گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۴۶۳۱۹۶
به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان؛برای ساعت چهار بعد از ظهر بلیط گرفته ام.دل در دل ندارم ولحظه شماری می کنم که عقربه کوچک ساعت، خودش را به شماره سه برساند تا عازم ترمینال شوم و اتوبوس مرا به مرز مهران ببرد. باور نمی کنم که آقا امسال هم بنده را طلبیده تا نفسی در حریم بین الحرمینش تازه کنم و همراه با دیگر زوار حسینی قدم به قدم را با پای پیاده برای رسیدن به کربلا طی کنم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
حالا ساعت چهار شده و من هم در ترمینال،جلوی اتوبوسی که قرار است ما را ببرد ایستاده ام و در دل خدا خدا می کنم مشکلی پیش نیاید و به مرز برسم و بتوانم امسال هم سید شهیدان را زیارت کنم. بالاخره بعد از مدتی تاخیر که البته دیگر در ایران طبیعی شده است،اتوبوس حرکت می کند و مسافران که همگی عازم کربلا هستند پشت سر هم صلوات میفرستند.
لحظه شماری هایم انگار تمامی ندارد و مشتاقانه تابلوی جاده ها را نگاه می کنم تا از مسیر باقیمانده مطلع شوم و هرازگاهی هم که اینترنت جوابگوست،روی نقشه گوگل مقدار باقیمانده مسیر را نگاه می کنم.مسیر چندان دوری نیست اما به علت فراوانی جمعیتی که میخواهند عازم کربلا بشوند و تعداد زیاد اتوبوس ها،ترافیک در جاده زیاد است و همین موجب می شود که دیرتر از آنچه تصور میکردم یعنی حدود ساعت نه ونیم، اتوبوس به نزدیکی مرز برسد.
با بقیه مسافران که حالا دیگر با گپ و گفت های در طول مسیرمان رفاقتی به هم زده ایم،از اتوبوس پیاده میشویم در حالی که چند کیلومتری تا گذرگاه مرزی فاصله داریم. در این چند کیلومتر راه، فقط و فقط ازدحام جمعیت است که به چشم می آید و همه هم عجله دارند تا زودتر خودشان را به گیت های خروج ایرانی و عراقی برسانند.
بالاخره و پس از چیزی حدود یک ساعت حرکت، مابین ازدحام جمعیت به گیت های خروجی میرسم و در دل هنوز خدا خدا میکنم مشکلی پیش نیاید و بتوانم باز هم کربلا،سرزمین عشق را زیارت کنم. مامور مرزی که در داخل یک کابین نشسته است، مهر خروج را بر روی گذرنامه ام حک می کند و به سمت طرف عراقی میروم و گذرنامه و روادیدم را بررسی و مهر ورود را درج می کند.
حالا در کمال ناباوری ام، وارد خاک عراق شده ام. جاده های خاکی داخل مرز عراق پر است از انواع اتوبوس و ون که زائران ایرانی را به شهرهای زیارتی عراق می برند. سوار یکی از ون ها می شوم تا مرا به نجف برساند و طبق عرف مرسوم، زیارت حرم امام اول شیعیان، پیاده روی به سوی کربلا را شروع کنم.
مسیر مرز تا نجف هم پر از ترافیک است و بین راه هم پر است از موکب هایی که به طرق مختلف، خودشان را برای پذیرایی از زوار حسینی آماده کرده اند. خدام موکب ها مدام جلوی ماشین ها می آیند تا آنها را برای پذیرایی متوقف کنند، اما من و دیگر مسافران ون هیچکدام عربی بلد نیستیم و دست و پا شکسته با زبان عربی به راننده ون که قبلا اسمش را بشیر عنوان کرده است،میگوییم "لا توقف،تسریع الی حرکت کمثل برق"
نرم نرمک در حال به خواب رفتن هستم که ناگهان یک نظامی عراقی با اسلحه اش جلوی ون را میگیرد و آن را به گوشه ای هدایت میکند. سن و سال راننده کم است و با خودم میگویم حتما گواهینامه ندارد و به مشکل بر خورده ایم. آن مرد نظامی درب ون را باز می کند و با لحنی مشتاقانه بر سر فردی که مقابل درب نشسته است بوسه میزند و ملتمسانه از ما میخواهد به موکب نظامیشان برویم. دیگر «لا توقف های» ما فایده ندارد و شوق آن نظامی هم ما را مشتاق می کند که پیاده شویم و از پذیرایی موکب استفاده کنیم. همه خدام موکب نظامی هستند ولباس نظامی با درجه های مختلف دارند . یکی گوجه خرد میکند،یکی آب دست زوار میدهد، یکی ساندویچ های معروف عراقی را دست زوار میدهد وخلاصه هرنفر کاری انجام میدهد.
پس از پذیرایی عاشقانه توسط موکب نظامی های عراقی سوار بر ون می شویم تامسیر را برای رسیدن به نجف طی کنیم. پس از چند ساعتی به چهل یا پنجاه کیلومتری نجف میرسیم، اما جایی از جاده با ترافیک بدی مواجه می شویم و راننده تصمیم میگیرد از یک راه میانبر مسیر را ادامه دهد، راهی که از بین روستاها میگذرد.
انگار مردم این روستاها هم مطلع هستند که بالاخره گذار برخی زوار به آنها می افتد و عشقشان به زوار حسینی که ناشی از حب حسین بن علی است را ابراز می کنند،یکی میوه می دهد و دیگری آب و گروه هایی از کودکان هم دسته دسته کنار هم ایستاده اند و به زبان عربی میگویند «نرحب بالزوار»،یعنی خوش آمدید زوار.
نزدیک اذان مغرب به شهر نجف میرسم و پس از اقامه نماز در حرم امام علی(ع)، حرم را زیارت میکنم و از ایشان میخواهم که شفیع من شوند تا زیارت فرزند شهیدشان نصیب من شود.سپس مشتاقانه به طرف مسیری میروم که پیاده روی اربعین از آنجا شروع میشود و قدم به قدم را با عشق بر میدارم در حالی که هنوز هم باورم نمیشود با این همه گناهکاری ام،امام حسین مرا برای زیارتش طلبیده است.
مسیر پیاده روی غلغله است و حتی یک نقطه خالی هم وجود ندارد.همه هم یک مسیر دارند و بی هیچ راهنما و مدیر کاروانی مستقیم به یک نقطه گام بر می دارند،نقطه عشق در زمین،یعنی سرزمین کربلا. اینقدر جمعیت زیاد است و با شوق و ذکر و عشق قدم بر میدارند که هیچ ذهن زمینی باور نمی کند که هدف این انبوه جمعیت تنها یک چیز است،زیارت امام حسین در اربعین شهادتش.
چند کیلومتری راه رفته ام،از شهر نجف دور شده ام و حالا به عمود200 رسیده ام. به لحاظ روحی مشتاق هستم که مسیر را ادامه دهم اما امان از این جسم ناتوان که امان را از من گرفته است.پس مجبور میشوم در یکی از چادرهایی که برای خواب زائرین برپا شده اند و عراقی ها به آنها مبیت میگویند،استراحت کنم و صبح به مسیر ادامه دهم.
هنوز چشمانم گرم خواب نشده است که صدای اذان صبح از گوشه و کنار به گوش میرسد و همه برای اقامه نماز به پا می خیزند، من هم نمازم را میخوانم ومیخوابم.
چشم که باز می کنم اولین چیزی که می بینم این است که جمعیت اضافه تر شده است.نگاهی به ساعت میکنم و باورم نمیشود بی هیچ مزاحمتی تا ساعت یازده خوابیده ام! بلند میشوم و خودم را برای ادامه مسیر جمع و جور میکنم.این جاده هشتاد کیلومتری تا کربلا را نقطه به نقطه موکب و مبیت و هیئت برپا کرده اند و هرکس به طریقی به زوار حسینی،عاشقانه خدمت می کند.
عراقی ها عادت دارند چای را تیره دم کنند و باشکر فراوان بخورند اما از ذائقه ایرانی ها نیز بی اطلاع نیستند.برای همین وقتی به موکب هایی که چای می دهند مراجعه میکنی اولین سوالی که از تو می پرسند،این هست که"شای ایرانی او عراقی؟"
یک چای عراقی میخورم و باز ادامه مسیر می دهم.جمعیت عاشقانه قدم بر میدارند و عراقی ها هم اگر از روی انصاف قضاوت کنیم میزبانان خوبی برای زوار حسینی اعم از عرب و عجم هستند. یکی غذا میدهد،دیگری میوه،یکی چای میدهد دیگری آب،یکی کفش زائرین را واکس میزند و دیگری هم زوار را عطرآگین می کند. از کودک پنج شش ساله گرفته تا سالخورده ها، این کارها را انجام می دهند، فقط و فقط هم عشق به حسین است که سبب شده عشق به زوار حسین هم در دل آنها از کوچک گرفته تا بزرگ، جای باز کند.
در این بین، موکب های ایرانی و حتی سایر کشورها هم به چشم میخورند که همانند موکب های عراقی خدمات مختلفی به زوار ارائه می کنند، از تامین جای خواب گرفته تا خیاطی و تامین و غذا و...
جمعیت همانند سیلی خروشان در حرکت هستند.برخی ها عکس شهیدانشان را بر کوله پشتی شان نصب کرده اند و برخی هم عکس بزرگان دینی و ملی مسلمان را،از امام خامنه ای گرفته تا سیدحسن نصرالله و قاسم سلیمانی و آیت الله سیستانی و...
نزدیک اذان مغرب که می شود به عمود 578 میرسم. یک عراقی که دشداشه ای قهوه ای (لباس مردانه بلند) رنگ پوشیده است دستم را میگیرد و با نشان دادن کلیدی به من،میگوید"منزل موجود،استحمام،وای فای،نوم(خواب)". دعوتش را قبول میکنم و همراه با دیگر زائرینی که دعوت این خادم حسینی را قبول کرده اند سوار بر یک وانت می شوم.
خانه کوچکی است،با دو اتاق،یک حیاط کوچک و حمام و سرویس بهداشتی.صاحب خانه که عباس نام دارد و همراه با سه فرزند و پدر و مادر پیرش زندگی می کند،یک اتاق را به آقایان و دیگری را به بانوان اختصاص داده است. وسایلم را در اتاق می گذرام و از سرکنجکاوی درب حیاط را باز می کنم تا سرکی به محله ای بزنم که خانه عباس در آنجا قرار دارد.
وانت هایی را می بینم که افرادی بر پشت آنها سوارند.انگار ساکنان دیگر خانه های این اطراف هم سکونتگاه خود را در این ایام وقف امام حسین کرده اند و دربست در اختیار زائرین هستند.
اذان مغرب را که می گویند به خانه عباس بر میگردم و نماز مغرب وعشا را همراه با دیگران در آنجا اقامه میکنم.نماز که تمام می شودعباس همراه بافرزندان خردسالش بساط شام را می آورند و حتی اجازه کمک کردن را هم به ما نمی دهند. با اینکه محله فقیر نشینی به نظر می آید،عباس در خانه اش هر آنچه داشته است را بر سر سفره شام آورده است و به عربی بفرمایید بفرمایید می کند. ما مشغول خوردن می شویم،او می نشیند و ما را نگاه میکند و هرچه دست و پا شکسته به عربی به اون میگوییم شما هم بخورید قبول نمی کند و ما را نگاه می کند.در چشمانش برق عشق و رضایت موج میزند که توانسته به زائرین حسینی خدمت کند.
عادت دیر از خواب بلند شدنم انگار حتی در عراق هم تمامی ندارد و ساعت ده در خانه عباس چشمانم را باز می کنم.پس از شستن صورتم و جمع کردن وسایل با عباس خداحافظی می کنم اما او قبول نمی کند و مرا با ماشین به همانجایی میرساند که سوارم کرده بود.
مسیر را همراه با سیل خروشان جمعیت عاشق ادامه می دهم و بالاخره پس از سه چهار روز به کربلا،شهر عشق و جنون میرسم.گنبدهای طلایی رنگ حرم امام حسین(ع) وحضرت عباس(ع) را که می بینم تمام خستگی ها از بدنم فرار می کنند و آرامش وصف ناپذیری وجودم را فرا می گیرد.
به بین الحرمین وارد میشوم و نفسی تازه میکنم،هوای اینجا با تمام نقاط دنیا فرق دارد و جان را در آدمی تزریق می کند. جانی تزریق می کند تا شیعیان علی ابن ابی طالب خودشان را آماده تر کنند برای مبارزه با استکبار و زمینه سازی ظهور. اصلا شهادت حسین(ع) هم در راستای مبارزه با استکبار بوده است که آن زمان یزید مصداقش بوده است و در زمان ما هم آمریکا و اسرائیل و هم پیمانانشان.
انتهای پیام/
گزارش از شاهین شکوهی
منبع: باشگاه خبرنگاران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۴۶۳۱۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بازسازی چهره زن عراقی از ۷۵۰۰۰ سال پیش / عکس
به گزارش خبرآنلاین و به نقل از ایسنا، این زن که به نام شاندر زی (Shanidar Z) معروف است، سال ۲۰۱۸ در غار شاندر، کردستان عراق (۸۰۰ کیلومتری شمال بغداد) پیدا شد. این زن از گونه نئاندرتال است، نزدیکترین خویشاوند انسانتبار انسانهای امروزی که حدود ۴۰ هزار سال پیش و پس از هزاران سال همزیستی با هوموسپینس (انسان خردمند) منقرض شد.
دانشمندانی که بقایای این اسکلت را مطالعه میکنند، بهزحمت ۲۰۰ قطعه استخوان جمجمه او را کنار هم قرار دادند. آنها از خطوط صورت و جمجمه این زن برای بازسازی چهرهاش استفاده کردند تا بفهمند او چه شکلی بوده است.
شرح عکس: اما پومروی در کنار جمجمه «شاندر زی»
دکتر اما پومروی (Emma Pomeroy)، دیرینهانسانشناس و دانشیار دپارتمان باستانشناسی دانشگاه کمبریج که اسکلت را از زیر خاک بیرون آورده است، میگوید: «جمجمههای نئاندرتالها با برجستگیهای قابلتوجه و بدون چانه متفاوت از جمجمههای گونه خودمان به نظر میرسند. بازسازی صورت شاندر زی نشان میدهد که این تفاوتها ممکن است در زندگی واقعی آنها آنقدر فاحش نبوده باشد. او درواقع نسبت به اندازهاش، چهره بزرگی دارد. او برآمدگیهای ابروی بزرگی دارد که معمولاً ما آنها را نمیبینیم».
نئاندرتالها حدود ۳۰۰ هزار سال در سراسر اروپا، خاورمیانه و کوههای آسیای مرکزی زندگی کردند و حدود ۳۰هزار سال با انسانهای امروزی همپوشانی داشتند. تجزیهوتحلیل دیانای انسانهای امروزی نشان داده است که در آن روزگار، نئاندرتالها و هوموسپینسها با یکدیگر همزیستی داشتهاند و وجود ردپای ژنتیکی نئاندرتالها در انسانهای امروزی، نشانی از وجود روابط خانوادگی بین این دو گونه است.
تحلیل جدید
شرح عکس: چهره بازسازی شده «شاندر زی»
هنگامیکه پومرو برای اولین بار این اسکلت را با حفاری خارج کرد، جنسیت آن بلافاصله مشخص نشد زیرا فقط نیمه بالایی بدن حفظ شده بود و خبری از استخوانهای لگن نبود. گروهی که در ابتدا بقایای آنها را موردمطالعه قرار دادند، روی روش نسبتاً جدیدی تکیه کردند که شامل تعیین توالی پروتئینهای داخل مینای دندان برای تعیین جنسیت شاندر زی بود.
محققان دانشگاههای کمبریج و لیورپول، طول و قطر استخوانهای بازوی «شاندر زی» را با دادههای مربوط به انسانهای امروزی مقایسه کردند و قد این نمونه را حدود ۵ فوت (۱٫۵ متر) تخمین زدند. تجزیهوتحلیل ساییدگی دندانها و استخوانها نشان داد که او در زمان مرگ در اواسط چهلسالگی زندگی خود بوده است.
پومروی میگوید: «این تخمین معقولی است، اما ما نمیتوانیم ۱۰۰ درصد مطمئن باشیم که او مسنتر نبودهاند. آنچه میتوانیم بگوییم این است که «شاندر زی» عمر نسبتاً طولانی داشته است. برای آن جامعه، آنها احتمالاً از نظر دانش و تجربه زندگی بسیار مهم بودند».
غاری که «شاندر زی» در آن دفن شده بود، در میان باستانشناسان و دیرینهشناسان مشهور است زیرا ۱۰ نئاندرتالی که طی گمانهزنیهای سال ۱۹۶۰ در آنجا کشف شد، محققان را به این باور رساند که نئاندرتالها بارها به غار شاندر بازگشتهاند تا مردگان خود را دفن کنند و حتی ممکن است که نئاندرتالها، مردگان خود را با «گُل» دفن کرده باشند و این اولین چالش در برابر دیدگاه رایجی بود که انسانهای باستانی را نادان و بیرحم میدانست. بااینحال، تحقیقات بعدی توسط گروه پومرو، نظریه تدفین با گُل را موردتردید قرار داده است.
در عوض، آنها گمان میکنند که گرده کشفشده در میان گورها ممکن است از طریق زنبورهای گردهافشان وارد گور شده باشد. بااینحال، در طول سالها دانشمندان شواهد فزایندهای از هوش و پیچیدگی نئاندرتالها، ازجمله هنر و ابزار پیدا کردهاند.
شاید نئاندرتالها مردگان خود را با دستههای گل تجلیل نمیکردند، اما تحقیقات نشان میدهد که ساکنان غار شاندر احتمالاً گونهای همدل بودند. بهعنوانمثال، یک نئاندرتال مرد که در آنجا دفن شده بود، ناشنوا بود و با ضربهای به بازو و سرش فلج شده بود که احتمالاً او را تا حدی نابینا میکرد، اما او مدت زیادی زنده بود، بنابراین طبق تحقیقات باید از او مراقبت میشد.
پومروی میگوید که شاندر زی اولین نئاندرتالی است که در بیش از ۵۰ سال گذشته در این غار پیدا شده است، اما این مکان هنوز هم میتواند بستری برای اکتشافات بیشتر باشد.
بازسازی جمجمه
پومروی بازسازی جمجمه شاندر زی را که نسبتاً بلافاصله پس از مرگ له شده بود، بهعنوان یک «پازل سهبعدی با حساسیت بالا» توصیف کرد.
استخوانهای فسیلشده در بلوکهای کوچکی از رسوبات غار برداشته شده و در فویل پیچیده شدند و محققان آنها را برای تجزیهوتحلیل به دانشگاه کمبریج فرستادند.
در آزمایشگاه کمبریج، محققان از هر بلوک میکرو سیتیاسکن گرفتند و از اسکنها برای هدایت استخراج قطعات استخوانی استفاده کردند. دکتر لوسیا لوپز پولین (Lucía López-Polín)، همکار پومروی، محافظ باستانشناسی از موسسه کاتالان برای دیرینه اکولوژی انسانی و تکامل اجتماعی در اسپانیا، بیش از ۲۰۰ تکه جمجمه را با چشم کنار هم قرار داد تا آن را به شکل اولیه خود بازگرداند.
این گروه جمجمه بازسازیشده را اسکن و پرینت سهبعدی کردند که پایه و اساس سر بازسازیشدهای را شکل داد که توسط دیرینه هنرمندان دوقلوی دانمارکی، آدری و آلفونس کنیس (Adrie and Alfons Kennis)، لایههایی از ماهیچه و پوست روی آن قرار بگیرد.
۵۴۵۴
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902145 ذوالفقار دانشی