از زیادی جوابها در عذابیم
تاریخ انتشار: ۷ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۳۱۴۲۶۲
18 سال پیش به ایران میآید تا به تعبیر خودش در پروژههای پارس جنوبی مشارکت کند. پیشتر در کانادا زندگی میکرده، کار میکرده و درس میداده است. تخصص اصلی او آنالیز سیستمهای مکانیکی است. حسن فرامرزی
ایران آنلاین / نگاهی به فهرست کتابهایی که این عضو هیأت علمی دانشکده مکانیک دانشگاه امیرکبیر تألیف و ترجمه کرده نشان میدهد که او صاحب یک ذهن میان رشتهای است و میخواهد میان علوم مهندسی و علوم انسانی، میان مکانیک و صنایع و مدیریت و تاریخ، میان مدرنیته و سنت پل بزند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
حدود دو دهه پیش وقتی به ایران آمدید در فضای کار خود را مواجه با چه شرایطی یافتید؟
ما آن زمان مسابقه شدیدی با قطر در پارس جنوبی داشتیم. امریکاییها برای قطر بهرهبرداری میکردند و ما تازه میخواستیم شروع کنیم و خب غرورمان جریحه دار بود. دوره کلینتون تازه صحبت تحریمها هم میشد. توتال فاز دو و سه را شروع کرده بود اما روی فاز یک کار چندان جدیای انجام نشده بود. قرار بود فاز یک با مدیریت ایرانی انجام شود. این خیلی برای ما افتخارآفرین بود. آن موقع آقای بهزاد نبوی رئیس هیأت مدیره پتروپارس بود و بنا داشت تجربه مپنا را پیاده کند. توجه کنید که دهه اول انقلاب پروژههای با مدیریت ایرانی ما حداکثر 10 میلیون دلار بود. در دهه دوم یک اعشار بالا آمدیم و به پروژههای صد میلیون و 200 میلیون دلاری یعنی همان تجربه و تصمیم هوشمندانه مپنا رسیدیم. یک دهه بعد ما یک اعشار دیگر هم بالاتر آمدیم و اجرای پروژههای میلیارد دلاری را با مدیریت ایرانی در پتروپارس آغاز کردیم.
یعنی زمانی که شما آمدید پتروپارس؟
بله شانس با من یار بود که درست در این مقطع وارد شدم منتها ظرف مدت کوتاهی تبدیل شدیم به یک کارگاه خیلی بزرگ که فرهنگهای مختلف در آن حضور داشتند. ما از نروژ و انگلیس و هلند کارشناس و متخصص داشتیم تا مالزی و کره و چین. کارگر هم از اقصی نقاط کشور، ترک و لر و کرد که گاهی واقعاً زبان همدیگر را نمیفهمیدیم اما آمده بودیم پالایشگاه درست کنیم.
و شما این چالشها را میدیدید؟
مهمترین چالش ما ایجاد فضای همکاری بود میان چند هزار آدم جورواجور؛ کاری که ما در آن ضعیف بودیم. کلی کتاب و مقاله در این زمینه خواندم و ترجمه کردم. ترجمه مقالات مجله هاروارد را میدادم به ماهنامه «گزیده مدیریت». ترجمه کتابهای «فرهنگ سازمانی» و «هشت خوان تحول» را نشر فرا چاپ کرد. اما باز میدیدم اینها جوابگو نیست. دانش مدیریت ما برای این عملیات خوب بود اما کافی نبود. از نظر درک مسائل انسانی و فرهنگی خیلی کم داشتیم.
این یک دغدغه شخصی بود یا از طرف مدیران پروژه این مسئولیت به شما داده شد که روی این گسستهای ارتباطی و مدیریتی کار کنید؟
مسئولیت من مدیریت ایمنی، کیفیت و تبعات زیست محیطی عملیات بود که گذشته از جنبه فنی، جنبه انسانی نیرومندی داشت در صورتی که من در دانشکده مهندسی درباره چنین موضوعاتی درسی نخوانده بودم. لذا میدیدم برای اینکه وظیفه خودم را انجام دهم به فهم تازهای نیاز دارم. بعد دیدم از یک سرمایه مشترک میان خودم و دیگران غافل ماندهام و آن ادب و فرهنگ و تاریخمان است. به حرف مولوی رسیدم که همزبانی خویشی و پیوندی است. نشستم شاهنامه خواندم. تاریخمان را نگاه کردم. بالاخره مدیریت ما از زیر بته که عمل نیامده. ما قرنها خوب یا بد زندگیمان را مدیریت کردهایم. بزرگترین و قدیمیترین دیوانسالاری جهان مال هخامنشیان است. بعد دیدم مدیریت کهن ما با وجود آنچه تاریخ میگوید در نهاد وزارت متمرکز شده، نه در نهاد پادشاهی. ما با خلفای عرب و سلاطین غزنوی و سلجوقی و مغول و تاتار چه قرابتی داریم؟ دیدم بار اصلی مدیریت جامعه بر دوش نهاد وزارت بوده که لایهای میان رأس هرم جامعه و بدنه آن است. این نهاد غیر از مشکلات مردم، با آن رأس هرم (که عموماً بیگانه و غاصب است) گرفتاری دارد و از قضا گرفتاری اصلی آن بالایی است. از بیست و چند وزیر روزگار مغول فقط یکی به مرگ طبیعی میمیرد. وزیران عموماً دانشمند و ادیب هستند در صورتی که رأس هرم میتوانست طفل صغیر هم باشد. ناصرالدین شاه 13 سال دارد که پادشاه میشود، کشور را امیرکبیر اداره میکند. ابوسعید بهادر در همین سن ایلخان میشود، خواجه رشیدالدین فضلالله کشور را مدیریت میکند. ملکشاه سلجوقی 18 ساله است، اداره کشور به دست خواجه نظام الملک است. هارون الرشید جوانی خام است که خلیفه میشود، یحیی برمکی دستگاه را میچرخاند. به نظرم ما در دانشکدههای مدیریتمان به این نهاد وزارت، بهعنوان مسئول اداره جامعه و به توانمندیاش، یعنی ادب و فرهنگ و دانش توجه کافی نداشتهایم. ما در دانشکدههای صنعت و مدیریتمان درس تاریخ به دانشجو نمیدهیم. اساساً چنین نیازی را حس نمیکنیم.
ضرورت داشتن این ذهن میان رشتهای از کجا میآید؟
وجه اصلی مدیریت مسائل انسانی است. کتاب مدیریت غربی برای آدمهای غربی نوشته شده. خواندن این کتابها برای ما لازم است، اما هیچ کافی نیست. ما نیاز داریم پیشینه مدیریت خودمان را بهتر بشناسیم تا بهتر بتوانیم کار کنیم؛ این شناخت بدون مطالعه تحولات تاریخی این کشور حاصل نمیشود. معتقدم در شرایط مساوی، مدیری که تاریخ میداند در قیاس با مدیری که نمیداند کار بهتری تحویل میدهد.
تفاوت عملکرد این دو مدیر کجاست؟
مدیری که تاریخ خوانده به نظرم میتواند سیستمیتر بیندیشد و سیستمیتر عمل کند. دورتر و فراتر را میبیند و راهبردیتر فکر میکند و افق دید بازتری دارد اما آن یکی تنگتر مینگرد، تصمیمات آنی میگیرد و عموماً هم این تصمیمات ریسک بالایی دارند. شما شهرسازی ما را ببینید. همین مدیریت انرژی ما را نگاه کنید. سدسازی را ببینید. کارخانههای ما را ببینید. محیط زیست را ببینید. این ناهنجاریها حاصل دست مدیران و مهندسانی است که از دانشکدههای بیگانه با درس تاریخ بیرون آمدهاند و از قضا چون به صورت علمی و دانشگاهی تاریخ نمیخوانیم، یا خودمان را تحقیر میکنیم یا به خودپرستی میافتیم. اینها دو روی یک سکهاند. وجه اشتراک این دو نوع قضاوت هم این است که هردو سطحی و شتابزدهاند.
راه سوم چیست؟
به گمانم باید دست از قضاوت برداریم و به پژوهش بپردازیم. بپرسیم در این فراز و فرود تاریخی تحت تأثیر کدام عوامل بودهایم. این عوامل چه تأثیری بر شخصیت اجتماعی، فردی و شیوه تصمیمگیری ما داشتهاند. من برای تصمیمگیری در صندلی مدیریت و سیاستگذاری باید حجم عظیمی از دادهها را دریافت و پردازش کنم. هرقدر این دادهها عمیقتر و دقیقتر باشند طبعاً ریسک تصمیمات من کمتر میشود.
یعنی بخش اعظمی از بحرانهای مدیریتی ما ماحصل گسست از گذشته است؟
حاصل نا آشنایی با هویت آدمها و دینامیک تاریخی مردمی است که قرار است تصمیمات ما را به اجرا بگذارند. اغلب مدیران ارشد ما نگاه سیستمی ندارند. ما اینهمه تصمیمات اجرایی در حوزههای سیاست و اقتصاد و کشورداری میگیریم بعد میبینیم به آنها عمل نمیشود آنوقت مردم را گناهکار و نافرمان قلمداد میکنیم. مشارکت مردم در کارها با زور ممکن نمیشود.
ما در این 40 سال با یک سیاه نمایی عجیبی درباره گذشته حرف زدیم که آنچه در گذشته و سلسلههای تاریخی روی داده جز تیرگی و نکبت نبوده است. خب این روحیه کشنده کنکاش درباره گذشته نیست؟
چه آنکه میگوید گذشته جهنم بوده و حالا بهشت است و چه آنکه عکسش را میگوید دارد از احساسات مردم بهره کشی میکند. اینها دو روی یک سکهاند. با این ارزیابیهای سطحی نمیشود به واقعیات این جامعه پی برد.
اکنون بعد از دو دهه جستوجوی ریشههای تاریخی مدیریت در ایران چه مؤلفههایی بر شما عیانتر شده است؟
بیش از هرچیز حیرت کردم. ما راه بسیار پرفراز و شیبی را پیمودهایم. هر روز یک موج، هر روز یک اتفاق. ما سر یک چهارراه بیاندازه شلوغ قرار داریم. کشوری که هفت بار اشغال سراسری شده از اسکندر و تازی، تا مغول و تاتار. فقط آمد و شد نظامی هم نیست، آدم و شد فکری و اقتصادی و دینی را هم باید حساب کنیم. ورود اندیشه یونانی، بعد اسلام، بعد غرب امروزی. تراوشات دینی و ادبی و عرفانی خودمان، راه ابریشم، صوفیگری. این ادبیات پهناور و پربار، گاهی هم سخیف و مبتذل. میبینید؟ واقعاً حیرت انگیز است. اما تحصیلات ما هیچ متناسب با این پیچیدگی نیست. کارهای پژوهشی ما در حوزه شناخت خودمان خیلی ناچیز است. ما درباره خودمان بیشتر دچار توهم هستیم. چه در جهت مثبت، چه در جهت منفی.
یعنی پویایی، تحرک و در معرض حادثه بودن اجازه رؤیت و سر درآوردن از کارکرد این سیستم را از ما گرفته است؟
راستش این شده بهانهای برای شانه خالی کردن از زیر بار تحقیق. من به جای اینکه از خودم بپرسم این رویداد چه بود و چه تأثیری بر من گذاشت و من چطور میتوانم خودم را در برابرش حفظ کنم، بیشتر عاطفی برخورد کردهام. با خاطرات تلخش زیستهام و ماتم گرفتهام. در واقع اندیشیدن را کنار گذاشتهام چون به یک رابطه علت و معلولی سطحی دل خوش کردهام. وقتی تحلیل علمی از وقایع نداشتیم و به جایش به تحلیل سطحی بسنده کردیم طبعاً مدیریتمان هم سطحی میشود.
این تفکر در جامعه ما پررنگ است که میگوییم اینجا ایران است و هیچ وقت هم درست نخواهد شد.
کمابیش از جنگهای صلیبی به این طرف، دستکم از جنبه مدیریتی، ما رو به افولیم و غرب رو به صعود. در همین مقطع سروکله دانشگاهها پیدا میشود. الازهر پا میگیرد، ما نظامیه درست میکنیم. غربیها اکسفورد و سوربن و پادوا و کوردبا را میسازند. اما این دانشگاهها با سؤالات متفاوتی سروکار دارند. در غرب جامعه از دانشگاه همه جور سؤالی دارد. پژوهشها در آغاز معطوف به مسائل دینی است اما در ادامه به مسائل سیاسی و اجتماعی میانجامد. چطور زندگی کنیم؟ چطور قانون بنویسیم؟ با جاده و ساختمان و بیماری چه کنیم؟ این سنت هنوز هم در غرب ادامه دارد. اما در الازهر و نظامیه پرسشها در حوزه موضوعات فقهی و کلامی محدود میماند. فلسفه تعطیل است. علم تعطیل است. گهگاه ستارههایی مانند خواجه نصیر یا غیاثالدین جمشید کاشانی میبینیم اما استثنا است، موج درست نمیشود. ریشه نمیدواند. طوفان کوچکی ریشه کنش میکند. عمده مدارس و دانشگاههای قدیمی اروپا هنوز فعالند و توسعه پیدا کردهاند چون در طول تاریخ به سؤالات جامعه جواب دادهاند و جامعه هم از آنها پشتیبانی کرده.
چرا دانشگاهها در شرق یا بهتر بگویم در ایران به سمت سؤالات جامعه نمیچرخند؟
به تصور من این برمیگردد به نوع پرسشی که از دانشگاه میشود. جامعه ما سؤال چندانی از دانشگاه ندارد. در مسائل انسانی که اصلاً دانشگاه را قبول ندارد. در چالشهای فنی و مهندسی هم باز سراغ دانشگاه نمیآید. خب طرف یک توربین 40 میلیون دلاری زیمنس را در نیروگاهش راه انداخته اگر خراب شد سراغ من که نمیآید. حق هم دارد. ما نمیتوانیم او را سرزنش کنیم. ما در پارس جنوبی با وجود همه تلاشی که کردیم نتوانستیم با دانشگاه رابطه برقرار کنیم. در غرب این رابطه تاریخی و ریشه دار است. سطحی و نمایشی نیست.
چرا؟
نمیدانم. من کتابی ترجمه کردهام با عنوان: «چرا چیزها میشکنند؟» من این لیوان را رها میکنم و میافتد میشکند. شما بگویید چرا این لیوان شکست؟ دیگر از این سؤال سادهتر داریم؟ عموماً جواب میدهیم «چون» افتاد زمین. نویسنده میگوید این پاسخ غلط است. باید بگوییم لیوان «وقتی» افتاد زمین شکست. شکستن لیوان دهها و شاید صدها علت دارد که من هیچ وقت نمیتوانم به همه آنها پی ببرم. اگر لیوان شیشهای نبود، اگر زاویه برخوردش با زمین فرق میکرد، اگر کهنه نبود، اگر بلورهایش آرایش دیگری میداشت و بسیاری اگرهای دیگر... شاید نمیشکست. برای پاسخ دادن به همین پرسش ساده سر از فیزیک کوانتوم در میآوریم ولی باز هم نمیتوانیم جواب دقیق بدهیم. میخواهم بگویم پاسخ صحیح به سؤالی به این سادگی چقدر دشوار است آنوقت ما به چراهای بسیار پیچیدهتر پیاپی و بدون اندیشیدن کافی جواب میدهیم. ما با جوابهای نسنجیدهای که به مشکلاتی مانند شهرنشینی و محیط زیست و ترافیک و بیکاری و اقتصاد و عدالت اجتماعی و مسائل انسانی دادهایم مشکل را پیچیدهتر کردهایم.
اساساً ما از زیادی جواب در عذابیم. دانشگاه ما دارد جواب تولید میکند اما برای پرسشهایی که بیشترشان ریشه در جامعه ما ندارند و ما نمیدانیم از کجا میآیند. انگار قرار نیست دانشگاه ما درگیر پرسشهای واقعی جامعه خودمان بشود چون این پرسشها در جاهای دیگری غیر از دانشگاه پردازش میشوند و برایشان راه حل عرضه میشود. ما الان نزدیک به 100 هزار دانشجوی دکترا داریم. خب این چه قدرت عظیمی برای تحقیق و پژوهش، بخصوص در حوزه مسائل انسانی در اختیار جامعه قرار میدهد. حالا برونداد را نگاه کنید. برونداد پژوهش اینها معطوف به حل مشکلات این جامعه نیست بلکه متوجه پاسخ به سؤالاتی است که جوامع دیگر از دانشگاههای خودشان کردهاند. ما داریم به خرج خودمان در پاسخ دادن به پرسشهایی مشارکت میکنیم که دیگران مطرح کردهاند و سودش را هم میبرند. بعد ما برای خریدن همان پاسخها باید جداگانه پول بدهیم. افسوس بزرگتر این است که در اکثر موارد نمیدانیم سهم ما از این پاسخ چه میزان است. محققان دانشگاهی ما عموماً از مختصات و جایگاه موضوع تحقیق خودشان آگاه نیستند. دانشجو فقط میداند مثلاً درباره فلان نوع یاتاقان دارد تحقیق میکند اما نمیداند کدام صنعت، کدام نهاد، کدام شرکت، در کدام کشور از حاصلش بهره میبرد.
حرفهای شما مرا یاد مثال «فیل در اتاق تاریک» مولانا میاندازد. ما در اتاق تاریکیم و نمیتوانیم کلیت فیل را لمس کنیم.
از کلیت این فیل کسی خبر دارد که سؤال را با دانشگاه در میان گذاشته. ما که در جزئیات داریم کار میکنیم بیخبریم. صاحب سؤال، خواه دولت باشد خواه بخش خصوصی، میداند این سؤال را چرا مطرح کرده و بازار کاربردش کجاست. او در واقع از سمت بازار شروع کرده و دیده بازار به این پاسخ نیاز دارد. حال آمده سراغ دانشگاه که پاسخ سؤالش را بگیرد. ولی ما کاری به بازار نداریم و فقط داریم پاسخ تولید میکنیم. دانشجوی ما بهصورت انفرادی دانش تولید میکند، دانشگاهمان هم بهصورت جمعی. اما کسی کاری به بازار مصرف این دانش ندارد. نفس تولید دانش خجالت که ندارد هیچ، مایه سربلندی است. اما اینکه ندانیم این دانش کجا و به وسیله چه کسی، چه بنگاهی، چه نهادی، چه کشوری به کار گرفته میشود اما و اگر دارد. ما با این بازار آشنا نیستیم.
نتیجه چنین وضعی این میشود که بخش مهمی از ظرفیت دانشگاه فقط صرف تعلیم و تربیت افرادی برای چرخاندن دستگاهها و نهادها و صنایعی میشود که دیگران خلق کردهاند. این کار خیلی هم خوب و لازم است، ولی کار اصلی دانشگاه این نیست. این کار عموماً مال کالجها و مدارس فنی و حرفهای است و بیشتر هم از جنس تولید مهارت است تا تولید دانش. الان تولید ما در این زمینه بسیار بیش از میزان بازار مصرف آن است. تازه راستش را بخواهید بازار مصرف همین مهارتهای فنی را هم بهدرستی نمیشناسیم. بسیاری از این جوانان اگر کاری داشته باشند یا سرباز نباشند به مراتب بالای تحصیل مانند دورههای دکترا پا نمیگذارند. بسیاریشان اصولاً به کار تحقیق علاقهمند نیستند. آنی هم که علاقه دارد وقتی تحقیقش به درد این جامعه نخورد طبعاً حاصل کارش سر از جای دیگر در میآورد یا باطل میماند. در چنین فضایی حس میکنیم دانشگاهمان شناور است، لنگرگاهی ندارد، حاصل کارش معطوف به جامعه خودش نیست.
درک و دریافت من از سخنان شما این است که ما نیاز به سکوت داریم چون پر از دهان شدهایم.
منظورم این است که از این دهان بیشتر باید پرسش بیرون بیاید تا راه حل. تا وقتی نپرسیم حاصل کار این صد هزار نفر چیست و در کدام بازار قرار است مصرف شود پژوهش اصیل و دانشگاه اصیل و بهدنبالش مدیریت اصیل ریشه نمیبندد و پژوهشگر ما آن آتش درونی لازمه پژوهش اصیل را در درون خودش حس نخواهد کرد. مثل شهر بزرگ و درندشتی میشود که شما میخواهی بدون نقشه کسی را در آن رها کنی که برود جایگاهش را پیدا کند. ما الان بهجای اینکه نقشهای از وضع بازار کار و نیاز کشور در اختیار جوان دانشگاه دیده قرار دهیم با کلی منت وامی به او میدهیم و رهایش میکنیم. تازه همان وام هم گیر جوان اهل درس و دانش نمیآید. آدمهایی وام را میگیرند که بلدند چطور فوری مدارک را جور کنند و پشت در بانک بایستند. آن بچه درسخوان باید برود ته صف.
منظورتان بنگاههای زودبازده است؟
هر اسمی. یک زمان زودبازده، یک زمان استارت آپ، یک زمان دانشبنیان. تا ما درباره خودمان و نیازمان و بازارمان و قدرت تولیدمان اخبار و اطلاعات درست نداشته باشیم ریسک این جور کارها بالا خواهد بود. غرب اگر از این کارها میکند تا حد زیادی اطلاعات بازارش را پیشاپیش تهیه کرده. آنها اطلاعات بازار جهان را دارند. درباره بازار ما خیلی بیش از خود ما میدانند. درباره تاریخ ما و فرهنگ ما و رفتار ما و هویت ما خیلی بیش از خود ما کار میکنند. انگلیس 3 هزار محقق طراز اول تاریخ دارد که روی تاریخ جهان کار میکنند. کمبریج تاریخ همه ملتها را نوشته است. خب چه کسی گزیدهتر برد کالا؟ این در حالی است که نیروی تحقیق خودمان که در دانشگاه داریم و بسیار مبارک و ارزشمند است نصیب خود ما نمیشود.
چقدر ما متوجه رابطه تحقیق با کارآفرینی مولد و نوآور بودهایم؟
سالانه نزدیک به 50 میلیارد دلار صرف بازار پژوهی – Market Research – میشود. نزدیک 40 درصد این مبلغ در امریکای شمالی هزینه میشود و همین مقدار در اروپا، 15 درصد در شرق آسیا و 5 درصد در امریکای لاتین. خاورمیانه عملاً هیچ. ما اینجا کارخانهای با هزار مصیبت درست میکنیم و محصولش را میبریم بازار اما کسی نمیخرد. نگاه کنید در محله خودتان با چه شتاب و شلختگی صنفهای مختلف میآیند و میروند. اول پیتزایی میآید، سه ماه نگذشته او میرود کافی شاپ میآید، به دو ماه نکشیده کلهپزی میآید. چرا؟ چون طرف گمان میکند هرچه تولید کند از او میخرند. ما با ساز و کار بازارپژوهی به اندازه کافی آشنا نیستیم. این یک علم است که شما از مکانیسم تعاملات سر دربیاوری. ما فقط درسهای سمت تولید را به جوانها میدهیم در حالی که بیش از هرچیز لازم دارند درباره بازار مصرف دانستههای خودشان، چه در ایران و چه در جاهای دیگر جهان، اطلاعات پیدا کنند. بهگمان من این برعهده معاونت فناوری ریاست جمهوری است که نقشه بازار نیاز کشور به دانش و مهارت و تحقیق را تهیه کند و در اختیار جوانان و دانشگاهیان بگذارد. مراکز دانشگاهی کشور اگر با هدایت و پشتیبانی این معاونت مأمور تهیه این نقشه بشوند کار خیلی جلو میافتد. این نقشه برای سرمایهگذار و سیاستگذار و کارجو و کارآفرین خیلی لازم است. اگر کسی به ما بگوید این بازار صنعت سنگ است، این بازار صنعت نان است، این بازار لوازم خانگی است خیلی کارمان راحت میشود. در بسیاری از این بازارها ما کورکورانه وارد میشویم و شکست میخوریم. منظورم از بازارپژوهی فقط این نیست که از فلان کالا در کشور سالانه چقدر خریده میشود. منظورم مکانیزم تولید و مصرف و پراکندگی اینها، فناوری اینها، نیروی انسانی اینها، میزان بازدهی اینها، خوشهبندی اینها، زنجیره ارزش اینها و جمیع جهات دیگر است آنهم در یک شبکه دینامیکی که اطلاعاتش پیوسته روزآمد میشود. در یک کلمه منظورم نقشه زیستبوم هر کالا و صنعت و خدماتی است که در این کشور تولید و مصرف میشود.
اگر بخواهیم نوزایی در فرهنگ کارآفرینی کشور روی دهد به چه اولویتهایی باید توجه کنیم؟
نمیدانم. اما تصور میکنم ترجمه کلمه Entrepreneurship به کارآفرینی چندان رسانای مفهوم اصلی نیست. برداشت ما بیشتر معطوف به ایجاد شغل است در صورتی که عنصر اصلی Entrepreneurship نواندیشی و نوپردازی و جهتگیری به سمت آینده است. اروپا به اندازه امریکا متوجه آینده نیست. چرا در اروپا یک مایکروسافت یا گوگل یا اپل یا فیسبوک پدید نمیآید؟ اروپا قدیمیتر و محافظهکارتر از امریکا است. عنصر دوم Entrepreneurship سرمایه خطرپذیر یاVenture capital است. این نوع سرمایه فرق دارد با سرمایهای که با خون دل و وثیقه و نزول سنگین از بانک قرض بگیریم. این سرمایه در بازاری تأمین میشود که به آینده امیدوار است و آماده است برای پروراندن یک ایده مایه بگذارد و ریسک کند. اگر این سرمایه خطرپذیر نباشد من نمیروم دنبال نوآوری. این هردو عنصر در کشور ما چندان محلی از اعراب ندارند. اینجا ما خیلی بیش از آنچه که به آینده فکر کنیم درگیر ستایش گذشتهایم. ضمن اینکه آمادگی ریسکپذیری چندانی نداریم. ریسک کردن و اصولاً فهم ریسک جزو موضوعاتی است که چندان مورد توجه ما و جزو مطالعات جدی دانشگاهی ما نیست. من این موضوع را با ترجمه کتاب «قوی سیاه» اثر نسیم نیکلاس طالب سعی کردم مطرح کنم. از این کتاب خیلی استقبال شده اما هنوز کار زیادی در این باره روی دستمان هست. جامعه امروزی خیلی پیچیدهتر از آن است که بخواهیم بیگدار به آب بزنیم. فهم و مدیریت ریسک شاید ضعف اصلی مدیریت کشور باشد. این فهم و درک هم صرفاً با خواندن کتاب دانشگاهی یا تجربه محض حاصل نمیشود. خیلی بیش از اینها باید درباره بود و باش خودمان تحقیق و تفحص کنیم./ روزنامه ایران
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۳۱۴۲۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شمارش معکوس: رانگنیک این هفته به بایرن جواب میدهد
به گزارش "ورزش سه"، مذاکرات بایرن مونیخ و رالف رانگنیک همچنان ادامه دارد. باواریاییها پس از اینکه ژابی آلونسو اعلام کرد در بایر لورکوزن خواهد ماند و سپس یولیان ناگلزمان، گزینه بعدی آنها، قراردادش را با تیم ملی آلمان تمدید کرد، به سراغ رالف رانگنیک رفتند.
او که هدایت تیم ملی اتریش را بر عهده دارد، با پیشنهاد بایرن مونیخ وسوسه شده که روی نیمکت بایرن مونیخ بنشیند. مدیران باشگاه مونیخی اعلام کردهاند که قبل از پایان فصل تکلیف نیمکت و جانشین توماس توخل را مشخص میکنند.
در گزارش جدیدی اسکای اسپورت آلمان خبر داده که رانگنیک نهایتاً تا هفته آینده به پیشنهاد بایرن پاسخ خواهد داد. بر اساس این خبر، رانگنیک گزینه مدنظر همه مدیران بایرن، از جمله اولی هوینس است. بایرن انتظار دارد پاسخ رانگنیک مثبت باشد و در حال حاضر به گزینه دیگری فکر نمیکنند. باشگاه به او قراردادی سه ساله پیشنهاد داده است و انتظار میرود رقم غرامت جدایی او از تیم ملی اتریش حدود یک میلیون یورو باشد.
دور جدید مذاکرات قرار است از فردا پس از بازی بایرن مونیخ و رئال آغاز شود. بایرن به رانگنیک اطمینان داده که او به اندازه مکس ایبرل و کریستوف فرویند بر روی تصمیمات نقل و انتقالاتی تأثیرگذار خواهد بود.