 از میدان ولیعصر(عج) گذر میکردند، شاهد بودند که دکههایی را در ضلع غربی میدان برپا کرده بودند. در آن دکهها لباس، نوار و یا حتی کتاب میفروختند. من در آن زمان، بچه خیابان پیروزی بودم. از محله ما شخصی به نام «محمود جیقیل» به همراه یکی از دوستانش به نام «فرشید خال» کنار سینما آفریقا، در نزدیکی میدان ولیعصر(عج) دکه نوارفروشی زده بودند. محمود چون جثه کوچکی داشت، این لقب را به او داده بودند و لقب فرشید نیز به دلیل خالی بود که روی صورتش میکشید. وقتی سینما تعطیل میشد، این دو نفر برای جلب مشتری، جلفبازی درمیآوردند. ما رفتیم به برادر محمود گفتیم که او با این کارها آبروی محله را میبرد.
این ماجرا گذشت و ما از آن محله رفتیم و سال 1363 سر از روزنامه کیهان درآوردم. در آنجا پرسیدند که چه کسی میخواهد به جبهه برود؟ و قرعه به نام من افتاد. ما در آن زمان، موقع عملیاتها میرفتیم، گزارش مینوشتیم و برمیگشتیم. ما هیچ آموزش نظامی ندیده بودیم، اما تا عملیات کربلای پنج تا حدودی با مسائل آشنا شده بودیم. در آن عملیات، کانالی به نام کانال ماهی وجود داشت، زمانی که ما به آنجا رسیدیم، بچهها در معرض پاتک دشمن بودند و من از شدت بمباران، کُپ کرده بودم. ما در آنجا همه چیز دیدیم، از شکم و روده تا پاشنه پا که معلوم نبود برای چه کسی است. بسیار شلوغ بود. عکاس نیز از ما جدا شده بود و ما او را گم کرده بودیم.
من در کانال نشسته بودم و میدیدم شخصی در آنجا برای انجام کارها به بقیه دستور میدهد. قیافه آن شخص برای من آشنا بود! بله، او محمود جیقیل بود که آن روز فرمانده گروهان شده بود. میگویند که انقلاب سر تا پای یک کشور را عوض میکند و واقعاً نیز اینگونه بود؛ زیرا محمود بسیار عوض شده بود. اندکی صحبت کردیم، اما اوضاع برای حرف زدن مناسب نبود. من از او خواستم تا من را با خودش به عقب ببرد، در واقع به دنبال محمود بودم. برای من که خبرنگار بودم، یک سوژه بود. ما با یک کامیون به عقب برگشتیم و شب را بین اهواز و اندیمشک گذرانده و در آنجا با هم بسیار حرف زدیم. من از محمود سراغ فرشید را گرفتم و گفت که او در لشکر عاشورا فرمانده گردان بود و جلوتر از ما شهید شد. محمود و فرشید در آن زمان از طریق آقای عاشوری که در محله ما کتابفروشی داشت، به بسیج و سپس به سپاه رفتند. من شب را با او گذراندم و روز بعد برگشتم. آنها قرار بود که استراحت کنند و دوباره به گردانشان وصل شده و سه شب دیگر به عملیات بروند. من عکاس را پیدا کردم و بعد از سه شب گفتم که محمود آدرس داده است تا به فلانجا که عملیات دارند، برویم. وقتی که رسیدیم، سراغ «محمود حقدوست» را گرفتیم و آنها با گریه گفتند که در همان سه شب، در عملیات شهید شده است.
این ماجرا مربوط به سال 1365 بود. جنگ تمام شد و ما خاطرات را مینوشتیم. من ماجرای محمود جیقیل را «گزارش قصه» کردم و آن را برای چاپ فرستادم، اما گفتند که قهرمان داستان سیگار کشیده و در ابتدا جلف بوده است! گفتم: این فرد، فرمانده گروهان بوده و سپس شهید شده است! اما آنها قبول نمیکردند و میگفتند که باید آن قسمتهای متن را حذف کنم یا تغییر دهم. گفتم: محمود فرشته نبود، یکی مثل ما بود که شلوار پاچهگشاد میپوشید، موی بلند داشت، یقه لباسش باز بود و کفش لژدار میپوشید.
من به خاطر فرشید تا تبریز رفتم و خانوادهاش را پیدا کردم. پدرش پیر بود. وقتی وارد منزلشان شدم، عکس امام خمینی(ره)، عکس شهید بهشتی و... به دیوار بود. پدرش از جاماندههای مشروطه بود. من از او پرسیدم که: چرا اجازه دادید پسرتان به جنگ برود؟ گفت که: من آسیبی ندیدم، اما فرزندم باید به خاطر اسلام و ایران میرفت؛ ما در ابتدا او را از خانه بیرون کرده بودیم، زیرا بچه درستی نبود، اما من میدانستم که او از من است و باز خواهد گشت.»
مدتی رزمنده، مدتی عکاس
راوی دوم برنامه کسی بود که سال 1345 در شهر تهران به دنیا آمده و در سال 1363 عکاسی را آغاز کرد. او سالها در بخش عکس خبرگزاری ایرنا و روزنامههای ایران، اَبرار، انتخاب و جامجم بوده و اکنون عضو شورای سردبیری سایت تحلیلی - خبری خبرآنلاین است. معتقد است در سالهای دفاع مقدس، هرگز روح کارمندی بر او، دوستان و همراهانش حاکم نبوده و هر فعالیتی که در دفاع مقدس انجام شده، داوطلبانه بوده است. محمود ظهیرالدینی گفت: «من مدتی به عنوان رزمنده و مدتی به عنوان عکاس در جنگ حضور داشتم. زمانی که ما در جنگ حضور داشتیم و از ما میخواستند که خاطره بگوییم، باید بسیار فکر میکردیم تا صحنه متفاوتی را برای مخاطب تعریف کنیم که برای او جاذبه داشته باشد، اما زمانی که جنگ تمام شد و سالها از آن گذشت، وقتی به عقب نگاه میکنم، میبینم که تمام لحظات جنگ خاطره است.
عملیات کربلای یک در دشت وسیعی بود و مهران باید آزاد میشد. این عملیات پراکندگی داشت، یعنی گردانهای لشکر محمد رسولالله(ص) از سمت چپ جاده مهران و گردانهای تیپ سیدالشهدا(ع) از سمت راست جاده میآمدند. شب دوم یا سوم، ما بیدار بودیم و به جایی رسیدیم که آتش سنگین بود. قبل از طلوع آفتاب، حجم آتش و آن نورها ما را جذب کرد تا به سمتشان برویم و ببینیم که چه خبر است. وقتی رسیدیم، هوا روشن شده بود و چون در شب، رزمندگان نتوانسته بودند موقعیت خود را تثبیت کنند، پشت بخشی از خاکریزهایی بودند که شب قبل ایجاد شده بود. به فاصله 50 تا 100 متر از این خاکریزها، تپهای وجود داشت که فرماندهی گردان و فرماندهی گروهان پشت این تپه بودند. موقعیت دشمن بهطور کامل معلوم نبود. هوا روشن شده بود و بچهها از هر طرف که بیرون میآمدند، دشمن آنها را میزد. نمیشد نیرو و مهمات برای آنها فرستاد. برای رساندن مهمات به این بچهها، با یک داستانی، من سوار ماشین شدم و مهمات را به آنها رساندم؛ داستانی که بازگو کردنش هنوز برای خودم سخت است.
این موقعیت باید تثبیت میشد و فاصله بین تپه و خاکریز را نیز باید مسدود میکردند. اگر بچهها این بخش را ترک کرده، یا عقبنشینی میکردند و یا نیرو برایشان فرستاده نمیشد، دشمن میتوانست بخش زیادی از اراضی را که بچهها ظرف یک یا دو روز گرفته بودند، پس بگیرد و ما را به عقب براند. بچهها لودر آوردند تا آن بخش را به خاکریز متصل کنند. آن لودر به همراه یک وانت آمد که پنج نفر در پشتش نشسته بودند. آن پنج نفر، راننده یدک لودر بودند. راننده اصلی لودر بین تپه و آن خاکریزی که بچهها پناه گرفته بودند، کندن خاکریز را شروع کرد. دو متر خاکریز نزده بود که او را شهید کردند. سپس یکی از آن پنج نفر، سینهخیز از پشت تپه به کنار لودر رفت. راننده را پایین کشید و خودش به جای او نشست. راننده دوم، نیم متر هم خاکریز نزده بود که او را زدند. چهار راننده بعدی نیز همینگونه شهید شدند. آنها در مجموع حدود 10 متر خاکریز زده بودند. این مقدار تا حدی کار بچهها را راحت و امنیتی را برایشان ایجاد کرده بود. آن شش نفر، برای ایجاد این مقدار از خاکریز، با علم و یقین به شهادت، بالای لودر رفتند و جانشان را فدا کردند. این بچهها مظلومانه شهامت به خرج دادند و برای وجب به وجب خاک کشور جنگیدند و جانشان را در طبق اخلاص گذاشتند. حالا باید ببینیم ما که ماندهایم و نسلهای بعدی چقدر به آنها توجه میکنند؟ ما به عنوان مروج فرهنگ ایثار، تا آن حد وظیفهمان را درست انجام دادهایم که موضوع دفاع مقدس برای این نسل دلچسب باشد؟ من فکر میکنم در مورد فرهنگ ایثار و شهادت کار نکردهایم و کسی متولی نبوده است، یا اگر متولی داریم، در این بخش سرمایهگذاری نشده است. خدا نکند همین حدی که امروز به این مسائل پرداخته میشود، به دست فراموشی سپرده شود.
چند سال پیش سعید صادقی، عکاس جنگ کاری را شروع کرد و عکس افرادی که در جنگ گرفته بود را در رسانه خبرآنلاین منتشر کرد. آنها میگشتند تا صاحب هر عکس را پیدا کنند و بدانند که آن فرد الان کجا است؟ زندگی امروز آن افراد در عین گرفتاریهایشان، بسیار زیبا بود. عکسهای آقای صادقی، امروز به شکل کتاب درآمده است.»
ظهیرالدینی ادامه داد: «ما توانستهایم حدود یک پنجم یا کمتر از وقایعی که در جبههها اتفاق افتاده است را در قالب فیلم و عکس ضبط کنیم. کیفیت عکسها یک بخش ماجرا بود، محدودیت امکانات فیلمبرداری و عکسبرداری در آن سالها بخش دیگری از ماجرا بود. با هر حلقه فیلم میتوانستیم 12 عدد عکس بگیریم و در واقع نباید هیچ عکسی را خراب میکردیم.
فروردین سال 1366 بعد از تعطیلات نوروز به سمت مناطق جنگی رفتم. عملیات کربلای پنج در چند مرحله انجام شده بود و تک و پاتکهای آن جریان داشت. من با یک راننده اراکی به بچههای گردان حبیببنمظاهر رسیدم. نزدیک غروب بود. آنها در جایی مستقر بودند که شرایط بسیار خوبی برای عکاسی داشت، اما آفتاب از سمت دشمن به سمت ما میتابید و ضد نور بود. نمیشد که عکاسی کنم. من به راننده گفتم که: امشب اینجا بمانیم، من صبح عکاسی میکنم و سپس برمیگردیم. راننده در نهایت پذیرفت. ماشینش را در یک چاله گذاشت و خودش به عقب برگشت و گفت که روز بعد ساعت 11 صبح برمیگردد. آن شب با دوستان حرف زدم، دعای توسل خواندیم و سپس خوابیدیم. نمیدانم چند ساعت از خوابم گذشته بود، اما متوجه شدم که با پتو در حال بردن من هستند. میخواستم علت کارشان را بپرسم که خون بالا آوردم. لحظه دیگری به هوش آمدم و دیدم یکی از دوستان که من را آن شب در آنجا نگه داشته بود، اصرار دارد که ماسکش را به صورت من بزند، اما شخص دیگری گفت که: فایدهای ندارد، زیرا الان به هوای آزاد میرود و با ماسک نمیتواند نفس بکشد. من را عقب یک وانت گذاشتند. سر و صدا و حرکت وانت روی دستاندازها من را به هوش میآورد. به اهواز رسیدیم. برای آیسییو نوبت میزدند و این نوبت به راحتی به دست نمیآمد. مجروحان را به شهرهای مختلف میفرستادند و قرار بود که من به کازرون بروم، اما من را به تهران آوردند. در ابتدا خیلی درگیر عوارض مجروحیت شیمیایی نبودم، اما کمکم مشکلم بیشتر شد، مشکلی که در این سالها همواره با من بوده است. بعضی مواقع اذیت میکند و بعضی مواقع با آن زندگی میکنم. ما به فکر ماسک شیمیایی نبودیم و کسی نبود که بخواهد به ما ماسک بدهد. ما اگر قرار بود حین عکاسی ماسک بزنیم، دیگر نمیتوانستیم عکاسی کنیم. اکثر کسانی که در جنگ عکاسی میکردند، کم یا زیاد، هوای شیمیایی را تنفس کردهاند که اثراتش را روی جسم آنها گذاشته است.»
انتهای پیام/
منبع: خبرگزاری میزان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۴۹۲۴۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سعی کردیم وفادار به واقعیت باشیم/فیلم دفاع مقدس باید برای نسلی که جنگ را یک روز هم ندیده جذاب باشد
حبیبالله والینژاد گفت: ما سعی کردیم راوی باشیم و امانتدار اگرچه امانتداری سخت است چرا که میخواهیم درست بگوییم و البته جذاب که این کار سختی است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، حاج حبیب والینژاد که در کارنامه هنری خود آثاری چون «پایان انتظار»، «نیمه پنهان ماه»، «ایستاده رد غبار»، «بادیگارد» را ثبت کرده خاطراتش را از عهد اخوت و صیغه برادری رزمندگان آغاز کرد. او در شب خاطره حوزه هنری برای حاضران در سالن سوره شرح داد: پیش از عملیاتها عهد و پیمانی بسته میشد تا بازماندگان ماموریتها حتی یک ثانیه از لحظات جنگ را برای مردم بازگو کنند. یکی وفای به عهد را با روایتگری یکی با تصویر باید رویت میکرد. من سعی کردم وقایع را به تصویر بکشم ولی اینکه چقدر توانستهام عهد اخوت، برادری و توکل را نشان نشان دهم، نمیدانم.
او افزود: همه قهرمانان کشورمان فقط توکل کردند و هرکس توکل کرد و به ماجرای کربلا ایمان داشت در این مسیر موفق شد چون مسیر، مسیر سختی است و حتی انتخابش هم سخت است.
حاج حبیب والینژاد اظهار کرد: من توفیق داشتم که در حوزه هنری فیلمبرداری را آموختم بنابراین سعی میکردم در میدان لحظات را ثبت کنم. و اما سینما، قاب سینما برای امروز است که به گفته مقام معظم رهبری ما تکلیف داریم به تصویر بکشیم. سختی کار تا اینجاست که چطور آن را تبدیل به فیلمنامه جذاب و دیدنی کنیم. کار ساخت فیلم دفاع مقدس و «آسمان غرب» خیلی کار سختی بود و خیلی از افراد برای تولید آن کمک کردند. من به عنوانسرباز در ارتش با دوستان هوانیز خواستم با عهد اخوتی که بستهایم تنها سه روز از انتخاب، توکل و نبرد شهید شیرودی و دوستانی را که به او کمک کردند، نشان دهیم.
وی ادامه داد: در شرایطی که ارتش عراق از چندمرز سعی کرد وارد کشور شود، شهید شیرودی و همرزمانش عهد اخوت بستند. در آن زمان شرایط سختی وجود داشته و انتخاب حضور در میدان هم انتخاب سخت بوده است. از طرفی عراق محل اسکان نیروهای ایرانی را هم بمباران میکرد تا به سرپل ذهاب نروند.
وی با اشاره به اینکه برای ما هم از این دست تصمیمها خیلی زیاد است به زیاد بودن قهرمانان بیادعایی که از جانفشانیهایشان صحبت نمیکنند و قهرمانان کشور هستند، پرداخت.
تهیه کننده «آسمان غرب» خطاب به حاضران در سالن تاکید کرد: ماجراها و رشادتهایی در سینه همرزمان و افرادی که در جنگ حضور داشتهاند وجود دارد که رفتن سراغ آنها و یددن و شنیدن آنها کار شما است. ما با ساخت «آسمان غرب» قدم اول را برداشتیم و قدمهای بعد را شما باید بردارد. تمام آنچه در سینه مبارزان و مردان جنگ وجود دارد یک درس برای نسل امروز است تا برای آینده عبرت بگیرید. برای همین هم مقام معظم رهبری فرمودند درباره قهرمانها بگوییم و فیلم درباره آنها بسازیم. شهید شیرودی این قهرمانی را برای سه روز در منطقه سرپل انجام میدهد و خوب است که پس از آن را شما بخوانید، ببینید و بگویید.
وی درادامه به خاطرات نیروهای هوانیروز در پادگان ابوذر و شهید شدن هزار ایرانی در یک روز سخن گفت. وی همچنین یادآور شد: فیلم سینمایی «آسمان غرب» درباره سه روز عملیات قهرمانه شهید علی اکبر شیرودی و همرزمانش است.
والی نژاد در ادامه به شرایط سخت ساخت فیلم «آسمان غرب» اشاره کرد و در ادامه از شهید مرتضی آوینی یاد کرد.
وی در پایان سخنانش گفت: با مرتضی آوینی در حوزه هنری و در دوره بعد از جنگ همکاری کردم. آنچه شهید آوینی ساخت در دورهای بود که در بخش تولید روایت فتح بودم و برخی آثار ساخته شد. ما سعی کردیم راوی باشیم و امانتدار. اگرچه امانتداری سخت است چراکه میخواهیم درست بگوییم و البته جذاب که این کار سختی است. ما سعی کردیم وفادار به واقعیت باشیم. فیلم باید برای نسلی که جنگ را یک روز هم ندیده جذاب باشد و در عین حال واقعیت داشته باشد. من از شهید آوینی آموختم و در روایت فتح مستندسازی کردم.