Web Analytics Made Easy - Statcounter

بانو هانیه عبداللهیان می‌‌گوید: وقتی خبر شهادت محمدرضا را برایم آوردند شکر خدا را گفتم که فرزندم چنین عاقبت زیبایی پیدا کرده است.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج، مادر تنها واژه‌‌ایست که تمام احساسات زیبای بشری را وام‌‌دار است. مادرانه‌‌های زیبای مادران شهید سرزمینم در گوشه گوشه این مرز و بوم به یادگار مانده و صدای لالایی هایشان زیباترین آواهای طنین انداز در هوای وطن است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سال‌‌‌ها از آن روزهای پر تپش می‌‌گذرد، مادران دلاور آن روزها اکنون کمر خمیده‌‌اند و گذر عمر بر چهره‌‌های معصوم همیشه خندانشان رد انداخته است؛ با یکی از این مادران به گفتگو نشسته‌‌ایم که فرزندش را تقدیم اسلام و انقلاب کرده است.

آناج: از فرزند شهیدتان برایمان می‌‌گویید

هانیه عبداللهیان: خداوند در قرآن در سوره بقره می‌‌فرماید: به شهدا مرده نگویید آنها زنده هستند لیکن شما نمی‌‌توانید مقامشان را درک کنید. در سوره دیگری نیز می‌‌فرماید آن‌‌ها زنده هستند و در کنار ما روزی می‌‌خورند.

محمدرضا در سال 1338 در میلاد امام رضا به دنیا آمد و به همین دلیل نیز نامش را محمد رضا نهادیم. او دومین فرزند من می‌‌باشد و به غیر از او 3 دختر و دو پسر دیگر نیز خداوند به من عطا نموده است.

آناج: آیا خاطره‌‌ای از تولد و دوران کودکی ایشان دارید؟

به هنگام تولد بند ناف به گردنش پیچیده بود و تا چند دقیقه پس از تولد نفس نمی‌‌کشید با تلاش بسیار دوباره به زندگی برگشت. از دوران کودکی همواره به مسجد و هیئت می‌‌رفت و علاقه خاصی به دستگاه امام حسین داشت، در درس خواندن بسیار جدی و کوشا بود. زمانی که 6 ساله شد من و پدرش به دلیل هوش زیادش یک سال زودتر او را در مدرسه ثبت نام کردیم. 

آناج: از خصوصیات اخلاقی شهید بفرمایید:

اهل نماز و روضه، هیئت و دستگاه امام حسین (ع) بود، صفای باطن و سادگی و محبت از خصوصیات بارزش بود، بسیار به دیگران چه بزرگتر و چه کوچکتر احترام می‌‌‌گذاشت، خوش اخلاق و خوش برخورد بود و طبع ظریفی داشت، از طرف سپاه برای مدت حدود یک سال به مناطق محروم سیستان و بلوچستان رفته بود در آن جا با بچه‌‌ها بسیار ارتباط نزدیکی برقرار کرده بود و به آن‌‌ها درس می‌‌داد و در کنارش قرآن و احکام هم می‌‌آموخت، به هنگام بازگشتش بچه‌‌ها و بزرگترهایشان برای رفتنش گریه می‌‌کردند، این نمونه‌‌ای از خوش برخوردی و مهربانی پسرم بود که همه را به خود جذب می‌‌کرد.

نسبت به خانواده‌‌اش بسیار مهربان بود و به همسر و فرزندش علاقه فراوان داشت، از چگونگی رفتارش با همسرش برای نمونه به هنگام بیرون رفتن نمی‌‌گذاشت همسرش برای بستن بند کفش‌‌هایش خم شود و خود بند کفش‌‌های همسرش را می‌‌بست و می‌‌گفت شما خم نشوید این وظیفه من است. این‌‌ها نمونه هایی از خانواده دوستی محمد رضا بود. پسرم تمامی صفاتی که خداوند دوستشان دارد را داشت. همواره به ما یادآوری می‌‌کرد که در نمازجماعت و نماز جمعه شرکت کنیم و از تشریفات بپرهیزیم.

آناج: شیوه تربیتی شما در خصوص فرزندانتان چه بود که چنین اولادی را تحویل جامعه دادید؟

من و پدر فرزندانم در خانواده هایی با ایمان و دارای فضای معنوی بزرگ شدیم و آن را به فرزندانمان نیز انتقال دادیم. پدر من شخص بسیار مومنی بود و محمد رضا نیز چه از نظر ظاهر و چه خلق و خو بسیار به پدر مرحومم شباهت داشت. من خود نیز از دوران جوانی پیوسته به مسجد و مراسمات مذهبی می‌‌رفتم و فرزندانم را نیز از کودکی با این فضا آشنا کردم، محمدرضا همیشه می‌‌گفت که مادر تو ما را این چنین به بار آورده‌‌ای، ما از تو چنین آموخته‌‌ایم. در زمان طاغوت در خانه ما حتی یک رادیو هم نبود تا مبدا گناهی وارد خانه ما شود. شیوه تربیتی من پیروی از قرآن و ائمه بوده است.

آناج: ایشان در زمان انقلاب نیز فعال بودند، از فعالیت هایشان در دوران نوجوانی و دانشجویی‌‌شان بفرمایید:

از نوجوانی در فعالیت‌‌‌های مخفیانه شرکت می‌‌کرد و در زمان دانشجویی نیز که مصادف با دوران انقلاب بود بسیار فعالیت داشت، وی در ابتدا در رشته فیزیک دانشگاه سراسری کاشان پذیرفته شد و در آن جا نیز بسیار فعالیت داشت، پس از حدود یک سال به این دلیل که دیدند بسیار فعال است و هم این که از نظر درسی بسیار قوی بود او را از دانشگاه تبریز خواستند و به این جا انتقال یافت. در همین حین نیز عضو سپاه پاسداران شد و در بخش تبلیغات فعالیت می‌‌کرد.

آناج: از فعالیت‌‌هایشان در سپاه پاسداران بفرمایید:

 در روز اولی که وارد سپاه شد یک دست لباس پاسداری و یک قرآن به او هدیه داده بودند، با شوق فراوانی آن‌‌‌ها را نزد من آورد، به قدری علاقه به سپاه و انقلاب داشت که در پوست خودش نمی‌‌گنجید. به تازگی عضو سپاه شده بود که جنگ تحمیلی آغاز شد، او با وجود این که دانشجوی ممتازی بود درس را رها کرد، همه می‌‌گفتند در دانشگاه به امثال شما احتیاج هست به جبهه نروید، ولی او قبول نکرد و گفت من مطیع امر امام هستم و ایشان می‌‌گویند جبهه‌‌ها بهترین دانشگاهند، اکنون در جبهه به حضور ما نیاز است.

در سپاه مداح بود و رزمندگان را به هنگام اعزام راهی می‌‌کرد، به هنگام آوردن شهدا مداحی می‌‌کرد و شعارهای انقلابی می‌‌داد، شب و روز در حال فعالیت در تبلیغات سپاه بود. به همراه حاج بیوک آسایش و حاج صادق کمالی در یک اتاق همکار بودند. همسرش از او می‌‌پرسید آقا محمدرضا سمت تو در سپاه چیست؟ می‌‌گفت در سپاه سمت معنایی ندارد ما همه فی سبیل الله در سپاه فعالیت می‌‌کنیم و به سمت و مقام اهمیتی نمی‌‌دهیم. ما سپاه را به دلیل این که امام تاسیس کرده با دل و جان دوست داریم. می‌‌گفت در سپاه هیچ کس با دیگری فرقی ندارد همه برادر هم هستیم و همه خدمتگزار خلقیم.

همسرش می‌‌پرسید آقا محمد رضا حاج بیوک از نظر ایمان سر تر از تو است یا تو بهتری؟ در پاسخ همسرش می‌‌گفت مرا با چه کسانی مقایسه می‌‌کنی؟ من حتی نمی‌‌توانم خاک پای این بزرگان نیز باشم. احترام گذاشتن به بزرگترها از خصوصیات اخلاقی بارزش بود. می گفت من خجالت می‌‌کشم که این همه بچه‌‌ها را به جبهه رفتن تشویق می‌‌کنم، آن‌‌ها به فیض شهادت نائل می‌‌شوند و من این جا مانده‌‌ام، من از خانواده‌‌های شهدا خجالت می‌‌کشم. بالاخره عازم جبهه شد. به هنگام عازم شدن به جبهه همیشه پسرش روح الله و برادر کوچکش محمد را در آغوش می‌‌گرفت و لبخند از لب‌هایش دور نمی‌‌شد.

آناج:  آیا خاطره‌‌‌ای از مداحی ایشان دارید؟

من خودم بسیار به یکی از مداحی‌‌هایش در جبهه که فیلمش نیز موجود است و در تلویزیون نیز پخش شده علاقه دارم، اشعار جنگ جنگ تا پیروزی و نوحه «قانلی باشین یا حسین بنزیر آیه   نیزه ده قرآن اخور آیه به آیه» را در این فیلم می‌‌خواند. دیگری نوحه‌‌ای است که خودش هم بسیار به آن علاقه داشت و همیشه ورد زبانش بود، این نوحه از زبان حضرت زینب است «گز یاشیمی یارالاریوا مرهم ائیلرم» پس از بازگشت پیکر او و همرزمانش پس از 10 سال، در خانه شهید آن‌‌ها را برای تشییع آماده می‌‌کردند، در جیبش کاغذی پیدا کرده بودند که همین نوحه بر رویش نوشته شده بود، در زیرش نیز نوشته بود این نوحه را زیاد بخوانید و مرا هم با خواندنش یاد کنید. همیشه در پایان مداحی‌‌هایش درخواست شهادت از خداوند می‌‌کرد و می‌‌گفت دعا کنید شهید شوم.

آناج: از چگونگی شهادتشان بگویید، چه طور خبر شهادتشان به شما رسید؟

عضو گردان امام حسین(ع) در لشگر 31 عاشورا و همرزم بزرگان این لشگر بود. در 25 اسفند ماه سال 63 در عملیات بدر در شرق دجله به همراه شهید باکری به شهادت رسید. همرزمانش من جمله حاج مهدی خادم آذریان تعریف می‌‌کنند به هنگام سوار شدن بر قایق، کاغذی از جیبش خارج نمود، نگاه عمیقی به آن انداخت و سپس پاره‌‌اش کرده و در آب انداخت. از او پرسیده بودند باصر این چه بود؟ پاسخ داده بود عکس فرزند خردسالم روح الله است، دیدم که این عکس و یاد پسرم مرا مشغول خواهد کرد، با این کار خواستم فکرم فقط نزد خدایم باشد. بنا به تعریف همرزمانش چندین تیر به گلو و سینه‌‌اش برخورد کرده و چندین ساعت به شهادت رسیدنش طول کشیده بود، در تمام مدتی که زخمی بود تا زمانی که به شهادت رسید ذکر می‌‌گفته است.

 همه مادران و خانواده‌‌هایی که فرزندان و همسرانشان را به جبهه راهی می‌‌کردند آماده بودند و خود را برای رسیدن خبر شهادت احتمالی عزیزانشان حاضر می‌‌کردند. هر روز در شهر و محله شهید داشتیم. زمانی که خبر شهادتش رسید روزهایی بود که صدام شهرها را بمباران می‌‌کرد. در سپاه همهمه بود. اما خبر اصلی را خانواده شهید سروری برای من آوردند، خبر شهادتش را دادند و به من تبریک گفتند، من پس از شنیدن خبر، خدا را شکر کردم که فرزندم عاقبتی زیبا همچون شهادت داشته است. من به مادرانی که بیش از یک شهید دارند می‌‌گویم که من نزد شما خجالت می‌‌کشم چرا که شما دو یا چند شهید داده اید و من نزد شما کوچکترینم.

آناج: پیکر شهید باصر 10 سال بعد به آغوش وطن بازگشت، چه حسی به هنگام بازگشت ایشان و تدفینشان داشتید؟

60 شهید که در سال 63 شهید شدند، پس از 10 سال پیکرهایشان بازگشت، محمدرضا نیز جزء آن‌‌ها بود. پیکرها را در ابتدا به خانه شهید می‌‌آوردند، در آن جا همه برای دیدار می‌‌رفتند، عزاداری می‌‌کردند و سپس تشییع می‌‌شد. به خانه شهید رفتیم و در آنجا در آغوش گرفته و بوسیدمش، عزاداری شد و در روز 21 رمضان به خاک سپرده شد. از بازگشت پیکرش خوشحال بودم همان طور که از شهادتش خوشحال گشتم. این چیزها برای ما هم در دنیا و هم در آخرت افتخار است. کسی که می‌‌داند آخرت فرزندش آباد شده غصه‌‌ای ندارد. شهیدان عاقبت به خیری را برای خود خریدند. همان طور که حضرت زینب در مجلس یزیدیان گفت من جز زیبایی چیزی ندیدم ما هم پیرو حضرت زینبیم و تسلیم خواست خداوند هستیم.

  پس از بازگشت پیکرش برای مراسمی به یکی از مساجد رفتم، یک خانم جوان به نزدم آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت شما مادر شهید باصر هستید؟ گفتم بله، گفت من از طریق شهید باصر شفایم را از خدا گرفته ام، گفتم قضیه چیست؟ گفت من سرطان حنجره داشتم، وقتی پیکر شهدا آمد برای زیارتشان رفتم، روی یکی از تابوت‌‌ها نوشته بود شهید باصر، در کنار تابوت به من حال غریبی دست داد و من بسیار گریستم و شهید باصر را شفیع قرار دادم و شفایم را از خدا خواستم، فردایش به دکتر مراجعه کردم و دکتر گفت هیچ اثری از سرطان نیست. همسرم که عقیده ی ضعیفی به شهدا داشت با دیدن این کرامت ارادت خاصی به شهدا پیدا کرد. از این دست اتفاقات و معجزات در باره شهدا بسیار است.

آناج: آیا تا به حال خواب شهید باصر را دیده اید؟

خوابش را چندین بار دیده‌‌ام ولی نه به وضوح. منتهی در بیداری چندین بار هم من و هم همسرش او را دیده‌‌ایم. من هر سال تا زمانی که توان بدنی داشتم عیدها به جنوب می رفتم، یک بار قبل از رفتن با خود گفتم دیگر بار آخرم است چرا که سنم گذشته و خسته می‌‌شوم، در راه برای نماز صبح توقف کردیم، پس از نماز سوار اتوبوس شدم، به یک باره محمدرضا را دیدم که سوار ماشین شد، لباس فرم سپاهی را بر تن داشت، به من نگاهی انداخت و لبخند زد، لحظاتی بعد به خود آمدم و رو به همسفرم کرده و گفتم رضا را ببین ولی وقتی برگشتم خبری از محمدرضا نبود. من با خودم گفتم محمدرضا از حرف من که گفته ام دیگر نمی آیم آگاه شده و این گونه می خواهد به من بگوید ما خود این جا هستیم، به دیدارمان بیایید. پس از آن تا زمانی که قوت بدنی داشتم همیشه به جنوب رفتم. از این دست کرامت‌‌ها برای همسرش فاطمه هم اتفاق افتاده است.

آناج: در پایان اگر سخن یا مطلبی دارید بفرمایید:

عده‌‌ای فکر می‌‌کنند که کسانی که در دوران جنگ تحمیلی یا در زمان حال به عنوان مدافع حرم به جبهه‌‌ها رفتند و می‌‌روند، هیچ علاقه و دلبستگی به خانواده و فرزند و زندگی ندارند، ولی حقیقت این است که از این بزرگواران خانواده دوست تر وجود ندارد، منتهی این‌‌ها پیرو مکتب امام حسین(ع) هستند و همچون او تمامی داراییشان را در راه خدا فدا کرده‌‌اند، آن‌‌ها آرمان‌‌های والایی داشتند. این‌‌ها بزرگترین نوع از خودگذشتگی است. درخواست ما به عنوان خانواده شهدا این است که مردم پیرو راه آن‌‌ها باشند و هر کس هرآنچه از دستش برمی‌‌آید، از حجاب تا حلال و حرام و امر به معروف و نهی از منکر انجام دهد و در کل اعمالشان به گونه‌‌ای باشد که شهدا دوست دارند. ما خانواده های شهدا نیز باید طوری رفتار کنیم که به آبروی شهدا لطمه ای وارد نشود چرا که ما در جامعه باید الگو باشیم، کارهای ما باید خداپسند و امام حسین پسند باشد. شهدا راه امام حسین را دنبال کردند، ما بازماندگانشان هم باید پیرو راه حضرت زینب باشیم.

گفت‌‌وگو از: هانیه قاسمی
انتهای پیام/
 

منبع: دانا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۳۴۰۶۴۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تصاویر دیده نشده از محمدرضا شجریان

آفتاب‌‌نیوز :

محمدرضا شجریان، خواننده محبوب و استاد آواز موسیقی اصیل ایران در سال ۱۳۱۹ در شهر مشهد در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدرش قاری قرآن بود و صوت قرآن را از ۸ سالگی به محمدرضا که صدای خوشی داشت نیز آموخت.

شجریان با اولین معلم موسیقی خود در سال ۱۳۳۶ زمانی آشنا شد که برای تحصیل به دانشسرای مقدماتی مشهد وارد شد. وی دو سال بعد علاوه بر تلاوت قرآن، برای رادیو خراسان آواز‌های بدون موسیقی را نیز اجرا کرد.

شجریان که پس از دریافت دیپلم از دانشسرای عالی، به استخدام آموزش و پرورش درآمده بود از سال ۴۶ پس از چند سال تدریس در دبستان‌های مشهد به تهران منتقل شد. وی در تهران نزد اسماعیل مهرتاش درس آواز آموخت و همزمان خوشنویسی و نوازندگی سنتور را نیز پی گرفت.

اولین اجرا و ضبط صدای شجریان در پاییز سال ۴۶ در غالب برنامه «برگ سبز شماره ۲۱۶» از رادیو ایران پخش شد. اما او به دلیل اینکه پدرش می‌خواست نام «شجریان‌ها» با قرائت قرآن شناخته شود، در برنامه‌های رادیویی خود را با نام «سیاوش بیدکانی» معرفی کرد. تا اینکه در سال ۱۳۵۰ پدرش به خوانندگی آواز توسط وی رضایت داد و شجریان با نام خود در رادیو و تلویزیون حاضر شد. او در سال ۱۳۵۰ با فرامرز پایور آشنا شد و آموزش سنتور و ردیف آوازی «صبا» را نزد وی آغاز کرد.

شجریان همزمان با هوشنگ ابتهاج، شاعر پرآوازه متخلص به «سایه» آشنا شده و به واسطه وی همکاری با برنامه «گلها» در رادیو را آغاز کرد. محمدرضا شجریان در این مدت در رادیو با بزرگان موسیقی نظیر احمد عبادی، حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف و فرامرز پایور قطعات بسیاری را اجرا کرد.

شجریان آموزش سبک آوازی «طاهرزاده» را از سال ۱۳۵۱ نزد «نور علی خان برومند» آغاز کرد و در سال ۱۳۵۲ نیز با عبدالله دوامی آشنا شد و ردیف آوازی وی را آموخت. او در همان سال در کنار هنرمندان بی نظیر موسیقی سنتی ایران نظیر محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون و ناصر فرهنگ‌فر به عضویت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به سرپرستی داریوش صفوت پیوست.

سال ۱۳۵۴ شجریان به همراه محمرضا لطفی و ناصر فرهنگ‌فر در «جشن هنر شیراز» کنسرت «راست پنجگاه» را اجرا کردند. محمدرضا شجریان که پیش از انقلاب سال ۵۷ رادیو ملی را مانند بسیاری دیگر از هم دوره‌های خود ترک کرد. وی به همراه محمدرضا لطفی و حمایت هوشنگ ابتهاج که او هم پس از رویداد تلخ میدان ژاله از کار در رادیو دست کشیده بود، کانون «چاووش» را بنیان گذاشت.

شجریان با کانون چاووش که اکثر اعضای آن از گروه شیدا و عارف بودند آثار بسیاری را خواند که تعداد زیادی از آن‌ها محتوای انقلابی و ملی داشتند. «شب نورد» یا (برادر نوجوونه) از چاووش ۲ و «سپیده یا ایران‌ای سرای امید» و «ایرانی به سر کن خواب مستی» از چاووش۶، «همراه شو عزیز» و «ایران خورشیدی تابان دارد» از چاووش، از جمله این آثار هستند.

منبع: خبرگزاری ایلنا

دیگر خبرها

  • شرایط ایران با عملیات «وعده صادق» در جهان تغییر یافت
  • بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
  • تصاویر دیده نشده از محمدرضا شجریان
  • نیم نگاهی به زندگی شهید محمد سهرابی‌ثانی
  • مراسم سومین سالگرد شهادت سردار حجازی برگزار شد
  • جانشین فرمانده سپاه : عملیات «وعده صادق» صهیونیست ها را مضحکه تمام جهان کرد / دشمنان از هر راهی التماس کردند تا جمهوری اسلامی اقدامی نکند، اما در این عملیات تصمیم حیدری گرفته شد
  • ۴۰۰ عنوان برنامه برای هفته عقیدتی سیاسی تدارک دیده شده َشَد
  • سردار فدوی: صهیونیست‌ها با حمله به کنسولگری حماقت کردند و باید تنبیه اساسی می‌شدند
  • دشمن با اقتدار تنبیه شد
  • برگزاری آیین نخستین سالگرد شهید غیرت، حمیدرضا الداغی در سبزوار